احساس به بنبست رسیدن، حسی است که بسیاری از افراد جامعه در برهههای گوناگون زندگی آن را تجربه میکنند. وقتی برنامههایتان مطابق میلتان پیش نمیرود، وقتی دلسرد شدهاید یا تمام تیرهایتان به سنگ میخورد ممکن است دچار احساس بنبست در زندگی شوید و این حس میتواند تبعات سنگینی برای زندگی افراد در پی داشته باشد.
مینا حیدری خبرنگار اطلاعات درباره تاثیرگذاری احساس بن بست در جامعه و گروه های سنی با مینو امینزاده، روانشناس به گفت وگو نشسته است. ماحصل این گفت وگو را می خوانید:
یکی از اتفاقاتی که این روزها بین نسلهای گوناگون جامعه شایع شده حس به بنبست رسیدن است. این حس ناشی از تجربه فردی است یا اجتماعی؟
گاهی افراد از نظر احساسی یا فکری به این نتیجه میرسند که زندگی دیگر برایشان معنایی ندارد، آنها احساسی از یأس و سرخوردگی را تجربه میکنند که عوامل متعددی در ایجاد آن نقش دارد.
اگر بخواهیم سن را به عنوان یک عامل مهم در نظر بگیریم افراد در نوجوانی بیشتر این حس را تجربه میکنند، زیرا نوجوانان در مسائل گوناگونی همچون هویت فردی، اجتماعی، جنسیت خود و حتی مسائل اعتقادی همچون خداشناسی دچار پرسشها و اشتغالات ذهنی میشوند که چالشبرانگیز است و اگر در این مباحث بتوانند به احساس امنیت و آرامش دست یابند میتوانند سایر موارد را نیز با خود حل و فصل کنند.
افراد زندگی خود را در خانواده آغاز میکنند و اگر اعضای خانواده این حس را به فرد القا کنند که زندگی دشوار و بیهوده است کودک درباره هستی خود دچار یأس و ناامیدی میشود و با همین حس پا به بزرگسالی میگذارد.
روش تربیت فرزند در خانواده نیز نقش مهمی در تابآوری افراد برای ورود به زندگی اجتماعی دارد. گاهی خانواده کودک را به روشی سهلگیرانه یا به اصطلاح نازپرورده بار میآورد. این فرد در اولین بحرانهای اجتماعی تاب مواجهه با مسائل را ندارد و با کوچکترین ناملایمتی به بنبست میرسد و اگر خانواده احساس دلبستگی ایمن را برای فرد ایجاد نکرده باشد این تجربه برای فرد دشوارتر خواهد بود. نوجوانان و جوانان با تجربه دلبستگی عاطفی و تجربه عشق نیز دچار بحران میشوند و اگر تجربه شکست عشقی را داشته باشند چون آمال و آرزوهایشان را در یک فرد خلاصه کردهاند به بنبست میرسند و به همین جهت باید مسائل ویژه گروههای سنی را جدی گرفت.
افراد در جوانی و بزرگسالی نیز به دلایل متعدد فردی، اجتماعی و اقتصادی ممکن است دچار بنبست شوند و وجود زمینههای ژنتیکِ اختلالاتی نظیر افسردگی و وسواس یا اعتیاد به مواد مخدر و الکل سبب میشود افراد این حس را عمیقتر تجربه کنند.
زمینههای خانوادگی، اجتماعی و فرهنگی سبب میشود افراد در بحرانها واکنشهای متفاوتی داشته باشند. گاهی افراد با بروز اولین مشکل در زندگیشان دچار بنبست میشوند و حتی تفکرات مرگاندیشانه و اقدام به خودکشی در آنها شکل میگیرد اما برخی افراد سعی میکنند بحرانهای گوناگون را با راهحلهای مختلف حل کنند و این مسأله کاملا به تابآوری افراد در شرایط مختلف بستگی دارد.
آیا راهکارهایی که روانشناسی انگیزشی در زمینه حل مشکل ارائه میدهد میتواند افراد را از رسیدن به بنبست رهایی بخشد؟
در حال حاضر سخنرانیهای انگیزشی در جهان زیر سؤال رفته است. این سخنرانیها شاید در یک لحظه بتواند مانند ماده مخدر، هورمونهای فرد را تغییر دهد و احساس خوبی در او به وجود بیاورد اما پس از مدتی احساس منفی با شدت بیشتری در فرد ایجاد خواهد شد. نمیتوان از افراد خواست که صرفا به موضوعات مثبت فکر کنند و باید آنها را به واقعیتاندیشی ترغیب کرد.
