ریحانه حیدری خبرنگار اطلاعات نوشت: پیادهروی در خیابان ولیعصر از تجریش تا چهارراه ولیعصر، از سی و سه پل تا پل خواجو، نشستن در آرامگاه حافظ و شعر خواندن، قدم زدن در سعدالسطنه و زغال اخته خریدن، کنار کارون نشستن تا نصف شب همگی از علاقهمندیهای مردم ایران در شهرهای مختلف هستند که جزء جدانشدنی اوقات فراغت و سبک خاطرهسازی آنهاست.
از آنجایی که ساخت و سازها یا تخریبهای بیرویه سالهاست چهره شهرهای ما را تحتتأثیر قرار داده و حتی گاهی مردم برای حفظ یک محیط طبیعی یا ساختمانهایی که به ثبت میراث فرهنگی رسیدهاند کارزار راه انداختهاند تا به نوعی خواست و صدایشان را به گوش مسئولان برسانند، دغدغه ما در این گفتگو «اهمیت حفظ فضا و هویت شهری» است.
درباره این موضوع با آذر تشکر گفتگو کردیم. او جامعهشناسی است که هم در حوزه زنان کار کرده و هم در حوزه جامعه شهری و البته مؤلف کتابی با عنوان «تهرانی- شهرستانی» نیز هست. تشکر در این کتاب «با نگاهی مردمنگارانه سعی دارد به موقعیت تهران به عنوان متن و یک شهر مرکزی در ساختار اجتماعی ایران بپردازد و بر دوگانهای انگشت بگذارد که از طریق فرهنگ و رسانه در اجتماع ساخته شده و گاه باعث افتراق و انشقاق جدی میشود».
امروز چقدر شهرهای ما هویت خودشان را حفظ کردهاند و ربط هویت فضاهای شهری به خاطرات مردم چیست؟ آیا شهرها برای ما خاطرهانگیزند؟
در شرایطی به بحث هویت و شهر میپردازیم که شهرهای ما روز بهروز بیشتر از قبل، هویت خودشان را از دست میدهند. شتاب توسعه و الگوهای یکسان برای توسعه شهری باعث میشود شهرهای مختلف ما شبیه هم بشوند؛ در شهرهای بزرگ و گاهی در شهرهای کوچک، ناگهان مسئولان حوزه شهری تصمیم میگیرند تا یک بلوار یا خیابان بکشند و بخش عمدهای از فضای شهر را از بین ببرند. خانهها و مغازه ها تحتتأثیر این فضا تغییر میکنند و نوسازی میشوند و هیچ اثری از خاطرات قبلی در فضای شهری باقی نمیماند.
درست است که سرعت این اتفاق در شهرهای بزرگ بیشتر است اما شهرهای کوچک و حتی روستاها هم از این تغییرات در امان نیستند. به مرور زمان درخواست تغییر افزایش پیدا میکند و در نهایت نوعی همشکلی فضایی در همهجای کشور ایجاد میشود.
البته گاهی سیاست نوسازی به سمت مرمت فضای شهری رفته است و برخی فضاها شکل خاطرهانگیز خود را حفظ کردهاند اما به جز موارد محدود، اغلب شهرها دارند شبیه به هم میشوند.
وقتی از یک شهری به شهر دیگر میروید احساس نمیکنید وارد یک فضای جدید شدهاید، بنابراین به نظر میرسد شکل، کالبد و مناسبات همانها هستند.
به همین دلیل تصور ما از فضای شهری، تصور تکراری و بدون تنوع است. ما در فضاهای جدید شهری بدون تنوع جابهجا میشویم. از فضای مألوفی که احساس میکردیم کوچهها و خیابانهای آن را میشناختیم به جایی میرویم که کوچهها و خیابانهای آنجا را نمیشناسیم و فکر میکنیم به سفر رفتهایم و خودمان را در خاطره جدیدی شریک کردهایم، اما آنچه که عینی است شبیه شدن همهچیز به هم است.
