حمید یزدانپرست: متن نوشتار حاضر نخستین بار با نام «ذوالقرنین یا کوروش در متون مذهبی» و به لطف جوانمرد ایراندوست، شادروان آقای مهدی بشارت در ماهنامه «اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی»، سال ۱۳۸۶ (شماره های ۲۴۱ ـ ۲۴۴) به چاپ رسیده و در فضای مجازی به صورت کامل یا گزیده پخش شده است.
هدف از بازنشر آن (با اندکی تغییر در برخی موارد و تلخیص منابع)، توجه دادن خوانندگان گرامی و به ویژه جوانان عزیز به بخشهای مهمی از تاریخ کشور است؛ آنهم در زمانی که برخی خوش ندارند حرفی در این باره زده شود. امید است بدین مناسبت نام گرامی بشارت عزیز همچون خاطرات شیرین و پربارش باز برای دوستان زنده شود.
از زمانی که مولانا ابوالکلام آزاد (۱۸۸۸ ـ ۱۹۵۸) در شرح و بسطِ موضوع یگانگی ذوالقرنین و کوروش کوشید تا زمان حاضر، سالیان درازی میگذرد. طی این مدت هرچند نظریه او با استقبال گستردهای مواجه شده، اما معمولاً به صرف نقل گفتارش بسنده شده و چند و، چون برداشت او، دستکم با شواهد دروندینی سنجیده نشده است که از قضا مهمترین و اصلیترین کاستی نظریه اوست.
در این نوشتار کوشش شده فارغ از یافتههای تاریخی و دستاوردهای باستانشناسی، تنها با استناد به روایات متعدد بزرگان دین و متون تفسیری مختلف، ذوالقرنین شناسایی شود و در پرتو روایت عهد عتیق، ارزیابی این دو کفه ارزیابی گردد.
در سوره مبارکه کهف میخوانیم: «یسألونکَ عَن ذیالقرنین قُل سأتلُوا علیکم منهُ ذکراً...: از تو درباره ذوالقرنین میپرسند. بگو: بهزودی بخشی از [سرگذشت]او را برای شما خواهم خواند. ما در زمین به او امکانات دادیم و وسیله [رسیدن]به هر چیزی را بدو بخشیدیم تا راهی را دنبال کرد. تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید؛ به نظرش آمد که [خورشید]در چشمهای تیره و گلآلود غروب میکند؛ و نزدیک آن، قومی را یافت. گفتیم: «ای ذوالقرنین، [اختیار با توست:]یا عذاب میکنی یا در میانشان [روش]نیکویی در پیش میگیری.» گفت: «هر که ستم ورزد، مجازاتش میکنیم، سپس به سوی پروردگارش بازگردانیده میشود؛ آنگاه او را سخت عذاب خواهد کرد و، اما هر که ایمان آورَد و کار شایسته کند، پاداشی [هر چه]نیکوتر خواهد داشت و به فرمان خود، او را به کاری آسان وا خواهیم داشت.» ۱
سپس راهی [دیگر]را در پیش گرفت تا آنگاه که به جایگاه برآمدن خورشید رسید. آن را چنین یافت که بر قومی [برهنه و خاکنشین، و بیخانه]طلوع میکند که برایشان در برابر آن (خورشید) پوششی قرار نداده بودیم. اینگونه بود [کار ذوالقرنین]و ما به خوبی از امکاناتی که نزدش بود، آگاه بودیم.
