شاهرخ تندرو صالح در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: «ابراهیم گلستان»، داستان نویس و فیلمساز معاصر ما این شانس را داشت تا در زمان حیات خود ،مخاطب مجموعه ای از نگره های گوناگون پیرامون شخصیت خود و آثارش باشد. نگره هایی که هر کدام از زاویه ای و نه به درونمایه و حقیقت آثار، به نمای آن آثار در ویترین رسانه های روز پرداخته است. نمونه هایی دیگر از این نگره ها را این روزها در وفات ایشان می بینیم. هرکس از زاویه ای بر چشم های هوشیار و جان دردمند یک نویسنده ایرانِ معاصر، کلاف بینش خود را وا می کند.
برخی از این کلاف ها حاوی خاطرات و برخی شور ِ شرایط و برخی نیز نیشتر بر دُملِ عفنی است که هیچ نویسنده و اندیشمند مستقل و دردمند و هوشیار و نترس، از بویناکی آن در امان نبوده و نیست. شگفتا که گلستان، بی التفات به زهرافشانی رسانه های همگانی بر او، نشست و کار خود را کرد. از این پس، این خود او در آیینه آثارش است که بی هیچ هراسی با مخاطبان خود سخن می گوید و تاریکی شکنی هایش را امتداد می بخشد.
ابراهیم گلستان هر که بود و هر چه بود و نگاشت، یک چیز نبود: بی وجدان و نان به نرخ روز خور! او یک نویسنده هوشیار و با شخصیت منزّه بود که دست بر قضا، خطابه خوانِ بهارخواب اشرافیت یا تالار قدرت نیز نبود. او یک انسان تمام عیار بود که با هوشمندی و رندی خاص همشهریان حافظ و سعدی، برای انسان ایرانی و در ستایش انسان نگاشت و نوشت. دریغا و حیفا حیف که نسل من نتوانست حضور و دیدار او را تجربه کند. چه این که بخشی از وجود هر نویسنده و هنرمند بزرگ، نگاه ها و سکوت های اوست.
ابراهیم گلستان مانند هر انسان متفکر و اندیشمند مستقل و نویسنده صاحب سبک خاص خود، به جای کاملاً فهمیده شدن، مرکز توجه و حملۀ پاورقی نویسانی قرار گرفت که جز خودبینی، هیچ چیزی در چنته نداشته و ندارند. طبیعی است. در سرزمینی که فکر کردن، نه بها که تاوانی سنگین دارد، مستقل ماندن نیز مشمول رنج و دربدری می شود. ابراهیم گلستان این شجاعت ستودنی را داشت که در لفاف ِ بوگندو و حباب ِ تقصیر و خودمظلوم پنداری،خود را به پایان نرساند و بگذارد و برود.
گلستان منتقد
به راستی ابراهیم گلستان، روی انتقاداتش معطوف به کیست؟ این پرسش می تواند روزنه ای به رفتارهای نقد گلستان برای ما بگشاید. طیف گسترده ای از روشنفکران و اندیشمندان ایران، پس از کودتای 28 مرداد 1332، راوی سرخوردگی و فروپاشی عاطفی - آرمانی یی شدند که آنان را از رسیدن به پیشرفت و زندگی آبرومندانه دور نگه
می داشت.
جامعه ای که پس از فروپاشی قاجار در چنبرۀ نوشدن و انگاره های تمدن نو گرفتار آمد، به جای درس آموزی از شکست های خود، به دورِ درجا زدن افتاد.
بخشی از آنان به زاویه انزوا رفته و برخی در پی رسیدن به شاهد پیروزی، به دیگر نقاط جهان کوچ کردند. عده ای دیگر نیز راهی تازه را پیش گرفتند. ابراهیم گلستان اما در چنبرۀ حقد و حسد موجوداتی گرفتار آمد که به نوعی پاره ای از هویت هزاران هزار تکۀ ماست: هویت ِ فاقد منش ِ
آزادگی!
روی انتقاد ابراهیم گلستان به تزویر است، به خودشیفتگی بیرون زننده از غشاء بویناک درماندگی است، به ولع شهرت و له کردن دیگران است، به فرو رُمباندن آدم های مستقل و بی پناه است. با کمی درنگ بر خاطرات او از دهه نخست پس از کودتای ننگ آلود 28 مرداد، می توان سایۀ همان اشباح را دید که از ایستادن زیر نور پرسش های گلستان می گریزند.
به که اعتماد کنیم؟
وقتی انقلاب به پیروزی رسید، جهان ایرانی در هجوم رنگ و رویی متفاوت از گذشته های خود غرق شد. به تبع، پرسش هایی که در ذهن جوانان پر شور می گذشت، همه یکسر هجوم به گذشته ها بود. اما آیا گذشته ها، همه آن بود که در آیینۀ شور جوانی می نمود؟
در سال های دانشجویی بود که من، پی یافتن رگه هایی از ریشۀ گمشدۀ خود، این در آن در می زدم . به سفارش منصور اوجی به دیدار خانم دکتر سیمین دانشور شتافتم . در آن دیدار، خانم دانشور چراغی در مقابلم گرفت که تا امروز روشنان من است: پرهیز از افتادن در قُلک ِ اعانۀ احزاب چپ و راست. بعد به ابراهیم گلستان اشاره کرد و او را ستود. از آن روز، آن آموزه بذر پرهیز از شعبدۀ حزب و حزب بازی ها را در من کاشت. بخشی از تجربه آزادی، آزمونی است که در این مجال اتفاق می افتد.
برای بیرون زدن از تاریکی، باید بتوانی به روشنی آنچه را که می خواهی بر زبان بیاوری. آزادی و آزاد بودن، جرات می خواهد. آزادی یک حوضچه یا حصار اختیار نیست؛ ویژگی یی است که ساخته و پرداخته می شود.
ما، ما ایرانیان، فاصله ای نجومی با اقلیمی داریم که می توان در آن تجربه ای به نام آزادی را آزمود. او خود تمام و کمال، در زندگی با فروغ، روشن شدن از فروغ روشنان، تجربه ای شگرف را آزمود. تجربه ای که تنها با زیستن او امکان پذیر بود، نه در گفت و واگفت و وراجی های رنگین نامه ها .
انسان آزاد در بارۀ کسی ورّاجی نمی کند. از وراجی نویسی دربارۀ خصلت و خو و عادات دیگران به نان و نوا نمی رسد. از عقاید دیگران، تور و تنور سوزاندن ریشه بر نمی کند. آزادی تله نیست، حقیقتی درک کردنی است. ما به کرّات نشان داده ایم که در حریم آزادی، از درک آن عاجز می مانیم . مدهوش و سرگشته می شویم. می توان کمانه هایی از آنچه که آزادی نامیده می شود را در رفتار عمومی کف کوچه و بازار و آدم ها با یکدیگر دید.
آنچه ما هستیم، آنچه آزادی و انتخاب می آفریند
اکنون در حال تسویه تاوانی هستیم که تلقی های مان از واقعیت های زندگی، به حساب همگانی ما گذاشت. مردمی که تمامی امکانات خود را بر شنیدن متمرکز کرده باشند، جایی برای دیدن و سنجیدن و انتخاب نمی گذارد. جریان غالب در فضایی خلاصه می ماند که میل به دلالی در آن، جای زندگی و آزادگی را گرفته است.