
مرضیه سلیمانی در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: به عنوان مقدمه، شاید بتوان سرآغاز مطالعات شرقشناسی و منابع ایران شناسی را درسفرنامههای اروپاییان مشاهده کرد. این سفرنامهها با نوشتهجات هرودوت و فیثاغورث آغاز میشود و بعدها مورد استفاده گزنفون ، استرابو، بطلمیوس ، کتزیاس و دیگران قرار میگیرد.
این سفرنامهها از آنجا که سریع نوشته میشد ، عبارت پردازی نداشت. ساده و روان بود و ازتکلفات منشیانه در آنها خبری نبود. از جمله این سفرنامهها میتوان به آثار سیاحانی همچون آنتونی جنکینسون ، دلاواله ، تاورنیه و ژان شاردن در دوره صفوی و جی فورستر ، سرجان ملکم ، موریه ، گوبینو ، سون هدین ، ادواردبراون و مادام دیولافوا در عهد قاجار اشاره کرد.
روی هم رفته در نیمه اول سده ۱۹ میلادی، ۱۰۸نفر در میان سالهای ۱۸۵۰ تا ۱۸۹۰ یعنی دوره سلطنت ناصرالدین شاه به ایران آمدند
اما بحث امروز ما درباره سفرنامهها نیست. بنابر این دوستان را به کتابی سودمند ارجاع میدهم که با نام (روسیه و ایران در بازی بزرگ) ازسوی انتشارات راتلج و به زبان انگلیسی انتشار یافته است.
همچنین کتاب ( خلقیات ایرانیان از منظر بیگانه های آشنا) نوشته محمدرضا جوادی یگانه و پایان نامه های متعدد از جمله (ایران در آینه سفرنامه های آلمانی) نوشته عبادالله حیدری الوان بسیار راهگشا خواهند بود.
تنها اشاره میکنم که «بازی بزرگ «اصطلاحی است که به رقابتهای بین امپراطوری بریتانیا و روسیه کبیر بر سر آسیای مرکزی اطلاق میشود.دوره کلاسیک این رقابتها یا بازی بزرگ، تقریبا از مذاکرات سال 1830 بین ایران و روسیه تا معاهده سال 1907 بین روسیه و انگلیس را در بر میگیرد. این واژه ، نخستین بار توسط آرتور کنلی (افسرسرویس اطلاعاتی کمپانی هند شرقی) به کار رفت و معادل روسی آن تورنمنت یا مسابقه سایهها است.
اما قصد اصلی ما در اینجا بررسی رویکرد های متفاوت به شرق شناسی و ایران شناسی و گزارش مختصری از سیرتطور این رشته از گذشته به حال است تا زمینه های ترسیم خطوط کلی آن در آینده را فراهم آوریم.
****
از هنگام برپایی بزرگترین و پرسابقهترین گردهمایی پژوهشگران تمدنهای بزرگ مشرق زمین با نام ( کنگره جهانی مطالعات آسیایی و شمال آفریقایی) که اولین بار در سال 1873 در پاریس و پس از آن، هر سه سال یک بار (به استثنای سالهای دو جنگ جهانی )برگزار شده، تا امروز، ۱۵۰ سال از عمر این همایش میگذرد.
نکته دارای اهمیت و مورد توجه درمورد این کنگره، یکی کم شدن و کمرنگ شدن مطالعات مربوط به ایران است ودیگری تغییر نام آن. در حقیقت ، نام اولیه این گردهمایی ، کنگره جهانی شرق شناسی بود که پس از تغییر و تحولات بسیار و طی سالهای متمادی ، اصطلاح شرق شناسی از آن حذف شد و نام جدید یعنی مطالعات آسیایی و شمال آفریقا را بر آن نهادند.
البته حذف این نام تنها یک اصلاح و تغییر صوری نبود و از خلال این تغییرِ نام و خوانش بین سطورِ صورت جلسه تصمیماتِ سرانِ این کنگره، میتوان دریافت که شرق شناسی از نهضتی علمی و فرهنگی تغییر ماهیت داده و رفته رفته به جریانی سیاسی تبدیل شده است.