باز راهی را در پیش گرفت تا، چون به میان دو کوه رسید، در پیش آن دو، گروهی را یافت که [جز زبان خود]نمیتوانستند هیچ زبانی را بفهمند. گفتند: «ای ذوالقرنین، یأجوج و مأجوج در این سرزمین سخت تبهکاری میکنند. آیا [ممکن است]مالی در اختیارت بگذاریم تا میان ما و ایشان سدی بسازی؟» گفت: «آنچه از [امکانات که]پروردگارم در اختیار من گذارده، [از کمک مالی شما]بهتر است؛ مرا با نیرو [ی انسانی]یاری کنید تا میان شما و ایشان سد استواری بسازم.» [آنها پذیرفتند و دست به کار شدند تا اینکه ذوالقرنین گفت:]«برای من پارههای آهن بیاورید.» هنگامی که میان دو کوه را [با چیدن قطعات آهن همسطح و]برابر کرد، گفت: «[آتش بیفروزید و در آن]بدمید.» [چنین کردند]تا اینکه آن را گداخت. سپس گفت: «[اکنون]برایم مس مذاب بیاورید تا روی آن بریزم.» [بدین ترتیب سد ساخته شد و دیگر اقوام وحشی]نه توانستند از آن بالا بروند و نه آن را سوراخ کنند. [ذوالقرنین]گفت: «این رحمتی از جانب پروردگار من است و آنگاه که وعده پروردگارم فرا رسد، آن را در هم میکوبد ۲ و وعده پروردگارم راست است.» در آن روز، آنها را رها میکنیم تا موجآسا بعضی با برخی درآمیزند و [همین که]در شیپور دمیده شود، همه آنها را گرد خواهیم آورد؛ و در آن روز، دوزخ را آشکارا به کافران مینماییم. (کهف، ۸۳ ـ ۹۹).
در مورد این آیات چندین نکته قابل تأمل و درنگ است:
الف) شأن نزول
یکی از لوازم مقدماتی درک آیات قرآن کریم، آشنایی با شأن نزول آنهاست که تا حدی فرد را در محیط زمانی و مکانی نزول قرار میدهد. بهویژه آن دسته از آیاتی که در پی وقوع حادثهای یا پرسش مردم از موضوعی، بر قلب مبارک حضرت پیامبر (ص) فرود آمده است. در آیات مورد بحث که پیداست پس از طرح پرسش گروهی، نازل گردیده، کمترین فایدۀ دانستن شأن نزولشان، آگاهی از فضای فکری پرسشگرانی است که زمینه ظهور این آیات را فراهم آوردند.
ابراهیم بن خلف نیشابوری، از عالمان و قرآنپژوهان قرن پنجم هجری در کتاب قصص الانبیا (ص ۴۲۳) ذیل این آیات مینویسد:، چون مکیان با مصطفی (ص) به حجت برنیامدند، کس فرستادند به نزدیک امیر حجاز به یثرب، پیش جهودان و از او یاری خواستند و گفتند که: «از میان ما مردی بیرون آمدست و دعوی پیغامبری میکند و نمیدانیم که راست میگوید یا نه؛ و به نزدیک شما تورات هست و عالمان، و اخبار گذشتگان خواندهاید. باید که ما را یاری کنید در جهت گفتن و مسألهها بیرون آرید از کتاب و جوابهای آن ما را بگویید تا ما او را بپرسیم، تا بوَد که درماند.» آنگاه جهودان تورات پیش خویش بنهادند و از آنجا مسألهها بیرون آوردند و از جمله سه مسأله اختیار کردند: «یکی حدیث روح که چیست؟... و دیگر از اصحاب کهف بپرسید... آنگاه از حدیث ذوالقرنین بپرسید. اگر بگوید، بدانید که او پیغامبر است.» مشرکان بیامدند و گفتند: «یا محمد، ... اکنون ما از تورات مسألهها بیرون آوریدم. اگر همچنین که در تورات است، جواب دهی، ما به تو بگرویدیم و اگر ندهی، بیزاریم از دین تو.»
