این یک حقیقت است که «پوپولیسم» و «ناسیونالیسم» نسخههای مخصوص به خود را با بهرهگیری از تجربیات گذشته خلق می کنند و در این برهه روسیه در حال بازگشت به دوران شکوه خود در جنگ جهانی دوم است. چهار سال پیش، کتابی نوشتم که در آن احساس «کمبود آینده» آنقدر شدید بود که هر ملتی در اروپا میخواست همهپرسی خود را درباره گذشته برگزار کند. تا کنون، تمامی همه پرسیها درباره آینده شده است. اما اکنون لحظه ای فرا رسیده است که افقهای آینده بسته شدهاند و ما شروع به نگاه کردن به گذشته کردهایم. همه پرسی در مورد گذشته شامل انتخاب بازگشت به شادترین دهه یا سال از قرن بیستم در تاریخ هر کشور می شود. کمبود آینده همیشه ذخایر عظیمی از نوستالژی گذشته را باز می کند: ملت ها کدام دهه را انتخاب می کنند؟
آلمان پایان دهه ۸۰ را انتخاب می کند، یک غوغای دائمی در سال ۱۹۸۹ که در آن دیوارها مدام در حال سقوط بودند. ایتالیا هم شاید بخواهد به دهه ۶۰ برگردد. گویی نقشه اروپا از «سرزمینی» به «زمانی» تغییر میکند و ملتها فقط در حسرت مدت زمان کوتاهی در گذشته شاد خود گیر کردهاند. ما اکنون شاهد این هستیم که این مدل – منظورم این کشش قوی به گذشته – در حال اجرا شدن است. به طور خلاصه زمان جایگزین فضا شده است. جهان چندپاره کنونی شده، کم و بیش کاوش و برای همه شناخته شده است. اما اکنون ما با اقیانوسی عظیم از زمان باقی مانده مواجهیم که در حقیقت این میراث، اقیانوسی است که گذشته آن را شکل داده است. معنی نوستالژی تغییر کرده است. همانطور که ریشه شناسی کلمه نشان می دهد. نوستالژی اکنون برای زمان دلالت دارد نه مکان و شاید ما باید از اصطلاح دیگری استفاده کنیم .
برای مثال «کرونوستالژی» می تواند واژه مناسبتری باشد که در حقیقت نوعی توهم زمانی است که در آن اولین تصور پس از معرفی یک رویداد جدید به مغز میتواند راه یابد. در این توهم زمانی دیگر مکان رویداد مدنظر نیست بلکه این زمان خواهد بود که حرف اول را می زند و از این نظر، جنگ های کنونی ما در حقیقت به همان جنگ های گذشته ما تبدیل شده اند که در زمان حاضر ادامه مییابند. وقتی رمان منتشر شد، در یک مصاحبه، حضار از من پرسیدند: خوب، به نظر شما روسیه چه زمانی را برای بازگشت انتخاب خواهد کرد؟ در آن زمان، من مطمئن نبودم. شاید آن زمان فقط می توانستم با تردید بگویم روس ها خواستار بازگشت به دوران گورباچف هستند. به باور من مردم روسیه هیچگاه دوران «پرسترویکا» که یک سری از اصلاحات اقتصادی با روی کار آمدن رهبر وقت شوروی، میخائیل گورباچف، روی داد را فراموش نخواهند کرد. اما پاسخ در ۲۴ فوریه سال گذشته برای من آشکار شد. در یک همه پرسی «نامرئی» در مورد گذشته، روسیه سال های جنگ جهانی دوم را انتخاب کرد. درست زمانی که برای آخرین بار آنها از به رسمیت شناخته شدن از سوی جامعه جهانی و فراموش شدن استالین، گولاگ ها (اردوگاههای کار اجباری)، هولودومور(قحطی بزرگ اوکراین) و ظلم های نظام شوروی لذت بردند. پوتین به طور قابل درکی انتخاب کرده است که به اوایل دهه ۱۹۴۰ بازگردد. ناراحتی و انزوای کنونی روسیه باعث شده است که این کشور بخواهد به دوران «شاد و قدرتمند» اتحاد جماهیر شوروی برگردد.