در رویکرد وجودگرایی به اصالت انسان و ارزشها توجه میشود. افکار ما در بزرگسالی ناشی از دوران کودکی است و افراد با کوچکترین مشکل به تجربیات کودکی خود باز میگردند، بنابراین تکنیکهای مثبتاندیشی در افراد گذراست و وقتی افراد نکات مثبت و منفی زندگی خود را کنار هم میگذارند میتوانند سازگاری بهتری داشته باشند و مسائل را سادهتر پشت سر بگذارند.
جامعه چقدر بر ایجاد بنبستهای فردی اثرگذار است؟
افراد همواره در گروههای مختلف بررسی میشوند. اولین گروه خانواده، اقوام، دوستان و آشنایان هستند و این دایره به مرور بزرگ و بزرگتر میشود. جامعه و فرد با هم در ارتباط متقابل هستند، بر هم اثر میگذارند و از هم اثر میپذیرند. مشکلات و بحرانهای اقتصادی جامعه در ایجاد احساس سرخوردگی و ناتوانی در افراد بسیار مؤثرند. احساس بیعدالتی در جامعه سبب القای تفکرات منفی و ایجاد حس پوچی در فرد و جامعه میشود.
در شرایط کنونی، افراد جامعه آگاه شدهاند، مسائل مختلف را مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهند و مانند گذشته همهچیز را به سادگی نمیپذیرند. افراد آگاه بر گروههای همسالان خود نیز اثر میگذارند و این موضوع با تحقیقات علمی ثابت شده است.
گاهی آگاهی نسلی، سبب ایجاد یک گرایش یا مد در افراد میشود. در تحقیقی که در این زمینه در آمریکا صورت گرفت پخش اخبار مربوط به خودکشی 27 نوجوان از طریق رسانه سبب شد نوجوانان در ایالتهای دیگر نیز به خودکشی گرایش پیدا کنند. وقتی رفتاری در یک گروه سنی مد شود مسأله بسیار جدی و خطرناک خواهد شد. وقتی گروهی از اعضای جامعه به این نتیجه برسند که ما چرا به دنیا آمدهایم و چرا زندگی میکنیم حل این مسأله اجتماعی بسیار سخت خواهد بود، زیرا افراد این حس را به هم انتقال میدهند.
آیا مراجعه به روانشناس، مشاور و روانپزشک میتواند افراد را از بنبست خارج کند و افراد چقدر میتوانند از این مراجعات نتیجه بگیرند؟
پاسخگویی افراد به درمان کاملا بستگی به این موضوع دارد که فرد چقدر بتواند ارتباط خوبی با درمانگر ایجاد کند و همچنین این هنر درمانگر است که بتواند با مراجعهکننده همراه شود و به او بقبولاند که توانسته او را درک کند و آرامآرام تغییر نگرش را در مراجعهکننده به وجود بیاورد.
البته افراد دارای ریزفاکتورهای گوناگونی هستند که باید به دقت بررسی شود؛ مثلا کسی که دچار افسردگی شدید است و بارها اقدام به خودکشی کرده در گروه افراد پرخطر قرار میگیرد و حتما باید مورد بررسی قرار گیرد که این اتفاقات از چه زمانی در زندگی فرد آغاز شده و آیا سابقه این امر در خانواده یا فامیل او وجود داشته یا نه. همه این عوامل در درمان مراجعهکننده و پاسخ او به روشهای درمانی بسیار مؤثر است.
این روزها شرایط اقتصادی و اجتماعی سبب شده که بسیاری از افراد بنبست را تجربه کنند. آیا میتوان بدون این تجربه از شرایط فعلی گذر کرد؟
در این زمینه نمیتوان قاطعانه پاسخ داد اما در تعاریفی که مطرح شده، افرادی که سازگاری بیشتری با مسائل دارند باهوشترند. استفاده از این فاکتور میتواند فرد را در جهت رسیدن به آرامش درونی و همچنین در رسیدن به راهکارهای حل مسأله یاری کند.
گاهی شرایط افراد در سطوح گوناگون آنقدر بغرنج است که به سادگی نمیتوانند از بحرانها عبور کنند و اگر فرد زمینههای خانوادگی مانند اعتیاد، خودکشی یا افسردگی در خانواده داشته باشد نمیتواند مسائل اجتماعی را نیز پشت سر بگذارد. ما نیازمند آنیم که حس ارزشمندی و توانمندی را به افراد منتقل کنیم تا در موقعیت اقتصادی و اجتماعی فعلی بتوان بدون ایجاد بنبستهای روانی از این شرایط گذر کرد.