و رسول این قصهها هیچ ندانسته بود. گفت: «بگویم» و نگفت: «انشاءالله!» ابنعباس گوید که: یازده روز وحی نیامد و هر روز کفار تقاضا میکردند و میگفتند که: «ما را آگاه کنید» و میگفتند که: «خدای محمد، محمد را فراموش کرد!» تا که جبریل آمد... آنگاه گفت: «و یسئلونک عن الروح: تو را میپرسند از روح چیست... و از اصحاب کهف، بگوی آنچه ما تو را گوییم و قصه ذوالقرنین. بگوی: سأتلوا علیکم منه ذکرا...»
واحدی نیشابوری در اسباب النزول (ص ۳۷۸) از قول قتاده مینویسد: «یهودیان از پیامبر (ص) درباره ذوالقرنین پرسیدند، خداوند آیاتی را نازل کرد...» همین معنا به نقل از او یا کسان دیگر در سایر متون نیز آمده است؛ از جمله: تفسیر مجاهد که از مفسران بسیار قدیمی و متوفای سال ۱۰۴ ق است (ج ۱، ص ۳۶۹)، جامع البیان طبری (ج ۱۵، ص ۱۹۴)، مجمع البیان (ج ۱۰، ص ۳۸۱)، تبیان (ج ۷، ص ۸۵)، تاج التراجم (ج ۳، ص ۱۳۱۱)، مفاتیح الغیب اثر فخر رازی (ج ۷، ص ۴۹۳)، نور الثقلین (ج ۳، ص ۲۹۴)، تفسیر نمونه (ج ۱۲، ص ۵۲۵) و...
سیوطی در درّ المنثور (ج ۴، ص ۲۴۰) مینویسد: یهودیان از حضرت درباره مردی پرسیدند که: «یسیح فی الارض: در زمین میگشت...» حضرت اظهار بیاطلاعی کردند و در همین هنگام آیه نازل شد که: یسئلونک عن ذیالقرنین... پس، چون از سد نیز یاد گردید، گفتند: «ای ابوالقاسم، دیگر بس است که خبرش نزدت آمده است.»
اسماعیل اصفهانی (متوفای ۵۳۵ ق) در دلائل النبوه (ص ۲۱۷) از قول ابنعباس مینویسد که اَحبار یهود مدینه به فرستادگان مکه گفتند: از سه چیز بپرسید که اگر میدانست، پیامبر است: جوانانی که در روزگار پیشین رفتند و ماجرای شگفتی دارند، روح، و «رجل طوّاف قد بلغ مشارق الارض و مغاربها: مردی جهانگرد که به مشرق و مغرب زمین رسید»؛ جبرئیل آمد و سوره کهف را آورد.
ب) وجه تسمیه
درباره اینکه چرا ذوالقرنین را بدین لقب نامیدند، توجیهات فراوان و گوناگونی شده است و معمولاً همان مواردی را که مفسران پیشین برشمردهاند، دیگران تکرار کرده اند:
میبدی (مفسر نیمه اول قرن ششم) در کشف الاسرار (ج ۵، ص ۷۵۲) مینویسد: سبب آنکه او را ذوالقرنین گفتند، علما را در آن اقوال است: یک قول آن است که به دو گوشۀ زمین رسید، هم مشرق و هم مغرب؛ چنانکه قرآن بیان کرده؛ و گفتهاند: او را دو گیسو بود سخت تمام؛ و قیل کان عَلی رأسه شبه قرنین صغرین تواریهما العمامه؛ و قیل لانّه ملک فارس و الروم؛ و قیل کان کریم الطرفین لانّه اعطی علم الظاهر و الباطن. یعنی گفته شده بر سرش دو شاخمانندِ کوچک وجود داشت که آن را با دستار میپوشاند؛ و گفته شده:، چون پادشاه دو کشور ایران و روم بود؛ و گفته شده:، چون از دو سو بزرگوار بود؛ زیرا دانش ظاهر و باطن به او ارزانی شده بود.
