درک جهان تازه که گستره ذهنی و رایانهای را به هم پیوند داده و پلی میان حقیقت و مَجاز ساخته است، تحقق یک رؤیای بشری است. خیالی است که متحقق شده، اما کیفیت این تخیّل کاملا سنجیده و علمی است. ربطی به شهود و انکشافات قدیم و طی الارض و وقوف بلامکان و فرا زَمان در میان اهل کشف و مرتاضان ندارد. همچنان که از جنس خرق عادات و کرامات کاملان هم نیست.
این نوع قدرت و دانایی و ارتباطات بین انسانها، موجب شکستن مرز و ارض شده، و فواصلِ مکان و مدارج زمان را چنان بازتولید کرده که انگار هیچ فاصلهای وجود نداشته و در دایره سرنوشتی تازه، جایگاه هرکدام از انسانها و روابط میان آنها دوباره تعریف شده است: تعیّن و تشخّص هر فرد و هر جامعه هم، مستقیماً بستگی دارد به تربیت افراد و ظرفیت جامعه. آیا ما برای مواجهه و بهرهوری از این جهان نوین و بیمرز آمادگی داریم؟!
آمادگی نامحدودی میتوان برای مواجهه با فضای تازه و واقعیت مجازی به چنگ آورد و همین امر، به شهروندانِ آشنا و مرتبط با حقایق موازی و ساکنان جهان مَجازی، قدرتی عظیم و بیسابقه میبخشد. جنس این قدرت و این معرفت، با داشتههای نیاکان و گذشتگانمان به کلی متفاوت است. قدرتهای بلاتوجیه و رازآمیز در دایره زهدورزی اهل ِریاضات و سلوک، در زمان اولیای سلف و بر اساس سنّتهای متعارف و قدیم دیگر در این بازنوشت و سرنوشت معطوف به قرن بیست و یکم ممکن نیست.
نسل تازه و قدرتمندی با ایده و دیدههای خاص خود، مطلوبها و نهایات خود را در ماهوارههای تخیلی و واقعی ترسیم کردهاند و این ترسیم و هدفگذاری، هیچ گونه تداوم و تداولی در منطق گذشته ندارد؛ منطق تازهای از تحول است و انقطاع٫ پدیدهای نو، و ابزار و امکانی بیسابقه است.
جلوهای تازه از تنوع خلّاقیتهای ابدی که هر خیال و آرزویی را از عالم امتناع و عدم، یا از اعماقِ خیال و وَهم برمیکشد و به قدرت اراده، آن را ثابت و تثبیت میکند. چه جای شگفتی و اعجاب در این آیینه خانه که هر انعکاسش بینهایتی ترسیم میکند:
حیرت گزیده ام، گُلِ داغم بهانه ایست
طاووسِ جلوه زارِ تو آیینه خانه ایست
آیا این جهان تازه، انکار و تقابل با آیین و ایمان و عقاید کهن است؟ چنین به نظر نمیرسد!
در این جهانهای مَجازی و موازی و ریاضی درهای اعجاب و اعجاز، و ایمان و اِتقان بسته نیست. نه برای منکران و بیباوران، که برای مؤمنان و مبصران و عارفانِ خالصه و درویشان سوته دل نیز دروازههای نیاز باز است و چرا این تحقیقات را کشف ننامیم و آن حذف فواصل را به طرفه العینی، سِرِّ حق و سروش باطن و حلقهای در حرکت جوهری ندانیم. حرکتی که فقط یک تفسیر شَذّ و نَدَر در گذشته از آن عرضه شده است! آیا حکمت الاشراق و آواز پر جبریل، نمیتواند استعارهای برای ورود به این جهانهای تازه باشد و آیا اهلتر از ما برای مقیم شدن در حریم این حَرَم هست؟
باور کنید نیست! پس به این جهان مَجازی و این دنیای موازی سلام بگوییم و به اشتیاق و مهر در آن سیاحت کنیم. فرزندان جوان ما، از بس که صافی دل و باصفا بودند این نسبت و سنخیت را زود و خوب شناختند که هجوم آوردند و خانه و لانه و پست و پیج و دیوار و کانال برای خود برپا کردند.