گاهی انسانها نسبت به شرایط خشمگین هستند، همین خشم، زمینه انتقامجویی را در آنها تشدید میکند و این عامل نیز در به بنبست رسیدن انسانها مؤثر است. در این شرایط به سختی میتوان به افراد کمک کرد.
به عنوان راهکارهای اولیه چه اقداماتی را میتوان برای گذر از بنبست به افراد ارائه داد؟
یکی از راهکارهای کلیدی که علم روانشناسی به افراد ارائه میکند بررسی مسأله از زوایای متفاوت است. در پروسه درمان گاهی از افراد میخواهیم که افکارشان را به عنوان مشاهدهگر بررسی کنند، یعنی خود را در نقش دیگری تصور کنند و با افکارشان ارتباط بگیرند.
گاهی فرد در کودکی مورد آزار روانی و فیزیکی قرار گرفته، مثلا مادری در هنگام کودکی فرزندش از مسائل و مشکلات خود با او سخن گفته و کودک همواره این احساس را داشته که چرا بزرگ نیست تا بتواند برای او کاری انجام دهد و با همین حس به بزرگسالی رسیده و زمینه برای به بنبست رسیدن او فراهم شده است.
ما از بسیاری از احساسات خودمان دوریم و براساس بایدها و نبایدها رفتار میکنیم. همین نگرش حس گناه را در افراد افزایش میدهد و آنها به این نتیجه میرسند که زندگیشان ارزشمند نیست. ما میتوانیم به شناختی نسبی از خودمان برسیم و اشتباهات فکریمان را کشف کنیم و احساساتمان را مطابق افکارمان تغییر دهیم، طبیعتا در چنین شرایطی به آرامش بیشتری دست مییابیم. نکته مهم دیگر اینجاست که ما انسانها را به صورت تکبعدی در نظر میگیریم، در صورتی که انسان دارای ساحات وجودی گوناگون است و باید او را در ابعاد گوناگون مورد بررسی قرار داد.
آیا افراد خشمگین بیشتر به بنبست میرسند؟
تعاریف متفاوتی در زمینه عصبانیت، پرخاشگری، خشم و عصبی بودن وجود دارد و همه اینها از درجات گوناگونی برخوردارند. خشم نوعی از رفتار است که در آن فرد ناخودآگاه تحریکپذیر است، این خلق و خو از طریق ژنتیک به افراد منتقل میشود و آنها را حساستر و واکنشپذیرتر میکند.
بخش دیگری از احساس خشم و رفتارهای خشمگینانه به الگوبرداری فرد برمیگردد؛ مثلا وقتی کودکی شاهد عصبانیت پدر یا مادرش باشد درمییابد که با عصبانیت احتمالا میتواند به خواستههایش دست یابد و در بزرگسالی همین رفتار را تکرار میکند.
عصبانیت یک انتخاب است. همه ما میتوانیم در زمان ناراحتی واکنش نشان بدهیم و عصبانی شویم اما مثلا در محیط اداری به خاطر ترس از اخراج یا تبعات دیگر خشممان را کنترل میکنیم، درحالی که در خانه به سادگی و با کوچکترین تلنگر، خشممان را بروز میدهیم.
بنابراین ما انتخاب میکنیم در چه زمانی خشمگین باشیم و عصبانیتمان را بروز دهیم. گاهی افراد در مواجهه با افراد تندخو دچار ترس میشوند و همین ترس سبب میشود دیگران در مقابل این افراد عقبنشینی کنند. به همان میزان این افراد در بروز رفتارهای خشمگینانه شدت عمل بیشتری پیدا میکنند، زیرا میدانند که با این روش میتوانند به خواستههای خود برسند.
افراد خشمگین حالتی از انتقام را در خود تجربه میکنند. آنها به دلایل مختلف میتوانند نسبت به موضوعات گوناگون کینه داشته باشند. چندسال پیش در یکی از خیابانهای شمال تهران چندین نوجوان را دیدم که روی ماشینهای خاصی که در خیابان پارک شده بودند خط میکشیدند و عبور میکردند. این رفتارها بیانگر نوعی خشم نسبت به موقعیت اجتماعی است که «چرا خانواده من با وجود اشتغال پدر و مادرم چنین ماشینی ندارند». در شرایط فعلی میزان این نوع خشم در جامعه افزایش چشمگیری داشته و همین امر زمینه به بنبست رسیدن افراد را فراهم کرده است.