ما در چنین فضایی از خاطره حرف میزنیم. باید ببینیم که خاطره در شرایط زیست اکنون ما چه معنایی دارد، بعد باید ببینیم خاطره چطور ساخته میشود؟ ربط ما به خاطره چیست؟ نوع خاطرهای که ما با آن در فضای شهری ارتباط میگیریم چیست؟
*از نگاه شما و در این شرایط پرشتاب زندگی شهری، خاطره چه معنا و جایگاهی میتواند داشته باشد؟
خاطره برای انسان امروزی ایرانی که این همه فضاها را در اطراف خودش دارد و زندگیاش دائم در حال تغییر است، یک یاد بسیار گذراست و دیگر مانند گذشته معنا ندارد. آنقدری که سرعت همهچیز بالا و سریع است خاطره رنگ میبازد. اگر خاطره را این طور معنا کنیم که با تأمل به گذشته خودمان نگاهی بیندازیم و از آن به عنوان یک منبع انرژی استفاده کنیم، این معنا در زندگی امروز ما جایگاهی ندارد.
متأسفانه در شهر هر روز باید حال را به آینده بدوزیم، یعنی گذشته زیر دست و پای آینده و حال له میشود. گذشته تصور گذرایی است که برای آدمها خیلی هم محبوب نیست، به این خاطر که معمولا یادآور رنجها، محدودیتها، شکستها و حسرتهاست. چون همهچیز تغییر میکند، وقتی ما به یاد خاطراتمان میافتیم فقط معنای از دست رفتن برای ما تداعی میشود. برای زندگی پیچیده امروزی، گذشته به معنی نواقص و سختیهایی است که از سر گذراندیم یا به نوعی یادآور نتوانستنهایمان است.
امروز معنای خاطره برای ما تغییر کرده است. از این رو وقتی صحبت از خاطرهانگیزی فضای شهر میکنیم باید یادمان باشد خاطره چه معنایی میدهد. حالا سرعت تغییرات فضای شهری را هم کنار بگذاریم، به نظر من آدمها به دلیل تجربه رنج در گذشته، از خاطره فرار میکنند و از سوی دیگر تغییرات سریع شهری باعث میشود مردم خاطراتشان را گم کنند.
در نزدیکی خانه من در تهران دیواری بود که روی آن کسی نقاشی کشیده بود؛ تصویری به شدت تخیلی و زیبا.
گاهی به شوق دیدن آن نقاشی عمدا راهم را از پیادهروی روبهرو به سمت پیادهرویی که نقاشی بر روی تکهای از دیوار آن بود کج میکردم. مدتی که گذشت، آن بخش از فضای پیادهرو را با آن تصویر به یاد میآوردم. یکبار رد شدم و دیدم در نهایت بیسلیقگی و به صورت بسیار ناشیانه، روی نقاشی رنگ سفید زدهاند. با توجه به قرائن، به نظر میرسید این کار اقدامی هماهنگ از طرف شهرداری بوده، چون لابد به نظرشان تصویر ناهماهنگ و نامربوطی بود.
بعد از آن هرباری که از آنجا رد میشدم برای من همراه با درد یادآوری آن تصویر بود. یادم میآمد زمانی تصویر بسیار زیبایی روی دیوار بود که مرا به فکر وا میداشت اما کسی آمده و با بیسلیقگی، شتاب و بدون این که به مخاطب تصویر فکر کند، یک رد قلم نااندیشیده به جای آن تصویر ساده و خیالانگیز از خود به جا گذاشته. این یک نمونه از قصه خاطرات شهری ماست.
*اشاره کردید توسعه ما را به سمتی میبرد که گذشته زیرپای حال و آینده له میشود، شاید به نظر برسد که با افزایش جمعیت و تمرکز توسعه در یک شهر ما ناگزیر هستیم. دقیقا در اینجا منظور شما از این توسعه چیست؟
پژواک کلمه «ناگزیر» به صدور مجوز برای کوبیدن و ساختن دوباره پر و بال میدهد. این ناگزیری توسعه با افزایش جمعیت، رشد تردد شهری و بینشهری و ضرورتهای زندگی شهری به ما القا میکند که باید اتوبان داشته باشیم، پس ناگزیر هستیم که ماشین داشته باشیم و باید دل شهر را شخم بزنیم تا یک اتوبان از دل آن عبور دهیم.
کشورهای دیگر جهان هم با چنین موارد و مسائلی مواجه هستند، اما اینطور نیست که فقط چشمشان را ببندند و جلو بروند. وقتی در حال اجرای پروژهها هستند، حواسشان به هویتها هست.