چرا این جهان را افراد نااهل، فناتیک و فاقد دانش و صلاحیت تخریب میکنند. اگر نپذیریم و صرفاً با نگاه انکاری و ابزار امنیتی وارد شویم، مثل کوچه پس کوچههای شهر و روستا، راه و رسم شبکهها و ارتباطات مَجازی را هم میبازیم.
این نوع برخورد با دستاوردهای تازه و بزرگ بشری، مانند فرمان راندن بر امواجِ اقیانوس، تازیانه زدن بر گُرده توفان، پرتابِ نیزه و ناوک به ابر و برف و تگرگ، یا حصار کشیدن جلوی بادهای موسمی است. بیهوده و خام خیالانه…
جهان توقف ندارد. بقول صدرالدین ذاتش حرکت است از کم به کیف. از ساده به پیچیده. از سایه به روشنی… برنامههای انسان بسیار مهم و راهگشاست. اراده و قدرت آدمی نیز غیر قابل انکار است، باید آن را شناخت و با آن همراهی کرد، زیرا اگر سرشت زندگی و ذات تحولات و قانونمندیهای معطوف به سرنوشت، وقتی همچون آتشفشانی کهن بغرّد و به جنبش درآید، هرچه را در راهش درآید، چون خردلی حقیر و نابود تباه خواهد کرد… یک اسطوره اسکاندیناوی به خاطرم آمد که ساله پیش خواندم و داستان زیبا و استعارهای برای این موضوع تواند بود:
در یکی از افسانههای کهن اسکاندیناوی نوشته که «نیلسن به همراه همسرش آنجلا و برادر دلاورش سورانسن و صد پهلوان با اسبهای قدرتمند باشکوه به امواج بسیار بلند اقیانوس شمالی یورش بردند تا امواج بی مهار و ماهیان پر شمار را به انقیاد درآورند و گنج و ثروت خویش را افزونه سازند.
اما خدایان دریای شمال، واپسین بادهای سردِ پنهان در دهلیزی تودرتو و بیانتها، و نهفته در دوزخ سرد یخکاران را، از اعماق یخچالههای قطبی فرا خواندند. آنگاه در چشم بر هم زدنی، موجهای بلند که گاهی تا پنجاه متر از سطح دریا برآمده و آبها را به اوج افشانده بود، به تلی از یخ بدل شد. لحظهای اقیانوس و امواج آبها در تلاطمی توفنده دیده شد، و سپس بادِ سردِ اسطورهها، از آن همه آب و امواج، دیوارهای کوه مانند از یخ ساخت و سپیدی پرتلألؤ کوه ـ دیواری از یخ برجای ماند در ساحل دریاهای سپید و یخ زده…
افسانهها گفتهاند دو برادر و یک خواهر که شهزادگانی محبوب بودند و موهای طلایی و چشمان آبی آنها موهبتی از تابش آفتاب بود و بخشش اقیانوس، چون بر خلاف سنّت و قانونمندی رفتار کردند، نه تنها بر دریای آزاد و ماهیان و امواجش ظفر و سلطه نیافتند، که خود نیز گرفتار سرنوشتی شوم شدند.
آن سه تن، از آن رو که طلایهدار رزمآوران بودند و زودتر از لشکر پهلوانان به امواج کوه پیکر هجوم کردند، هنوز در حصار یخ ماندهاند و اکنون دیگر خدایان شمالگان که قلبهایی از سنگ یخ زده در سینه دارند، صدای مردم را نمیشنوند که برای پایان حصر این سه بزرگوار نیایش میکنند…
حکیمان و دانایان کهنسال گفتهاند تنها آتفشان وزوو وقتی به غرّش درآید و فوران کند یخها و خدایان شمالگان سرد و تاریک را نابود میکند. اما به شهزادگان تنها یک ساعت مجال زیستن در کنار هم خواهد داد. تنها یک ساعت و بس! سپس همه چیز از بین خواهد رفت.