ابوالفتوح رازی (متوفای حدود ۵۵۲ق) در تفسیر روض الجنان (ج ۱۳، ص ۲۶) مینوسد: خلاف کردند در آنکه او را چرا ذوالقرنین خوانند؛ بعضی گفتند: برای آنکه پادشاه روم و پارس بود و گفتند: برای آنکه بر سرش مانند دو سرو بود، و بعضی دگر گفتند: برای آنکه بر سر او دو گیسو بود و گفتند: برای آنکه او را علم ظاهر و باطن دادند؛ و گفتند: برای آنکه کریم الطرفین بود مِن قبَل الاب و الام [از سوی پدر و مادر بزرگزاده بود]و گفتند: برای آنکه در عهد او دو مردم بگذشتند و او زنده بود؛ و گفتند: برای آنکه در نور و ظلمت رفت. همین مطلب را ملا فتحالله کاشانی در منهج الصادقین (ج ۵، ص ۳۶۳) تکرار کرده است.
شیخ صدوق (متوفای ۳۸۱ ق) در کمال الدین و تمام النعمه (ص ۳۹۵) مینویسد: گویند او خواب دید گویا چنان به خورشید نزدیک شده که شاخهایش به شرق و غرب آن رسیده است. چون خوابش را برای قومش تعریف کرد، او را ذوالقرنین نامیدند. قطب راوندی در الخرائج و الجرائح (ج ۳، ص ۱۷۴) همین معنا را عیناً از امام علی (ع) روایت میکند. همین معنی را ابن قتیبه (متوفای ۲۷۶ ق) در کتاب تأویل مختلف الحدیث (ص ۱۱۹) و فیض کاشانی در تفسیر صافی (ج ۳، ص ۲۶۰) آورده است. گنابادی نیز در بیان السعاده همین وجه را تکرار کرده و افزوده: سپس آنان را به سوی خدا فرا خواند و آنها نیز تسلیم شدند. (ترجمه، ج ۸، ص ۴۷۳).
ابنکثیر در البدایه و النهایه (ج ۱، ص ۱۲۳) مواردی همچون خواب مذکور، رفتن به شرق و غرب جهان، شبهشاخ داشتن و تاج دوشاخۀ ذوالقرنین اشاره کرده است. محمد بن یوسف الصالحی الشامی در سبل الهدی و الرشاد (ج ۲، ص ۳۴۸) به داشتن دو شاخ واقعی، دو گیسو، ورود به نور و ظلمت، رفتن به شرق و غرب، و پادشاهی بر شرق و غرب اشاره کرده است.
شیخ طوسی (متوفای ۴۶۰) در تبیان (ج ۷، ص ۸۵) به دو گیسو داشتن، دو شاخ مانند بر سر، و دست یافتن به دو قطب زمین اشاره کرده است. در منهج الصادقین (ج ۵، ص ۳۶۳) و جوامع الجامع (ج ۱۳، ص ۲۶) به داشتن علم ظاهر و باطن هم اشاره شده است. قرطبی (متوفای ۶۷۱ ق) در تفسیرش (ج ۱۱، ص ۴۷) مینویسد: دو شاخ زیر دستار داشت، از سوی پدر و مادر بزرگزاده بود، با دو دست میجنگید، علم ظاهر و باطن به او داده شده بود، پادشاه فارس و روم بود. به وجه اخیر در تاج التراجم (ج ۳، ص ۱۳۳۱) نیز اشاره شده است.
بعضی گویند: دو قرن سلطنت کرد و در [معنی]قرن هم برخی گفتهاند یعنی سی سال. بعضی گویند: دو برآمدگی در دو سوی پیشانی اش بود. عدهای میگویند: دو ضربت بر فرقش از قوم خود دریافت کرد. اطیب البیان (ج ۸، ص ۳۹۳) خلیل فراهیدی (متوفای ۱۷۵ ق) در کتاب العین (ج ۵، ص ۱۴۳) نیز خوردن دو ضربه بر طرفین سر را دلیل نامگذاری ذوالقرنین میداند.