به نظر من پوتین در این برهه قصد ندارد که به صورت برقآسا در جنگ اوکراین پیروز شود، بلکه او می خواهد این جنگ را «مزمن» (طولانی) کند تا همه مجبور شوند در اتمسفری که او طراحی کرده است تنفس کنند. هدف او بمباران و با خاک یکسان کردن حال و آینده با همه زیرساختها و روزمرگیهایش است. پوتین می خواهد با فرسایشی کردن جنگ به معنای واقعی کلمه زمان حال اوکراین را نابود کند. این در حقیقت یک پروژه تهاجمی برای احیای گذشته است و میتواند بستر مناسبی برای پوپولیسم و ناسیونالیسم را فراهم کند. ما این نوع نگاه را در دوران ترامپ نیز تجربه کردهایم و اکنون این تفکر به شکلی شدیدتر، در دوران پوتین در حال به وقوع پیوستن است .
«حافظه» و «فرهنگ» بخشی از سیستم ایمنی اروپا هستند که باید ویروس های کوری جمعی، از دست دادن عقل، جنون ملی گرایانه و تولد دیکتاتورهای جدید را بشناسد و آنها را خلع سلاح کند. اما جنگ اوکراین آغاز شد، زیرا کسانی که خاطرات زنده جنگ جهانی دوم را داشتند، دیگر در بین ما نیستند. ما در آن پرتگاه نسلی هستیم که آخرین نفر از شرکت کنندگانی که آن خاطره را زنده نگه داشته اند، آخرین زندانیان اردوگاه کار اجباری یا آخرین سربازان، از دنیا می روند. امیدوارم به سمت یک آلزایمر جمعی عجیب و غریب پیش نرویم.
وقتی شعله خاطرهها خاموش شود، اتفاقات تلخ گذشته مجدد ما را محصور خواهند کرد. باید به این نکته توجه کرد که هر چه «حافظه کمتر باشد گذشته بیشتر خودنمایی خواهد کرد». ما به خاطر می آوریم تا گذشته های تلخ را از خود دور کنیم. این دیگر فقط یک موضوع خاطره انگیز نیست، بلکه این است که چه چیزی را چگونه به یاد می آوریم. زیرا پوتین به خاطرات وفادار است. پوپولیسم و ناسیونالیسم نیز نسخه خاص خود را در حافظه ایجاد می کنند. روس ها هرگز پیرامون مدیریت خاطرات مربوط به جنگ جهانی دوم کار خاصی نکردند. اما آلمانی ها این کار را انجام دادند: کار دردناکی که در همه لایههای جامعه رخنه کرد و خاطرات تلخ دوران هیتلر وارد نهادها، مدارس و کتابهای درسی تاریخ آلمان شد. اما فقدان این اقدامات، روسیه را به عنوان قربانی بزرگ زنده نگه می دارد. یکی از نگران کننده ترین چیزها در حال حاضر پاک کردن مرز بین حقیقت و دروغ است. این جعل نه تنها گذشته را بازنویسی می کند، بلکه آینده را نیز از پیش تعیین خواهد کرد. یعنی برای توجیه تجاوزات و بدنامیهای کنونی، روسیه خود را در گذشتهای بازنگری شده قرار داده است.
در تمام دوران کودکی و جوانیام در بلغارستان در مدرسه به من آموختند که روسیه برادر بزرگ ماست که ما نمیتوانیم بدون او کار کنیم. جالب آنکه مثل همه برادران بزرگتر، او میتوانست بچههای بد محله را که ما را آزار میدادند کتک بزند.البته نسل من مخفیانه رویای ملل دیگر را در سر می پروراند. این حقیقت نباید مغفول بماند که اتحاد جماهیر شوروی با وجود تبلیغات گسترده هرگز به مقصدی رویایی تبدیل نشد و در عوض این کشور پهناور در اذهان عمومی به عنوان مکانی خوفناک باقی ماند و این پیامدهایی برای وضع فعلی دارد. امروزه در بلغارستان، طرفداران روسیه به راحتی در سطوح مختلف کار و برای این کشور تبلیغ می کنند. نظرسنجی یوروبارومتر در ماه مه سال گذشته نشان می دهد که افکار عمومی در بلغارستان نسبت به سایر کشورهای اتحادیه اروپا به موضع روسیه در مورد جنگ نزدیک تر است. بلغارستان از نظر سواد رسانه ای نیز در رتبه آخر اتحادیه اروپا قرار دارد. فیسبوک همچنان تاثیرگذارترین رسانه اجتماعی در بلغارستان است. بیش از ۹۵ درصد از ترافیک بلغارستان در این پلتفرم است. مشکل اینجاست که تبلیغات اینترنتی در رسانه های رسمی و جدی نیز رخنه کرده است. جامعه بلغاری به طرز بی سابقه ای به دو قسمت تقسیم شده است. فکر نمیکنم این کشور در دهههای گذشته شاهد چنین تجزیه و دوقطبی شدنی که توسط شبکههای اجتماعی و شخصیتهای عمومی بدتر نیز شده است، بوده باشد. ممکن است خیلی خشن به نظر برسد، اما گاهی اوقات این احساس را دارم که در آستانه یک جنگ داخلی آرام هستیم.این بخش از اروپا از سال ۱۹۸۹ به بعد در قله تاریخ قرار نگرفته است. اما از طریق ادبیات و داستانهای خود هشدارهایی درباره آنچه قبلاً اتفاق افتاده و ممکن است دوباره رخ دهد، را اعلام کرده است.
