3. فارابی و زبان دین در فلسفۀ دین معاصر
اندیشههای فارابی در باب دین را در فلسفه دین معاصر میتوان با دیدگاه پیروان ویتگنشتاین متأخر در باب دین و زبان دین مقایسه کرد. فارابی زبان دین را خطابی میداند. کار دین «تخییل» و «اقناع» است نه برهان و استدلال. این دو اصطلاح در فهم زبان دین در اندیشۀ فارابی بسیار اهمیت دارند. در تعلیم عوام کاربرد شیوه استدلال و استنتاج منطقی سودمند نیست. از این رو، در تعلیم عوام و جمهور میبایست شیوههای اقناعی و تمثّلات به کار برد. «تمثل» همان چیزی است که در اندیشۀ متکلمان جدید که تحت تأثیر اندیشههای ویتگنشتاین قرار دارند «تصویر» نامیده میشود.
پیروان ویتگنشتاین بر این باورند که از سخنان وی چنین برمیآید که او دین و باور دینی را استفاده از یک «تصویر» میداند. خدا، زندگی پس از مرگ، بهشت و دوزخ، روز رستاخیز، لطف و غضب الهی همگی تصویرها یا به عبارت دیگر تمثلهایی هستند که زندگی مؤمنان را نظم و نسق میبخشند و ضبط و مهار میکنند. در نزد او باور به روز رستاخیز بدین معنا نیست که رویداد ویژهای در آینده روی خواهد داد، بل به معنای این است که تصویری وجود دارد که مؤمنِ به آن میتواند آن را راهنمای کار و کردار و زندگی خود کند: «در اینجا باور، به وضوح نقش پررنگتری ایفا میکند. فرض کنید بگوییم: تصویر خاصی این کار را میکند که همواره مرا تذکار میدهد یا من همیشه به آن میاندیشم. در اینجا فرق بزرگی هست میان کسانی که این تصویر همواره محل عنایتشان است و کسان دیگری که اصلا از آن استفاده نکردهاند» (ویتگنشتاین، ۱۹۶۶، ص۳۵)؛ بنابراین باور دینی استفاده از یک تصویر است که سراسر زندگی مؤمن را نظم و نسق میبخشد و همواره در پیشزمینه قرار دارد. اختلاف میان مؤمن و ملحد تنها در تصویری است که هر یک زندگی خود را برپایۀ آن تنظیم و تنسیق میکند.
ویتگنشتاین در زمرۀ فیلسوفانی است که به تضاد دین و فلسفه اعتقاد دارند؛ یعنی به این دیدگاه که راه دین از راه فلسفه جداست. دین نیازمند استدلال نیست و تنها بر پایۀ ایمان استوار است. اندیشههای ویتگنشتاین از آنجا که حقیقتی بیرونی را مفروض نمیگیرد، به دیدگاههایی ضدواقعگرایانه و ناشناختاری دربارۀ دین و باور دینی میانجامد. از این روی، برخلاف فارابی در جمع میان دین و فلسفه کامیاب نیست؛ ولی نکته ظریف این است که حقیقت بیرونی فارابی، فرضی مابعدالطبیعی است. در دستگاه ویتگنشتاین این فرض را هرگز نمیتوان مدلل کرد، زیرا فرضهایی از این دست فراتر از سپهر واقعیتها هستند. از این روی ویتگنشتاین هرچند در جمع میان دین و فلسفه موفق نیست، ولی بیگمان این فرض نامدلل را در کار خود وارد نمیکند.
۴٫ تقدم فلسفه بر دین یا تقدم دین بر فلسفه؟
فارابی بر آن است که فلسفه از حیث زمان بر دیانت تقدم دارد. برخی در اینجا اثر فرهنگ و فلسفۀ یونان را بر فارابی مشاهده میکنند. در «کتاب الحروف» وی بر این باور است که سفسطه و جدل بر فلسفه تقدم دارند. بنابراین تاریخ تفکر فلسفی سیر استکمالی را پیموده است تا به فلسفه رسیده است. تردیدی نیست که دین بر فلسفه تقدم دارد؛ زیرا اگر آغاز فلسفه را یونان باستان بگیریم، همانطور که فارابی عقیده دارد فلسفه پس از دورۀ سوفسطایی آغاز شده است، آنگاه میتوان ادعا کرد که پیش از این دوره نیز مذاهب گوناگون و ادیان گوناگون برجا بودهاند؛ ولی این ملتها و شریعتها حقیقی نیستند. بنابراین تنها تفسیر سخن فارابی دربارۀ تقدم فلسفه بر دین، این است که فلسفه بر دین بدین معنا تقدم دارد که دین راستین تنها میتواند بر پایۀ برهان استوار شود. در اینجا اساسا بحث تاریخی نیست، بلکه بحث فلسفی و کلامی است.
