محمد صالح علا در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: بهتر است با هم دربارۀ آن که همۀ عاشقانه دوستش داریم، سخن بگوییم. آن نوروز عزیز نازنینی که همه با بی قراری در پیاش هستیم: پول!
پولی که من هر کاری بکنم یا نمیکنم، به خاطر وجود عزیز اوست. آن محبوبی که من بیشتر از همه دوستش دارم. حتی بیشتر از خانوادهام، همسایهها، همکاریهایم. پولی که میبینمش، خوشحال و خوشبختم و وقتی از من دور میشود، غمگین و افسردهام. نالهها سر میدهم و زاریها میکنم.
از این عزیزدل سخن بگوییم. آن هم با گوشهچشمی به عقاید «گئورگ سیمل» نوکانتی و هم پدیدآورندۀ مکتب جامعهشناسی صوری. فیلسوفی که پول عزیز را به خوبی شناخته و کتاب ارجمند «فلسفۀ پول» را به خاطر آن تألیف کرده است. البته مترجم محترم، اسم آن را زیمل ثبت کرده، درحالی که به نظرم اسم را نمیتوان و نباید ترجمه و تلفظ آن را تغییر داد.
به نظر سیمل، پول یکی از مهمترین پیوندها میان مردم است. او میگوید که در عالم، پیش از اختراع پول، همۀ چیزها همان خود پول بودند. گندم پول بود، جو، شکر، نمک، سیب، اسب، الاغ.... همه چیز خود پول بود.
اما هنگامی که پول عزیز اختراع شد، سنگ توزین همه چیزی پول شد. به ویژه در دوران ما که همه چیز با عیار پول سنجیده میگردد یا قابل مبادله شده است.
البته خود پول عزیز ارزش جوهری ندارد؛ یعنی مانند سکۀ طلا و نقره نیست. با این وجود، به سرعت وارد تعاملات اجتماعی و افراد شده. چنان که حتی برخی اشخاص با پول قابل معامله و محاسبه شدهاند. زیرا که افراد در جامعه در قالب پول ارزیابی میشوند. اشخاص با پول اندازهگیری میشوند.
آدمیان در صورتی مفید خواهند بود که بهرهای پولی داشته باشند. پول عزیز است که همه چیز را قابل شمارش کرده است. پول عزیز است که فرد را به حرکت درمیآورد و در نتیجه جامعه را به جنبش میاندازد.
پول عزیز است که موجب شیئوارگی انسان شده. به ویژه جامعهای که در آن، روابط با اعداد شمرده میشوند. جایی که فرهنگ پولی شده، پول و عقل قابل مبادلهاند. مردم و فرهنگ خرید و فروشیاند.
این پول عزیز است که همه را به هم مربوط میکند و از خلال پول است که روابط مردم با هم برقرار میشود که جامعه تنها مجموعهای از افراد نیست؛ یعنی نمیتوان فرد را بدون دیگرها درک کرد. با این وجود، تنها از خلال پول عزیز است که روابط مردم با هم برقرار میشود.
پس ای پول عزیز، کجایی؟.... پول عزیز! تو چنان برای ما عزیزی که شنیدم مرد خشمگین خسته و ناامیدی میگفت:
ـ اُف به دنیایی که بین من و پول دوری انداخته است!