طبری در جامع البیان (ج ۱۶، ص ۱۲) به پادشاهی روم و فارس و داشتن شاخواره اشاره کرده است؛ همچنانکه ثعالبی در تفسیرش (ج ۲، ص ۵۴۰) به دو گیسو داشتن ذوالقرنین اشاره نموده است. این معنی در معانی القرآن (ج ۴، ص ۲۸۴) آمده و از دست یافتن به دو سوی زمین یعنی مشرق و مغرب نیز یاد گردیده است.
ابراهیم ثقفی کوفی (متوفای ۲۸۳ ق) در الغارات (ج ۲، ص ۷۴۳) مینویسد: گفتهاند به دو سمت قطب شرق و غرب رفت، دو گیسو داشت، دو شاخ کوچک داشت که با دستار میپوشاند، تاجش دوشاخه بود، از جانب پدر و مادر گرامیزاده بود، در خواب دید شاخهایش به خورشید رسیده؛ پس تأویلش آن بود که به مشرق و مغرب میرسد. وجهی دیگر نیز بیان میکند که بعداً بدان خواهیم پرداخت.
سمعانی (متوفای ۵۶۲ ق) در الانساب (ج ۲، ص ۱۵) مینویسد: گویند دو شاخ کوچک داشت که آنها را با دستار میپوشاند و یا، چون به شرق و غرب رسید. ابنکثیر در البدایه و النهایه (ص ۲۲۲) مینویسد: پادشاه فارس و روم بود؛ گویند به شرق و غرب رسید. حسن بصری گوید: دو گیسو داشت که آنها را میبافت...
در زبده التفاسیر (ج ۴، ص ۱۴۳) آمده:، چون پادشاه روم و فارس بود؛ گویند تاجش دوشاخ بود؛ و از پیامبر اکرم (ص) روایت شده: او را ذوالقرنین نامیدند، چون دو سوی جهان ـ شرق و غرب ـ را پیمود. شبیه این مطالب در الجدید (ج ۴، ص ۳۵۹) آمده است. در جوامع الجامع (ج ۴، ص ۱۳) و تقریب القرآن الی الاذهان (ج ۳، ص ۴۱۵) میخوانیم: «قومش بر دو طرف سرش ضربه زدند.» این موارد کم و بیش در بسیاری از تفاسیر دیگر تکرار شده است؛ چنانکه صفی علیشاه در تفسیر صفی (ج ۱، ص ۴۴۲) میگوید:
مر ورا خوانند ذوالقرنین از آن
که دو کرّت گشت بر گرد جهان
یا که بودش در تصرف غرب و شرق
نافذ امرش هر دو سو را همچو برق
یا که شاه ظاهر و باطن بُد او
یا که بودهست او اصیل از هر دو سو
علامه مجلسی در بحارالانوار (ج ۱۲، ۲۱۰) از پیامبر اکرم (ص) روایت میکند: «انّه سُمّی ذاالقرنین لانّه طاف قَرَنی الدنیا، یعنی شرقها و غربها: او ذوالقرنین نامیده شد، برای آنکه دو طرف دنیا را گشت؛ یعنی شرق و غرب آن را.»
در برخی متون از امیرالمؤمنین (ع) روایت شده است: «کان ذوالقرنین قد ملک ما بین المشرق و المغرب: ذوالقرنین پادشاه میان شرق و غرب بود.» این روایت در تفسیر عیاشی (ج ۲، ص ۳۵۰) و بحارالانوار (ج ۵۷، ص ۱۱۲) نیز آمده است.
ابن ابیشبیه کوفی (متوفای ۲۳۵ ق) در المنصف (ج ۷، ص ۴۶۸) مینویسد: امیر مؤمنان (ع) درباره ذوالقرنین فرمود: «کان عابداً ناصح الله فنصحه، فدعا قومه الی الله فضرب علی قرنه الأیمن، فمات فاحیأه الله. ثم دعا قومه الی الله. فضرب علی قرنه الایسر، فمات فأحیاه الله. فسُمّی ذاالقرنین: بنده عابدی بود که برای خدا خیرخواهی کرد، خدا نیز خیرش را خواست، پس قومش را به سوی خداوند فرا خواند؛ اما بر سمت راست سرش ضربهای زدند که درگذشت.