در نظر فارابی ملت و شریعت حقیقی پس از فلسفۀ صحیح و برهانی پدید میآید؛ دین واقعی بر پایۀ فلسفۀ برهانی استوار شده است. فلسفه تاریخی دارد و این تاریخ با ظهور ارسطو به کمال خود میرسد. پس از این نوبت به وضع نوامیس (قوانین) میرسد. بدینسان ظهور دین از آثار و نتایج دورۀ کمال فلسفه است.
در این سیر تاریخی که فارابی یاد میکند، سفسطه و جدل بر فلسفه تقدم دارند؛ یعنی پیش از آن وجود دارند. سپس دورۀ فلسفه فرا میرسد و آگاه دین؛ ولی دیانت تنها هنگامی میتواند آدمیان یا جوامع را به سعادت برساند که مبتنی بر فلسفۀ حقیقی باشد. در طرح فارابی، فلسفه و دین قرین و مکمل یکدیگرند. برخی همچون ابنرشد بر فارابی اعتراض کردهاند که چرا فلسفه و دین را به یکدیگر آمیخته است. (داوری، ۱۳۸۲، ص۱۲۶).
چنین نیست که فارابی تنها ظاهر دیانت را با ظاهر فلسفه سازوار کرده باشد یا سازوار نشان داده باشد. فارابی مدعی است توانسته بهدرستی بازنماید که اگر دیانت بر پایۀ فلسفه استوار نباشد، دین حقیقی و راستین نیست. فیلسوفی که تنها ظاهر شریعت را با فلسفه سازگار کند، از دید فارابی «فیلسوف زور» یا «فیلسوف بهرج» است.
هدف فارابی از جمع آرای میان فیلسوفان بزرگ چون افلاطون و ارسطو در کتاب «الجمع بین رأیی الحکیمین» نیز پیشدرآمدی است برای جمع میان دین و فلسفه. از این روی، کسانی که به کار او اعتراض میکنند که در جمع آرای این دو کامیاب نبوده، مقصود و مطلوب فارابی را از این کار درک نکردهاند. فارابی بر آن است که حقیقت یکی است و بنابراین اختلافها و تفاوتهای فیلسوفان اگر برحق باشند و تفاوت دین و فلسفه اگر هر دو حقیقی باشند، ظاهری است و میبایست در جهت حل و رفع آن تلاش کرد. اگر پیشفرض فارابی را بپذیریم، هیچ چیزی محکمتر از استدلال فارابی نیست. به عقیده او کسانی که فلسفه را مخالف با دیانت میدانند، چیستی دین و فلسفه را چنانکه باید و شاید درنیافتهاند. پس تفاوت فلسفه و دین ظاهری است و واقعی نیست. اندیشههای فارابی به رئالیسم دینی و همچنین راسیونالیسم (به معنای اتکا به خرد فلسفی) میانجامد. بنابراین میتوان وی را خردگرای فروکاهشگرایی دانست که تلاش میکند بااتکا به رئالیسم (این اندیشه که حقیقتهایی بیرون از ذهن و زبان و مستقل از اندیشههای آدمیان وجود دارند) دین و فلسفه را به یکدیگر فروبکاهد و تحویل کند.
۵٫ فارابی: خردگروی در برابر ایمانگروی
پرپیداست که دیدگاه فارابی به قرینهگروی شباهت دارد تا ایمانگروی. دین مبتنی بر استدلالها و برهانهای فلسفی است و دین راستین دینی است که از چنین استدلالها و استنتاجهایی بیرون آمده باشد و بر پایۀ آنها استوار شده باشد. تنها تفاوت میان دین و فلسفه در زبان آنهاست. زبان دین خطابی و زبان فلسفه برهانی است.
