مشت بر سِندان ـ ۱۵
چو سندان کسی سخترویی نکرد!
حضرت ملک الموت که از راه برسد، دیگر نگاه نمیکند که چون شیشه، شکنندهای و تُرد، یا که چون سندان و سنگ، محکم و پولادین و گُرد. به قول عطار نیشابوری، اگر دل سندان را هم بشکافی و داخلش قایم شوی، باز فاتحهات خوانده است. «وَ لَو کُنتُم فی بُروجٍ مُشیّدَه» :
چو مرگ از راه جان آید، نه از راه حواس تو
ز خوف مرگ نتوان رَست، اگر در جوف سندانی
***
خب، نرم نرمک، دست از از سر سندان بیچاره برداریم. بدبخت شد بس که بهش گیر دادیم. یحتمل همین گیر دادنها را دیده که سخترویی پیشه کرده و چهرهاش یک لبخند مختصر و مفید هم ندارد. به حدّی که قیافهاش در این معنا و مفهوم، ضربالمثل شده است.
چنان که سعدی علیهالرّحمه، وقتی در باب چهارم بوستان خود، سخن از «تواضع» به میان میآورد و حکایت توبه کردن ملکزادۀ گنجه را نقل میکند که احساس میکرد ژن خوب دارد و هر غلطی میتواند بکند؛ میگوید که برخوردهای قهری پدر و به زندان و بند افکندن او نیز چنان در ملکزاده اثر نکرد که پندی خیرخواهانه از زبان گرم و نرم آدمی خردمند که از حضرت دادآفرین، توبه و خوب شدن او را خواست. و درست در همین جا در پایان حکایت است که سعدی حرفهای خوبی در باب نرمخویی و لبخند میزند:
به نرمی ز دشمن توان کرد دوسـت
چو با دوست سختی کنی، دشمن اوست
چو سندان کسی سخترویی نکـرد
که خایِشکِ تأدیـب بر سر نخـورد
به شیریـن زبانـی توان بُـرد گــوی
که پیـوستـه تلخـی بَـرد تنـدروی
تـو شیـرین زبـانی ز سعـدی بگـیر
تُـرُش روی را گـو به تلـخی بمیـر
خایشک، همان پتک باشد که آهنگران به کار گیرند. دم سعدی و دیگر دوستان بعدی گرم که نه تنها خودشان شیرین زبانی را در زندگی پیشه میکنند، که به لطافت و حتی با نقل حکایت، دیگران را نیز به لبخند زدن و شیرین سخنی دعوت میکنند. قابل توجه عزیزانی که چهرهشان عین ماهِ در خسوف گرفته است و انرژی منفی آنها حتی ممکن است روی بشاش بودن شما نیز اثر سوء بگذارد.(حتی من!)
خود بنده، فکر کنم تابستان سال ۹۲ بود که در تالار وحدت تهران، در حضور جمعی از مسؤولان فرهنگی و هنری کشور، مجری برنامهای بودم به مناسبت روز خبرنگار و تا جایی که در شأن محفل بود، از طنز گفتن دریغ نورزیدم. با این حال، یکی از علمای اعلام، در ردیف جلو ـ و عدل در مقابل تریبون ما ـ نشسته بود که از اول مجلس تا به آخر، دریغ از یک مثقال لبخند! شاید هم لبخندش زیر ریشش مخفی بود. اما خب لبش که بالای ریش بود. پس چطور ممکن بود بچهها؟!…. فقط تلاش میکردم نگاهم به تمثال بیمثالش نیفتد؛ مباد که از انرژیام در اجرای شاد برنامه کم شود و در پایان برنامه، خودم را از بلندی صحنه بیندازم پایین!
«حکیم سنایی» بزرگوار، محبّت کرده و قرن ها پیش، در تأیید عرایض ما در تالار وحدت فرموده:
یار خندان لب نباشی، سرو سندان دل مباش
مرد دندان مُزد نَبْوی، درد دندان کَن مباش
یکی از مشکلات طنز این است که بالاخره به یکی بر میخورد. اگر به هیچکس برنخورد، به خود آدم برمیخورد. چون دیگر طنز نیست که! یک مطلب خنثایی است گفته و نوشته شده، از باب خالی نبودن عریضه و عرصه. نوعی خالیبندی مجاز!
این قضیه، به خصوص در حوز طنز سیاسی، خیلی مطرح است. گاهی در مقاطعی، از هر کسی که بخواهی انتقادی به طنز بکنی، صدایش درمیآید. گاهی هم ممکن است همان موقع واکنشی نشان ندهد، اما علیه شما کاری کند که بعداً صدایش دربیاید!
code