این ارزشها برای ما قابل توجه نیست، بنابراین ارزشهای ما کنار میرود و گم میشود و بعد فضای شهری را تولید میکنیم، در حالی که به صورت منطقی لازم است قبل از این که بخواهیم برنامه ای را اجرا کنیم، زمان زیادی برای اصول حاکم بر نوسازی صرف کنیم و اصول دخالت در بافت و کالبد و اصول عملکرد برای ما روشن شده باشد. تمام این موارد زنجیرهای است که به استراتژی، برنامهریزی و در نهایت به اقدام میرسد.
ما خودمان اساسا در شهرسازی اصول نداریم و فقط در حال شخم زدن و تخریب هستیم. اولین اثر چنین عملکردی از بین رفتن خاطراتمان است. وقتی توسعه جاری مورد انتقاد قرار میگیرد، در جواب گفته میشود یعنی شما میگویید توسعه نداشته باشیم؟ مگر میشود؟ در همه نقاط دنیا کشورها در حال پیشرفت و توسعه هستند و نباید ما این دو را دوگانه فرض کنیم؛ اینطور نیست که توسعه در مقابل خاطره باشد. بسیاری از شهرهای دنیا در عین این که هویت خودشان را حفظ کردند، توسعه هم داشتند.
*نکته مهمی که به نظر میرسد در شهرسازی امروز مغفول مانده، انسان و حفظ خاطره جمعی شهروندان است. چرا در شهرسازی ما انسانها کمتر اهمیت دارند؟
شاهد مثال هم میتواند زیر گذر چهارراه ولیعصر(عج) برای شهروندان و رو گذر برای ماشینها باشد.
یکی از پروژههایی که من کار کردم چهارراه ولیعصر بود. اصلا قرار بود این فضا باز شود، چون چهارراه ولیعصر گرانیگاه یا مرکز ثقل تهران است. یعنی اگر شما یک تور روی شهر تهران بکشید و یک گوی فلزی روی این تور بیندازید، در چهارراه ولیعصر پایین میآید. بنابراین نقطه ثقل شهر به لحاظ اجتماعی است. من در زمان دیگری هم گفتم چهارراه ولیعصر یکی از هفت مرکز اصلی شهر با محوریت فعالیتهای فرهنگی و دانشگاهی است.
زیرگذر، شهروندان را هدایت میکند و حق درنگ از آنها گرفته میشود، ترافیک بهانهای برای انباشت سرمایه است. از نظر من پروژه زیرگذر چهارراه ولیعصر در هیچ طرحی بررسی و پیشنهاد نشده و خلاف تمام مطالعات کارشناسی انجام شده است. وجود چنین نردههایی به ناامن شدن شهر کمک کردهاند، پیش از این شهروندان حق داشتند که از این فضا همراه با درنگ عبور کنند اما با توجیه ترافیکی اولویت را به عبور ماشینها دادند و این حق را از شهروندان سلب کردند.
*با همین مثالِ چهار راه ولیعصر به خاطره برگردیم، میگویید که فضای شهر برای آدمهاست، باید خاطره بسازند و از فضای شهر لذت ببرند. در اینجا باید یک سؤال از خودمان بپرسیم که وقتی از خاطره و فضای شهری حرف میزنیم منظور ما لذت فردی یا لذت جمعی یا خاطره جمعی است؟
بخش مهم شهر، حوزه عمومی آن است. ما یک محل کار داریم و یک خانه، در خانه خودمان تا حدی میتوانیم بگوییم فضای ما به فضای خصوصی و خانوادگی محدود میشود. محل کار ما هم یک کارکردی دارد. ما به عنوان شهروند نیاز به فضایی داریم که مربوط به همه است و تنها مربوط به شخص خاصی نیست.
آنچه که سبب میشود خاطره پایدار در ذهن افراد درست شود خاطره جمعی است. وقتی ما با مجموعهای از افراد در یک نقطه خاص قرار میگذاریم و در فضا حرکت میکنیم، درنگ میکنیم، عمل، کنش یا تقابلی اتفاق میافتد و بنابراین فضا برای ما معنا پیدا میکند. در فضای عمومی، خاطره در شرایطی ساخته میشود که مردم با هم حرف میزنند و ارتباط برقرار میکنند. ساختن خاطره جمعی از دو یا سه پاتوق دوستان شروع میشود تا ابراز نظر اجتماعی و سیاسی. متأسفانه امروز هم خود فضا و امکاناتی که در اختیار شهروندان قرار میدهد و هم سیاست و مدیریت فضا امکان تشکیل خاطره جمعی را به شهرهای ما نمیدهد، بنابراین ما دیگر امکان ساخت خاطره نداریم.