آنگاه خداوند او را زنده کرد و او دوباره قومش را به سوی خدا فرا خواند. آنها بر سمت چپ سرش زدند و او درگذشت و خداوند بار دیگر زندهاش ساخت و از این رو ذوالقرنین نامیده شد.» این حدیث عیناً یا با اندکی اختلاف در متون متعددی روایت شده است؛ از جمله در تفسیر علی بن ابراهیم قمی (متوفای پس از ۳۲۹ ق) در (ج ۲، ص ۴۰).
فخر رازی در تفسیرش (ج ۱۱، ص ۱۶۴) این حدیث را چنین روایت میکند: «کان عبداً صالحاً ضرب علی قرنه الایمن فی طاعه الله، فمات. ثم بعثه الله فضرب علی قرنه الایسر، فمات، فبعثه الله فسمّی بذیالقرنین: بنده شایستهای بود که در راه فرمانبری خدا، بر سمت راست سرش ضربهای زدند که به مرگش انجامید. سپس خدا او را [باز نزد ایشان]برانگیخت و آنها بر سمت چپ سرش ضربه زدند که به مرگش منتهی شد. پس خداوند او را برانگیخت و از این روی ذوالقرنین نامیده شد.» این روایت با اندکی تفاوت در کتاب الزام الناصب (ج ۲، ص ۲۷۴ و ۳۲۳) تکرار شده است. در روایت سعدالسعود (ص ۶۵) جمله با عبارت «و فیکم مثله» پایان مییابد.
علامه سیدمحسن امین در کتاب عجایب امیرالمؤمنین (ع) (ص ۲۱۸) مضمون همین حدیث را اینگونه روایت میکند: «کان عبدالله صالحاً، احب الله فاحبه، و نصح لله فنصح الله له. بعثه الله الی قومه، فضرب عَلی قرنه الایمن، فغاب عنهم ما شاء الله. ثم بعثه ثانیه فضربوه علی قرنه الایسر، فغاب عنهم ما شاء الله. ثم رده ثالثه و مَکّنه فی الارض و فیکم مثله: بنده شایسته خداوند بود که خدا را دوست داشت، خدا هم دوستش داشت. برای خدا خیرخواهی کرد، خدا نیز برایش خیرخواهی کرد و او را به سوی قومش برانگیخت که بر سمت راست سرش ضربهای زدند و او چندان که خدا میخواست، از دیدشان نهان شد. سپس برای بار دوم او را برانگیخت و آنها بر سمت چپ سرش ضربهای زدند و او چندان که خدا میخواست، از دیدشان پنهان شد. سپس برای بار سوم او را بازگرداند و در زمین امکاناتی برایش فراهم آورد و در میان شما مانند او هست.»
شبیه این حدیث با تفاوتی چند، در تفسیر صافی (ج ۳، ص ۲۵۹) آمده؛ از جمله آنکه در بخش پایانی میخوانیم: «ثم بعثه الثالثه فمکّن الله له فی الارض و...» در الانوار العلویه (ص ۹۰) نیز با تکرار این روایت مواجه میشویم.