دیدگاه ویتگنشتاین و کیرکگارد مبتنی بر ایمانگروی است. کیرکگارد ایمان را گونهای «شوریدهسری» میداند که فراتر از مرزهای منطق و استدلال است. از اندیشههای او و ویتگنشتاین برمیآید راه دین از راه فلسفه جداست. آن دو به تضاد و تناقض دین و فلسفه اعتقاد دارند، ولی فارابی به تساوی و تداخل دین و فلسفه. تساوی دین و فلسفه همعنان با خردگروی است و تناقض و تضاد دین و فلسفه همعنان با ایمانگروی و خردگریزی یا خردستیزی.
فارابی فلسفه را به دو دسته تقسیم میکند: ۱٫ فلسفۀ برهانی و ۲٫ فلسفۀ پنداری. دین اگر بناست راست و درست باشد، میبایست تابع برهان باشد. دینی که تابع فلسفۀ پنداری است که بر مبنای جدلیات استوار شده، دین راستین نیست و در آن اندیشههای کاذب پرورش پیدا میکنند. (فارابی، ۲۰۰۶، ص۱۴۷).کیرکگارد و ویتگنشتاین دین را تابع فلسفه، خواه حقیقی خواه پنداری، نمیدانند؛ بنابراین چنانکه فارابی پیشبینی میکند، در اندیشهشان «آرای کاذبه» پدیدار شده است. میتوان ادعا کرد که اطلاق دیدگاه فارابی بر اندیشههای کلامی مدرن پارهای از این آرای کاذبه عبارتند از:
۱٫ دیدگاه آنتی رئالیستی در باب دین و باور دینی (یعنی این اندیشه که باورهای دینی تنها تصویرهایی هستند که زندگی مؤمنان را راه میبرند و به چیزی در بیرون خود دلالت نمیکنند)؛
۲٫ دیدگاه نسبیتگرایانه در باب دین (یعنی این دیدگاه که معیاری کلی دربارۀ داوری دربارۀ راستی و درستی ادیان گوناگون وجود ندارد و معیارهای صدق و کذب تنها در درون شیوههای زیستِ جدا وجود دارد)؛
۳٫ ناشناختاری بودن زبان دین (زبان دین دربارۀ امور واقع سخن نمیگوید، بلکه تنها القای پارهای آثار است)؛
۴٫ جدایی زبان دین از زبان علم و فلسفه یا به عبارت دیگر جدایی شیوۀ زیست دینی از شیوۀ زیست علمی و فلسفی.
پیامد عمدۀ این اندیشهها این است که دین و فلسفه همسنجشناپذیرند. بدینسان، راه گفتگوی دین و فلسفه یا دین و علم بسته میشود. همچنین داوری دربارۀ دین و درستی و نادرستی اندیشههای دینی ناممکن میشود، زیرا هیچ بازی زبانی ویژه یا هیچ نقطۀ ارشمیدسیی وجود ندارد که با آن بتوان دربارۀ بازی زبانی دین و فلسفه داوری کرد. برای رهایی از این مخمصه، نیاز به طرح اندیشهای هست که فارابی آن را در روند کار خود برای جمع میان افلاطون و ارسطو از یک سو، و جمع میان دین و فلسفه، از سوی دیگر، پرورش داده است.
ارزیابی
۱٫ هرچند فارابی چنانکه مستشرقان میاندیشند از فلسفۀ یونانی و اسکندرانی تأثیر پذیرفته است، ولی نوآورهایی دارد که رد پای آن را در فلسفۀ یونانی و فلسفۀ اسکندرانی نمیتوان مشاهده کرد.
۲٫ فارابی نه تنها میکوشد آرای فیلسوفان بزرگ یونان را با یکدیگر تلفیق کند، که سعی در جمع میان دین و فلسفه یا به عبارت دیگر عقل و وحی نیز دارد.
۳٫ آدمی دارای دو قوۀ عاقله و متخیله است. عاقله به فلسفه تعلق دارد و متخیله به دین. فیلسوف از راه قوۀ عاقله به حقیقت مطلق میرسد و نبی از راه متخیله. هرچند شیوهها متفاوتند، ولی هدف درواقع یکی است.
۴٫ انسان بهواسطۀ فیوضاتی که از عقل فعال به عقل منفعل او افاضه میشود، حکیم و فیلسوف است و به واسطۀ فیوضاتی که از او به قوت متخیلهاش افاضه میشود نبی و منذر از آینده است. این انسان در کاملترین مراتب انسانیت است و در عالیترین درجات سعادت و نفس او کامل و با عقل فعال متحد است.