*البته از طرف دیگر ما روگذر میدان امام حسین(ع) را میبینیم که محل تجمع قشر مذهبی جامعه است و زمانی که مناسبتهای مذهبی را در پیش داریم آنها در این فضا گرد هم میآیند. به نظر شما میشد که چهارراه ولیعصر(عج) هم محل تجمع قشر فرهنگی و هنری جامعه باشد؟ آیا سیاستگذاری دولتمردان و تصمیمگیران بر اساس ساخت خاطره جمعی غیرعمومی یا حتی گزینشی است؟
این موضوع میتواند بخشی از ماجرا باشد. فضای شهری، یک فضای عمومی است و به صورت ارگانیک فضاها به گروههایی از مردم اختصاص پیدا میکند؛ یعنی اینطور نیست که کسی یا ارگانی بیاید و تعیین کند یک خیابان محل ایستادن جوانانی با فلان گرایش خاص باشد. استفاده از فضا امری اجتماعی است و موضوعی است که خود بهخود ایجاد میشود.
پویایی (داینامیک) روابط افراد و گروههاست که تعیین میکند از یک فضا در شهر چطور و چه زمانی استفاده کنند. شما فضا را در شهر تولید میکنید اما مصرف آن به عهده شهروندان است، چون بعد از یک مدت یا چند سال متوجه میشوید که آن فضا محل حضور مجموعهای از افراد با یک گرایش مشخص شده است.
کار یک محقق در حوزه جامعهشناسی شهری که روی جامعه شهری تمرکز دارد همین است، او ارتباط این گروه و ویژگیهای خاصشان را با آن فضا میسنجد، مورد شناسایی قرار میدهد، برنامهریزی میکند و به مدیر شهری پیشنهادهایی برای خدمات شهری ارائه میدهد. این که از بین یک فضای اجتماعی ارگانیک، یک خیابان عبور دهید سبب میشود که آن جمع از هم بپاشد، نمونه آن هم بزرگراه نواب بود. اتوبان نواب، نواب شرقی و غربی را از هم جدا کرد. اگر فرزندان کسی که خودش در غرب نواب زندگی میکرد، در نواب شرقی بودند این اتوبان باعث قطع ارتباط آنها شده است. به طور مثال پیرزن و پیرمرد باید از پل هوایی رد شوند تا بتوانند فرزندانشان را ببینند؛ بنابراین اتوبان نواب سبب شده تا ارتباط اجتماعی ارگانیک از بین برود.
همیشه در مطالعات اجتماعی پروژههای شهری بحث است که فضا را با اتکا بر جمعیتی که در آنجا وجود دارد ببینید و توجه کنید این جمعیت چطور به فضا شکل میدهد، بعد تصمیم بگیرید برای خدماترسانی به آن جمعیت چطور باید برنامهریزی و در نهایت چطور باید آن برنامهریزی را تثبیت کرد تا کمکم این فضاها رسمیت پیدا کنند.
اگر همه این جریان را برعکس کنیم، یعنی زمین را شخم بزنیم و کلی امکانات هم در نظر بگیریم و با تشویق و امتیاز دادن، کارکرد فضا را هم تعیین کنیم، بالطبع فضای اختصاصی ایجاد کردهایم نه فضای عمومی. باید دید آیا گروههای مختلف اجتماعی از آن فضا استفاده میکنند یا خیر. این فضاهای اختصاصی یا درست استفاده نمیشوند یا طوری استفاده میشوند که مدنظر ما نبوده است، چون ما نمیتوانیم زنده بودن فضا و ربط آدمها به فضا را با دستور حل کنیم. حداقل اثر این دستوری عمل کردن، عدم تداوم است. تا قبل از آن فضا زنده نیست یا استفادههای دیگری از آن میشود که مدنظر ما نبوده است.
ما میتوانیم به عنوان مدیر شهری امکان فراهم کنیم اما نمیتوانیم به فضا دستور بدهیم و اگر هم دستور داده شد آن دستور و اجرایش مداوم نیست. در نهایت ماهیت و نوع استفاده آن تغییر میکند. شما نمیتوانید به شکل دستوری، فضاهایی برای گروههای خاصی که خودتان قبولشان دارید ایجاد کنید.