حس دیگری که سبب به بنبست رسیدن افراد میشود احساس ظلم است و تعریف ظلم با آنچه در ذهن ماست تفاوت دارد. وقتی فردی در جامعه ناگزیر است دو یا سه جا مشغول کار شود تا نیازهای زندگیاش را تأمین کند این فرد تحت ظلم قرار گرفته است، زیرا فرصت استراحت، تفریح و حتی گفتگو با اعضای خانوادهاش را ندارد.
افراد گنجایش خاصی دارند و این که بیش از ظرفیت ذهنی به آنها فشار وارد شود سبب ایجاد خشم خواهد شد و زمینه را برای رسیدن به بنبستهای روانی و فروپاشی زندگی ایجاد خواهد کرد، زیرا آدمها در این شرایط خستهاند و توان مقابله ندارند.
تجربه من در امر درمان نشان میدهد افرادی که از صبح زود تا دیروقت بیرون از منزل کار میکنند و نیازهای عاطفیشان به هر دلیل در خانواده برآورده نمیشود در زندگی فردی نیز دچار بنبست میشوند.
این افراد در محل کار، جامعه یا حتی فضای مجازی درگیر ارتباطات گوناگون میشوند، زیرا میخواهند برای مدتی کوتاه هم که شده از فضای واقعی که عرصه را بر آنها تنگ کرده است خارج شوند و تجربه دیگری از زندگی کسب کنند. این افراد به مرور از زندگی واقعی خود فاصله میگیرند و درگیر روابطی میشوند که خودشان نیز معترفند در شکلگیریشان اشتباه کردهاند.
آیا جنسیت افراد در تجربه به بنبست رسیدن موثر است؟
زنان و مردان این حس را به صورتهای متفاوتی تجربه میکنند؛ مثلا خانمها که همزمان شاغل هستند و نقش مادری، همسری و خانهداری را برعهده دارند بار بسیار سنگینی را به دوش میکشند و زمانی که احساس کنند در میزان حقوق و دستمزد مورد تبعیض قرار میگیرند بیشتر دچار بنبستهای روانی و احساس یأس و ناتوانی خواهند شد.
از سوی دیگر آقایان هم مسئولیت تأمین معاش خانواده را برعهده دارند و وقتی میبینند تلاششان بدون ثمر است و برای کسب درآمد باید بیش از حد توانشان تلاش کنند دچار حس بنبست میشوند. آنها گاهی احساس میکنند با وجود همسر و فرزند با محدودیتهای فراوانی مواجهند و آزادیهای فردیشان سلب شده است.
اخیرا آمار عجیبی از میزان خودکشی در شهرهای مختلف منتشر شده است، آیا این افزایش ناشی از تجربه بنبستهای گوناگون در زندگی است؟
متأسفانه افراد در نوجوانی بیشتر احساس بنبست را تجربه میکنند. یکی از مهمترین عوامل مرگومیر در این بازه سنی، خودکشی است و اکنون که پایان سن نوجوانی بین 22 تا 24 سال تعریف میشود افراد بیشتری در این بازه قرار میگیرند و این حس را تجربه میکنند.
در سالهای بعد از نوجوانی هم افسردگی در بروز مرگومیر نقش مهمی دارد.
وقتی انسان دچار احساس تنهایی میشود - این تنهایی میتواند از نظر عاطفی یا مالی باشد- فرد را به این نتیجه میرساند که هستی من ارزشمند نیست.
انسانها با تفکرات یا فرهنگهای گوناگونی به موضوعات مینگرند. زمانی من برای مطالعه به محلهای در تهران مراجعه میکردم و آنجا دریافتم که سه خیابان موازی در یک محله دارای فرهنگها و نگرشهای کاملا متفاوتند و به همین میزان نوع نگرش افراد بسته به فرهنگ و نگاهشان متفاوت است.
اگر افراد باورهایی داشته باشند و بهخصوص با باورهای معنوی زندگی کنند میتوانند احساس دلخوشی بیشتر را تجربه کنند، زیرا در اوج تنهایی نیز احساس امیدواری میکنند و کمتر دچار بنبست و تجربه افکاری مانند خودکشی میشوند.
پس گرایشهای مذهبی میتواند مانع از احساس به بنبست رسیدن در انسانها شود؟
وقتی آدمها از نظر روانی، تکیهگاه و باوری دارند میتوانند حال بهتری را تجربه کنند و به همین جهت تأکید میشود اگر کسی باوری دارد سعی نکنیم آن را تغییر دهیم و از همین باورها استفاده کنیم تا در جایی که مشکل وجود دارد بتوانیم به او کمک کنیم تا احساس بهتری را تجربه کند. حتی اگر فردی دارای باورهای خرافی باشد نباید سعی کنیم در ابتدای امر او را در این زمینه آگاه کنیم، زیرا این نحوه برخورد میتواند روان فرد را دچار مشکل سازد.