به گفته منتقدان این رشته، مفهوم شرق شناسی در ذات خود مبتنی بر تقابلِ شرق و غرب یا تمدنهای شرقی و تمدن جدیدِ غربی بود. برنامه ای که در سایه ارایه تعریف از شرق، در پی تعریف هویت برای غرب بود. از این منظر، غرب غنی بود و شرق، فقیر. غرب، غالب و قاهر بود و شرق، مقهور و مغلوب. غرب رو به آینده داشت و شرق رو به گذشته. به این ترتیب، تشریح تمدنهای شرقی در آزمایشگاه های شرق شناسی آغاز شد و حاصل کشفیات غربیها که به حیرت شرقیها منجر گشته بود، عجز و مقهوریت بیشتر شرق را به نمایش میگذاشت.
به گفته برخی از پژوهشگران، شرق شناسی، و در ذیل آن، ایران شناسی، میراث دوران جدید استعماری برخورد غرب با شرق است. این دورانی است که از اواخر قرن 15 و اوایل قرن 16 آغاز می شود و در واقع، ادامه جنگهای صلیبی است. یعنی همان فرقه های شهسواران صلیبی که در جنگهای صلیبی در شرق مدیترانه و فلسطین امروز فعال بودند، پس از شکست، فعالیت خود را به شکل جدیدی ادامه دادند.
نمونه بارز، معروف و پر سر و صدای انتقاد از شرق شناسی، ادوارد سعید است (متولد ۱۹۳۵ و درگذشته به سال ۲۰۰۳). به گفته سعید، شرق شناسی عبارت است از یک رشتۀ فوق العاده منسجمِ علمی که فرهنگ اروپایی در دوران پس از عصر روشنگری توانست با آن، شرق را از حیث سیاسی، جامعه شناسی، نظامی، ایدئولوژی، علمی و تخیلی اداره کند و حتی به وجود آوَرَد. از نظر او، پس از ظهور فلسفه خردگرا و اومانیست ودرعصر روشنگری، اروپاییان جهان اسلامی را همچون همه چیزهایی قلمداد نمودند که به تازگی اروپا آن را پشت سر گذاشته بود.
یعنی استیلای تامّ مذهب،خودکامگی سیاسی، رکود فرهنگی،جهل علمی،خرافه پرستی و غیره.و از این زمان، شرق اسلامی به کابوس جمعی اروپاییها بدل گشت.
از این لحاظ، رابطه میان شرق شناسان و شرق، در اساس، تاویل گرایانه بود و سکوت شرقیها موجب میشد که بیشتر انگِ «ِ شرقی» بخورند چرا که اروپاییان، شرق را انبار کهنگیها و نمود سستی و رکود جاودانی میدانستند.
بدبینی نسبت به شرق شناسان اتفاق افتاده بود. به همین دلیل ، عدهای رویکردی به نام شرق شناسیِ وارونه یا بومیگرایی را مطرح کردند. در حقیقت، شرق شناسیِ وارونه گفتمانی بود که روشنفکران و سرآمدان سیاسی شرق، برای پردازش ِ (به گفته خودشان)هویتی حقیقی و اصیل به کار میبردند و به نوعی، دانش خنثی کنندۀ روایت غربیها از شرق محسوب میشد. اما باز هم اصول هستیشناختی و شناخت شناسانهاش را از شرق شناسی میگرفت.
با وجود این و علیرغم گرایش به پارانویا در مطالعات شرقشناسی و ایرانشناسی، امروزه رشتۀ شرق شناسی به لحاظ کمیت، بیشتر از ایران شناسی مورد توجه قرار گرفته است. و سوال اساسی این است که آیا ادامه رشته عظیم شرق شناسی برای ما ایرانیان فایدهای دارد؟
برای دستیابی به پاسخ این سوال ابتدا باید به دو مکتب شرق شناسی با عناوین « شرق گراها» و « انگلیسی گراها» اشاره کنیم که پرداختن به آن، فرصتی دیگر می طلبد. تنها باید یادآور شوم که در قرن 19 مسئله جایگزینی زبان فارسی با زبان انگلیسی در حکومت هند بریتانیا مطرح شد و دو گرایش در میان شرق شناسان کمپانی هند شرقی پدید امد. یک گرایش به « شرق گراها» معروف شد و گرایش دیگر به « انگلیسی گراها». شرق گراها می گفتند ما به زبان و فرهنگ و قوانین و آداب و رسوم مردم هند کاری نداریم. ما می خواهیم حکومت کنیم.
این گروه، شیفتگی فراوانی به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی نشان می دادند. در مقابل آنها انگلیسی گراها صف آرایی کردند که در دستگاه استعماری انگلیس بسیار متنفذ بودند ومعروف ترین آنها جیمز میل( پدر جان استوارت میل)، توماس ماکائولی و چارلز ترویلیان (شوهر خواهر ماکائولی) بودند. این گروه سرانجام پیروز شدند و نقش مهمی در موج انگلیسی کردنِ فرهنگ هند و مبارزه با زبان فارسی و فرهنگ ایرانی داشتند.