۵٫ «خاص» همان رئیس نخستین است که به معقولات علم دارد و علمش برهانی است و باقی همه عوام و جمهور مردماند که در تعلیم آنها میبایست شیوههای اقناعی و تمثلات بهکاربرد.
۶٫ فلسفه از حیث زمان بر دیانت تقدم دارد. شریعت حقیقی پس از فلسفۀ صحیح و برهانی پدید میآید و مبتنی بر این فلسفه است. در دیانت حقایق به صورت مثالات و به زبان خطابی به مدینه و زندگی مدنی میرسد و تحقق تاریخی پیدا میکند.
۷٫ هدف فارابی از جمع آرای میان فیلسوفان بزرگ چون افلاطون و ارسطو پیشدرآمدی است برای جمع میان دین و فلسفه.
۸٫ در جنگ میان عقلگروی و ایمانگروی در نسبت با عصر حاضر، فارابی هوادار عقلگروی واقعگروانه است.
۹٫ از نتایج دیدگاه فارابی، جمع میان دین و فلسفه یا ایمان و عقل است.
۶٫ نتیجه
از اینجا چنین برنمیآید که فارابی فیلسوف عقلگرای محض است، او برخلاف ظاهر نمیکوشد روش برهانی فلسفه را در دین بهکار ببرد یا روش اقناعی دین را در فلسفه. او تنها میکوشد بازنماید که هرچند دین و فلسفه رو به یک مقصد دارند و هدف هر دو یکی است، ولی هر یک روشهای متفاوتی را بهکار میبرد. فارابی این کار را با اتصال عاقله و متخیله به عقل فعال به انجام میرساند. شاید اعتراض کنند که «عقل فعال» تنها یک «فرض مابعدالطبیعی» است و اگر این فرض رد شود، آنگاه سراسر استدلال فارابی در هم میپاشد. این امر بیاهمیت است، زیرا هر گونه نظام معرفتی و هر گونه دستگاه فلسفی بر اساس فرضهای از پیش بنیادشده فرا میرود. چیزی که اهمیت دارد، این است که فارابی سپهر تازه و عرصۀ نوی را پدید آورده است که در درون آن میتوان به بسیاری از دشواریهای حاصل از رابطۀ عقل و ایمان یا رابطۀ دین و فلسفه فایق آمد.
در این که علم و دین یا فلسفه و دین (عقل و ایمان) دو پارادایم جداگانهاند، تردیدی نیست. همچنین در این که هر یک از این دو پارادایم (پارادایم عقلی و پارادایم ایمانی) ضوابط، موازین، محکها و معیارهای سنجش خود را دارد نیز تردیدی وجود ندارد؛ ولی این همۀ داستان نیست. مسأله این است که آیا این عوالم گوناگون یا شیوههای زیست گوناگون میتوانند بایکدیگر گفتگو کنند و به نقد و رد یکدیگر بپردازند یا نه. در علم کلام جدید ایمانگروان ویتگنشتاینی بر آنند که شیوههای زیست گوناگون، جهانهای گوناگون هستند و اینکه نمیتوان از درون یک شیوۀ زیست به نقد و رد یا اصلاح شیوۀ زیست دیگری پرداخت. بنابراین زبان دین از زبان علم یا زبان دین از زبان فلسفه سراسر جداست. طرفه آنکه بسیاری از کسانی که به این دیدگاه عقیده دارند، به نقد و رد زبان عقلی علم یا زبان عقلی فلسفه میپردازند. برای نمونه، میتوان به انتقاد ویتگنشتاین از پدر اوهارا یا «شاخۀ زرین» فریزر اشاره کرد.
کوتاه سخن آنکه نوآوری فارابی در این است که با اتکا به پژوهشهای زبانی در کتاب الحروف و پژوهشهای فلسفی در الجمع بین رأیی الحکیمین، زبان یا پارادایم یا «جهان سخن» تازهای برساخته است که ازدرون و با معیارها و محکهای خاص آن میتوان به گفتگو دربارۀ عقل و ایمان یا دین و فلسفه پرداخت.
* اطلاعات حکمت و معرفت
(با تلخیص و حذف منابع)