این روزها همه درباره انقلاب و پیامدهای آن سخن میگویند یا مینویسند. برخی مدح و ستایش میکنند و برخی گلایههایی دارند؛ اما وقتی در فهرست انتقادها مینگری، شگفتزده میشوی؛ زیرا همه یا بیشتر آنها بازتابی از واقعیتهای جاری و شایع در میان مردم است. ما گاهی دولتمردان را به چیزهایی متهم میکنیم که خود کموبیش به آن آلودهایم. اینکه دولتها فرهنگ مردم را تغییر میدهند یا ملتها بر دولتها اثر میگذارند، مسئلهای است که باید متخصصان علوم سیاسی و روانشناسی رفتار اجتماعی درباره آن سخن بگویند؛ اما بیراه نیست اگر بگوییم که آنچه در سطح حکومت میگذرد، تفاوتی مهم و معنادار با ماهیت جامعه ندارد. در تحلیل نظم سیاسی همواره این خطر برای شهروندان وجود دارد که وضع موجود را به گردن دیگری بیندازند؛ آن دیگری خواه دولت و حکومت باشد و خواه دشمن بیرونی و خواه جبر اجتماعی. نفی رابطه دیالکتیکی دولت و مردم و بیگانگی از نگرش تاریخی و انتقادی، دولتها را تافتههای جدابافته مینمایاند. نظم سیاسی در خلأ یا بر اثر تصادف شکل نمیگیرد و اگر هم چنین باشد، ممکن نیست که استمرار آن نیز وامدار خلأ یا تصادف باشد. آنان که مهمترین مسائل سیاسی کشور و بلکه گاهی مصائب و مشکلات عمومی را به فرصتی برای جوکسازی تبدیل میکنند، تصوری دوگانه از ملت و دولت دارند. هیچ کس برای خود جوک نمیسازد، و ما نیز اگر سیستمی را بخشی از هویت اجتماعی خویش بدانیم، برای آن جوک نمیسازیم. حکومت را و حاکمان را و دولت را نباید «دیگری» پنداشت؛ زیرا نظم سیاسی موجود، گوشهای از جهان ایرانی ما است. این سخن، تأثیر سیاستها و ساختارها را بر فرهنگ عمومی انکار نمیکند؛ بلکه بر جایگاه مردم در اصلاح امور تأکید میورزد.
چهل سال از تجربه حکومت دینی در ایران میگذرد. برای ایرانی مسلمان و انقلابی، هیچ چیز خوشایندتر از این نیست که عدالت و عقلانیت را از چشمه دین بنوشد و بر تن سیاست جامه دیانت بپوشاند؛ اما باید دانست که عدالت محصول نهادها و ساختارها است نه نیتها. بنابراین نخست باید نهادها و ساختارها را اصلاح کرد و این اصلاح سرنوشتساز، بدون همراهی مردم ممکن نیست؛ اگرچه بدون عزم و قصد حکومت نیز ناممکن است. بنابراین همانقدر که نقدها را روانه بالادستیها میکنیم، بیشوکم باید با مردم درباره کاستیهای فرهنگ عمومی گفتوگو کرد تا هیچ فرصتی برای اصلاح و پیشرفت ساختاری کشور از دست نرود.
برخلاف نخبگان امروز، آثار روشنفکران و نویسندگان عصر مشروطه، سرشار از نقدهای تند اجتماعی است. آنان بیش از دولت قاجار، مردم را نقد میکردند. «سیاحتنامه ابراهیمبیک» را بخوانید تا ببینید زینالعابدین مراغهای چگونه ملت را به مسلخ نقد میبرد. کتاب «احمد» نوشته عبدالرحیم طالبوف، نقد باورهای عمومی است نه نظم سیاسی کشور. عبدالله مستوفی در «شرح زندگانی من»، مردم را به باد انتقاد گرفته است، نه فلانالدوله و بهمانالسلطنه را. میرزا محمدعلی محلاتی در سفرنامه و خاطراتش، روی سخن با مردم دارد. نمیگویم نقد مسئولان را رها کنیم و تنها گریبان ملت را بگیریم؛ اما باور کنیم که تأثیر فرهنگ عمومی بر سرنوشت کشوری کمتر از امر سیاسی نیست.