آیا به دلیل وجود همین باورهاست که نسلهای پدربزرگها و مادربزرگهای ما حال بهتری داشتند و کمتر احساس پوچی و بنبست در زندگی را تجربه کردند؟
وجود باورهای معنوی و مذهبی یکی از دلایلی است که مانع به بنبست رسیدن افراد میشود. در گذشته شرایط مالی، خانوادگی و اجتماعی افراد و حتی نقشهای آدمها متفاوت بود. نسل امروز فقط دارای یک نقش نیست بلکه در جهات گوناگونی ایفای نقش میکند؛ مثلا یک زن در جامعه کنونی همسر، شاغل، مادر، دختر و... است و وقتی از او میخواهید همه این نقشها را در کنار هم ایفا کند شرایط برای او دشوارتر خواهد شد.
نکته دیگر این که سقف انتظارات افراد در شرایط کنونی متفاوت است. سطح توقعات کسی که تحصیل کرده با کسی که دارای تحصیلات عالیه نیست تفاوت دارد و همین امر میتواند سبب ایجاد چالش یا تضاد شود و زمینه را برای به بنبست رسیدن افراد فراهم کند.
مهمترین خطری که این روزها جامعه را تهدید میکند چیست و برای درمان آن چه راهکاری میتوان ارائه کرد؟
پوچگرایی، احساس بیهودگی و بیاعتمادی از مهمترین خطراتی است که این روزها جامعه را تهدید میکند. در شرایط فعلی افراد در مراودات ساده نیز به هم اعتماد ندارند. احساس پوچگرایی و عدم امنیت روانی در زمینههای اقتصادی و اجتماعی باعث شده افراد در همه ابعاد زندگی دچار بیاعتمادی شوند.
ما در سطوح مختلف درمان معتقدیم که اگر خانواده به اندازه کافی در ادوار مختلف به نیازهای فرد پاسخ دهد ریشه بسیاری از مشکلات در فرد حل خواهد شد. بنابراین خانوادهها هم در شکلگیری بسیاری از این احساسات در افراد دخیل هستند.
یکی از راهکارهایی که میتوان در این زمینه ارائه کرد ایجاد زمینههایی برای سرگرمی، تفریح و بازی در جامعه است. جای چنین مکانهایی در جامعه خالی به نظر میرسد. تفریح و شادی یکی از نیازهای مهم انسان است و اگر محدودیتهایی در این زمینه ایجاد شود میتواند اثرات منفی بسیاری بر روی روان جامعه داشته باشد. با اقدامات بسیار ساده میتوان زمینه شادی را در جامعه ایجاد کرد و قطعا مردم نیز از این موضوع استقبال میکنند.
آیا بیاعتمادی بین مردم و حاکمیت سبب شده مردم بیشتر احساس بنبست کنند؟
برای این که افراد در جامعه کمتر به بنبست برسند نیاز است روند اعتمادسازی در جامعه ایجاد شود. حتی در یک ارتباط عاطفی دونفره افراد باید بتوانند به هم اعتماد کنند و همانطور که بیاعتمادی به مرور زمان ایجاد میشود اعتمادسازی نیز نیازمند یک پروسه زمانی است.
در جامعه بعضی عوامل بر اساس دوره اجتماعی که در آن زندگی میکنیم باید تغییر کند و نباید قوانینی که برای نسلهای قبل طراحی شده است در زمان فعلی به کار گرفته شود؛ حتی ما در احادیث داریم که فرزندانتان را برای زمانه خودتان تربیت کنید.
اعتمادسازی در مراحل اولیه باید در کدام یک از زمینههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایجاد شود؟
نمیتوان این موضوعات را از هم تفکیک کرد ولی به نظر میرسد نقش عوامل اقتصادی در این میان پررنگتر است.
اگر مردم خیالشان از بابت موضوعات اقتصادی آسوده شود موضوعات دیگر نیز به موازات آن میتوانند مطرح شوند اما تا زمانیکه این میزان بههمریختگی در همه جهات وجود دارد اعتماد به جامعه باز نخواهد گشت.
مهمترین اتفاقی که باید در جامعه رخ دهد این است که علت مسائل را ریشهیابی کنیم و آنها را انکار نکنیم.
باید براساس عواملی که در بروز بیاعتمادی و مشکل در جامع دخیل هستند پژوهش انجام بدهیم و راهکار مطابق با آن را ارائه کنیم.