ابنکثیر در البدایه و نهایه (ص ۲۲۲) از قول ابی الطفیل مینویسد: «کان عبداً صالحاً...: بنده شایستهای بود...» باز در همان جا مینویسد: «کان عبداً ناصح الله فناصحه، دعا قومه الی الله فضربوه علی قرنه فمات، فأحیاه الله؛ فدع قومه الی الله، فضربوه علی قرنه الآخر، فمات؛ فسمّی ذاالقرنین: بندهای بود که برای خدا خیرخواهی کرد، خدا نیز برایش خیر خواست؛ قومش را به سوی خدا فرا خواند؛ اما بر یک طرف سرش زدند که مرد؛ ولی خداوند زندهاش کرد. دوباره قومش را به سوی خدا فراخواند که بر سمت دیگر سرش زدند و مرد. از این رو ذوالقرنین نامیده شد.» در (ج ۱، ص ۳۴۸) همین کتاب نیز این حدیث آمده است.
مجلسی در بحارالانوار (ج ۵۳، ص ۱۰۷) مینویسد:، چون از علی (ع) پرسیدند: «ذوالقرنین کیست؟» فرمود: «رجل بعث الله الی قومه فکذبوه و ضربوه عَلی قرنه، فمات. ثم احیاه الله، ثم بعثه الی قومه. فکذبوه و ضربوه علی قرنه الآخر فمات. ثم احیاه الله فهو ذوالقرنین لانه ضُربت قرناه: مردی بود که خداوند او را به سوی قومش برانگیخت که تکذیبش کردند و بر یک سمت سرش ضربهای زدند و بر اثر آن مرد. سپس خداوند او را زنده کرد و دوباره به سوی قومش برانگیخت. آنها تکذیبش کردند و بر سمت دیگر سرش ضربه زدند و مرد. سپس خداوند زندهاش کرد. او ذوالقرنین است، چون بر دو سمت سرش ضربه زدند.
صالحی در سبل الهدی و الرشاد (ج ۲، ص ۳۴۸) مینویسد علی (ع) درباره ذوالقرنین به عبدالله بن الکواء فرمود: «کان عبداً صالحاً، احب الله فأحبه، و نصح للله فنصحه. بعثه الی قومه فضربوه علی قرنه ضربه مات فیها. ثم بعثه الله الیهم فضربوه. ثم بعثه فسُمّی ذالقرنین: بنده صالح بود که خدا را دوست میداشت، خداوند نیز دوستش میداشت... قومش بر یک سمت سر او ضربتی نواختند که به سبب آن درگذشت. سپس خداوند دوباره او را به سوی آنها برانگیخت و آنها نیز باز بر او ضربتی نواختند. بار دیگر او را برانگیخت و از این روی ذوالقرنین نامیده شد.»
قرطبی در تفسیرش (ج ۱۱، ص ۴۶) از قول همان حضرت مینویسد: «کان عبداً صالحاً دعا قومه الی الله تعالی فشجّوه علی قرنه. ثم دعاهم فشجوه علی قرنه الآخر، فسمی ذاالقرنین: بنده شایستهای بود که قومش را به سوی خداوند متعال فرا خواند، اما یک سمت سرش را شکافتند، سپس دوباره آنها را فرا خواند و آنها سمت دیگر سرش را شکافتند. از این رو ذوالقرنین نامیده شد.»
شیخ صدوق در کمال الدین و تمام النعمه (ص ۳۹۳ ـ ۳۹۴) شبیه به مضمون حدیث قبل را چنین روایت میکند که امیرالمؤمنین (ع) بر منبر بود که در پاسخ به پرسش ابنکواء درباره ذوالقرنین فرمود: «کان عبداً احب الله فأحبه الله، و نصح لله فنصحه الله؛ و انما سُمّی ذاالقرنین لانّه دعا قومه فضربوه علی قرنه، فغاب عنهم حینا. ثم عاد الیهم فضرب علی قرنه الاخر و فیکم مثله: بندهای بود که خدا را دوست داشت... و از این رو ذوالقرنین نامیده شده که قومش را فراخواند و آنها بر یک سمت سرش زدند؛ پس از مدتی از دیدشان نهان شد. سپس دوباره نزدشان رفت و آنها بر سمت دیگر سرش زدند؛ و در میان شما [کسی]مانند او هست.»