از سوی دیگر، از آنجا که از حملات یازدهم سپتامبر به این سو، اطلاعات مربوط به مؤسسات شرقشناسی محرمانه شدهاند، شاید نتوان پاسخ درستی به این پرسش داد. اما می دانیم که در سال ۲۰۰۲ تنها ۵۰ شغل برای این رشته تعریف شده است. همچنین مشاهده میشود که شرق شناسی در دوره جدید از انحصار غربیها خارج شده و دانشجویان آسیایی و آفریقایی، با گرفتن بورسیه از کشور خود به تحصیل در این رشته مشغول میشوند. و این کشورها گاه برای تاسیس یا تداوم دپارتمان های مربوطه درکشورهای اروپایی، هزینههای گزاف میپردازند.
در همین راستا، مطالعات مصر شناسی بسیار کم شده و در عوض، مطالعات ترک شناسی و عرب شناسی که اسلام شناسی هم در ذیل آن میگنجد، افزایش یافته است. به گونهای که ترکها و عربها، با خرج مبالغ هنگفت، به برپایی کنگرههای ترک شناسی و عرب شناسی اقدام کردهاند.
****
اکنون به بحث مطالعات ایران شناسی میپردازم که زمانی تحت تاثیر دکترین «اوراسیانیزم» در روسیه بودوزمانی دیگراز تئوری»بازی بزرگ جدید « تاثیر میگرفت. اوراسیانیزم نظریهای کمابیش فلسفی-سیاسی بود که در دهۀ ۱۹۲۰ از سوی مهاجران روسی مورد حمایت قرار گرفت. آنها معتقد بودند از آنجا که روسیه ترکیب منحصر به فردی از اسلاوهای ارتودکس و ترک زبانهای مسلمان است، میباید دوستان اصلی خود را از میان مردم غیرروسی و عمدتا شرقی و به ویژه ایرانیها برگزیند. و اصطلاح «بازی بزرگ جدید» به رقابتهای کنونی بین کشورهای آمریکا، روسیه، چین، پاکستان، ایران، ترکیه و هند برای تامینِ درازمدتِ منابعِ وسیعِ نفت کشورهای متبوع خود، از طریق خط لوله سراسری در جمهوریهای تازه استقلال یافتۀ آسیای مرکزی گفته میشود. لازم به ذکر است که این اصطلاح نخستین بار توسط احمد رشید روزنامه نگار پاکستانی به کار رفت.
با نگاهی به آمار و تاریخچۀ مطالعات ایران شناسی، خواهیم دید که این رشته، روزگاری در دانشگاههای اروپایی یکی از شعبههای مهم شرق شناسی بود و ابهتی داشت ولی امروزه رونق چندانی ندارد. در واقع دولتهای اروپایی همواره برای کاستن از بودجه دانشگاههای خود نخستین بخشهایی شان که به سراغش رفتهاند و از بودجهاش کم کردهاند، ایرانشناسی و زبان ِفارسی بوده است.
شاید بتوان یکی از یارمختصری درباره آن گفتیم. هرچه هست، برخلاف عرب ها و ترک ها که به خاطر پول و توجه دولت هایشان، کار برایشان آسان شده، بار سنگین مطالعات ایرانی و پژوهش های ایران شناسی به دوش خود ایرانی هاست.
درباره بدبینی نسبت به ایرانشناسان هم باید گفت درست است که عدهای از شرق شناسان و ایران شناسان همواره مقاصد سیاسی داشتهاند،اما عدهای دیگر خدمات بزرگ و صادقانهای کردهاند که از جملۀ آن میتوان به آموزش دروسی چون باستان شناسی، زبانهای باستانی، تاریخ و هنر ایران اشاره کرد.
به عنوان مثال ،ادوارد براون کسی بود که نمیخواست حس ناسیونالیسم قرن ۱۹ اروپا را به ایران القا کند، بلکه میکوشید تا حد ممکن تاثیر اروپا را با نهضت بیداری شرق تلفیق دهد. کسانی مانند براون، اسکوین بلانت، آرتور پوپ و ویلیام موریس آزادی خواهانی بودند که تقسیم بندی کلاسیک شرق و غرب را قبول نداشتند و در ضمن، منتقد شرق شناسی یکجانبه و ایدئولوژیک بودند...