*شرایط محیط زیستی و مخاطرات طبیعی مانند خشکی دریاچه ارومیه، کمآبی کارون و حتی تغییر شکل فضای اصفهان با آب نداشتن زایندهرود چقدر توانستند به هویت یک شهر آسیب برسانند؟
در شهرهای مختلف هم همین داستان وجود دارد؛ اگر مدیر شهر به مطالعات اجتماعی توجه نکند و نفهمد که جمعیت شهروندان کجا میروند، کجا حالشان خوب است و کجا مستقر میشوند و فقط بخواهد زودتر فضایی ایجاد کرده باشد، دیر یا زود آن فضا یا استفاده نمیشود یا به فضای مرده تبدیل میشود.
برای مثال در اصفهان همه مردم به رودخانه علاقه دارند و اصلا زایندهرود نبض شهر است. فضاهای اطراف رودخانه را بررسی کنید، کاملا نظم داده شده و شیک و مرتب است.
شهرداری اصفهان حتی از قبل از انقلاب بلوار آیینه یا بلوار آبشار را کنار رودخانه ساماندهی کرده. زایندهرود از قلب شهر میگذرد و از دو طرف فضای شهری مناسبی برای خاطرهسازی و لذت بردن شهروندان است اما قواعدی که روی فضا بار میشود امکان جمع شدن آدمها را فراهم نمیکند، در نتیجه اینطور بوده که خانوادههای اصفهانی بهخاطر وجود آب کنار رودخانه میآمدند و صبح یا عصر جمعه خودشان را میگذراندند.
این موارد به مرور کم و کمتر میشود، چون سیاستهای توزیع نامناسب آب، باعث خشکی رودخانه شده و در نتیجه این امکان از خانوادهها گرفته شده تا هرکسی هم که از کنار رودخانه رد میشود حسرتی داشته باشد. حتی اگر به کسی هم پیشنهاد بدهید که به کنار رودخانه برود و قدم بزند مخالفت میکند، چون خشکی رودخانه، حال شهروندان اصفهانی را بد میکند. آدمهایی هم که صبحهای جمعه جمع میشدند و آواز میخواندند، دیگر اجازه ندارند یک جا جمع شوند.
بنابراین یک هزینه سرسامآور در دو طرف رودخانه طی 70-60 سال صرف ساماندهی فضایی شده که تقریبا همه روزها بلااستفاده است؛ آدمها تکتک از کنار هم رد میشوند، بدون این که حس مشترکی داشته باشند و فقط مشکوک به یکدیگر نگاه میکنند. درواقع آن هزینههای سرسامآور دور ریخته شده است، چون آدمها از این فضا استفاده نمیکنند.
متأسفانه مدیران و تصمیمگیران در طراحی و هزینهکرد برای شهر، اصلا آدمها را نمیبینند. برای مثال من در فردوس (یکی از شهرهای استان خراسان جنوبی) کار میکردم، بخش مهمی از شهر به خاطر زلزلهای که سالها پیش رخ داده تخریب شده بود. بخشهای آسیبدیده رها شده و مدیران شهری در نقطه دیگری از شهر شروع به ساخت و ساز کرده بودند، اما مردم هنوز عصرهای جمعه خودشان را در ویرانههای زلزله سر میکردند. از بخش قدیمی شهر، یک حمام، یک آبانبار و یک امامزاده باقی مانده اما مردم بخشی از اوقات فراغت خودشان را در جایی که از نظر غیربومیها خرابه است میگذرانند.
همین مسأله در مورد بم هم وجود دارد. دوستان دیگری که در شهر بم کار میکردند میگفتند مردم تمام قرارهای عاشقانه خودشان را در قبرستان میگذارند و آنجا مرکز دیدار جوانان شده است.
باید ببینیم که کدام نقطه از شهر، جمعیت را به خودش میخواند و دقیقا باید به دنبال خاطرهسازی طبیعی مردم برویم. ما این موارد را نداریم، چون مردم اصلا برای مدیران شهری و تصمیمگیرندگان مهم نیستند و در اولویت قرار ندارند. وقتی حرف از خاطره میزنیم، خاطره به انسان و انسان به شهر وصل است. انسان موجود اجتماعی است. اینها مفاهیم اولیه هستند که اگر رهایشان کنیم، همه چیز به مرور زمان از دست میرود، تا آن موقع پول نفت هم از بین رفته است و یکباره چشم باز میکنیم و میبینیم انسانی که در هرچیزی و هرجایی نادیدهاش گرفتیم دیگر قانع نمیشود، چون برای چند دهه حذف شده و او هم دیگر توجهی به خواستههای ما نمیکند.