به نظر من این داستان ها به اندازه کافی شنیده نشده اند. در اینجا، به وضوح می توان دریافت کرد که تاریخ هنوز به پایان نرسیده است. اکنون میدانیم و میتوانیم این را فرموله کنیم که تا زمانی که یک زخم خونریزی دهنده از تاریخ در هر قارهای وجود داشته باشد، کل آن قاره مجددا خونریزی خواهد کرد. هیچ کس، مهم نیست که چند کیلومتر به سمت غرب باشد، نمی تواند در آسایش زندگی کند. مرکز اروپا چیزی ثابت نیست که در برلین یا پاریس گیر کرده باشد. مرکز اروپا همان نقطه متحرک درد است. جایی که درد می کند و خونریزی می کند و ما امروز آن را در شرق قاره یعنی در اوکراین به وضوح تجربه میکنیم.
در یکی از زیباترین مقالات درباره اروپا، یعنی غرب ربوده شده که در دوران جنگ سرد (۱۹۸۳) نوشته شد، «میلان کوندرا»، نوشته خود را با آخرین پیام تلکس ناامید کننده ای که توسط مدیر خبرگزاری مجارستان در سال ۱۹۵۶ ارسال شد، آغاز می کند. محتوای این پیام تلکس در حالی که خود ساختمان خبرگزاری زیر آتش توپخانه قرار داشت، این بود: «ما برای مجارستان و اروپا خواهیم مرد.» در آن دقایق حساس می خواستند پیامی جهانی مخابره کنند با این مضمون که تهاجم ارتش روسیه به مجارستان، تهاجم به اروپا است. منتظر نباش، واکنش نشان بده آیا اروپا (یا غرب در آن زمان) پیام را دریافت و رمزگشایی کرد؟ نمیدانیم.
این بار می دانیم که زنگ برای چه کسی به صدا در می آید. مردم اروپا بلافاصله متوجه شدند. مقاله کوندرا با این نتیجه تلخ به پایان می رسد که پس از جنگ جهانی دوم، غرب از اروپای مرکزی دور شد و آن را به عنوان اقماری از امپراتوری شوروی بدون هویت خود تصور کرد. این سکون، به جرأت می گویم، حتی پس از سال ۱۹۸۹ نیز ادامه داشت. جنگ در اوکراین در واقع اروپای مرکزی و شرقی را به اروپا بازگردانده است. از حساسیت مفرط نسبت به آنچه قریب الوقوع است بوی هشدار میآید. اروپای شرقی یاد گرفته است که خطر را با پوست و خون خود احساس کند. به همین دلیل، به خودم اجازه میدهم اینطور بیان کنم: کتابها، مقالات و شعرهای این گوشه از اروپا را دست کم نگیرید. نمادهای موجود در آنها را رمزگشایی کنید. کلمات نه تانک ها را متوقف می کنند و نه هواپیماهای بدون سرنشین را سرنگون می کنند. اما آنها می توانند متوقف کنند یا روندهای جنگی را تعویق بیندازند. یا حداقل باعث شوند تا کسانی که در تانک ها مردم بی گناه را هدف میگیرند، دستکم اندکی درباره کاری که انجام میدهند، تردید کنند. کلمات می توانند به کسانی که با اخبار جعلی و تبلیغات فریب خورده اند کمک کنند.این جنگ با شلیک آخرین گلوله پایان نخواهد یافت. سالها قبل از اولین شلیک این جنگ شروع شد و احتمالاً سالها پس از آخرین شلیک به پایان میرسد. اما ادبیات نقش دارد: حداقل می تواند مقاومت و همدلی را به ما بیاموزد. می تواند ابزارهایی را برای شناسایی دروغ های تبلیغاتی به ما ارائه دهد. میتواند داستانهای شخصی را از کانون درد حفظ کند، خاطرهای ایجاد کند که فراموش نشود و در صورت امکان دلجویی کند. هیچ تبلیغاتی نباید قوی تر از خاطره پسر بچه ای باشد که از جنگ فرار می کند.