همین حدیث در علل الشرایع (ج ۱، ص ۴۰)، معانی الاخبار (ص ۴۸)، احتجاج طبرسی (ج ۱، ص ۳۴۰)، بحارالانوار (ج ۱۲، ص ۱۸۰؛ ج ۲۶، ص ۶۸)، حدائق الناظره (ج ۱۷، ص ۲۷۲)، شرح اصول کافی مولی محمدصالح مازندرانی (ج ۶، ص ۶۱) و شجره طوبی (ج ۱، ص ۱۸۳) تکرار شده است.
الموفق خوارزمی (متوفای ۵۶۸ ق) در المناقب (ص ۳۵۵) از قول امام علی (ع) درباره ذوالقرنین روایت میکند: «دعا قومه الی عباده الله فضربوه علی قرنیه و فیکم مثله: او قومش را به پرستش خداوند فرا خواند، پس بر دو طرف سرش زدند و در میان شما نیز، چون او هست». خوارزمی توضیح میدهد: منظور از عبارت آخر، خود حضرت بود؛ یعنی من به سوی حق دعوت میکنم تا بر سرم دو ضربه بخورد که به قتلم بینجامد. در الغارات (ج ۲، ص ۷۴۳) آمده است: درباره علت گذاشتن لقب ذوالقرنین اختلاف کردهاند و از آن جمله گفته شده: «لانّه لمّا دعاهم الی الله عزوجل ضربوه علی قرنه، فمات فأحیاه الله تعالی. ثم دعاهم فضربوه علی قرنه الاخر فمات، ثم احیاه الله تعالی:، چون او مردم را به سوی خدا فرا خواند، بر یک سمت سرش زدند...» آنگاه خود مینویسد: این چیز غریبی است؛ اما آنچه به صورت غیر واحد نقل شده، آن است که: «انّه لمّا دعا قومه الی العباده، قرنوه اَی ضربوه عَلی قرنَی رأسه:، چون مردم را به عبادت فرا خواند، بر دو طرف سرش زدند» و آنگاه حدیث حضرت امیر (ع) را ذکر میکند که درباره ذوالقرنین فرمود: «دعا قومه الی عباده الله تعالی، فضربوه علی قرنه ضربتین و فیکم مثله: قومش را به پرستش خداوند متعال فراخواند، پس بر یک طرف سرش دو ضربه زدند و در میان شما همچون او هست.» ثقفی نویسنده الغارات توضیح میدهد: منظور حضرت از «مانند ذوالقرنین»، خودش بود که یعنی من نیز شما را به حق فرا میخوانم تا اینکه بر سرم دو ضربه بخورد که به کشته شدنم بینجامد. آنگاه از ثعلب نقل قول میکند که: «یک ضربه را عمرو بن عبدود در روز خندق بر سر حضرت زد و دیگری را ابن ملجم» و میافزاید: «این درستترین گفتار است.»
ابنحجر عسقلانی در فتح الباری (ج ۶، ص ۲۷۱) که در شرح صحیح بخاری تألیف شده، فرمایش امام علی (ع) را این گونه روایت میکند: «کان رجلاً احب الله فأحبه بعثه الله الی قومه فضربوه عَلی قرنه ضربه مات منها. ثم بعثه الله الیهم؛ فضربوه علی قرنه ضربه مات منها. ثم بعثه الله فسمی ذوالقرنین: او مردی بود که خدا را دوست داشت؛ خدا هم دوستش میداشت و به سوی قومش برانگیخت. آنها بر یک طرف سرش ضربتی زدند که به مرگش انجامید. سپس دوباره...» و همو این خبر را با عباراتی افزونتر هم نقل میکند. سیوطی در درّالمنثور (ج ۴، ص ۲۴۱) این حدیث را چنین میآورد: «کان عبداً صالحاً احب الله فأحبه و نصح الله فنصحه، بعثه الله الی قومه فضربوه علی قرنه، فمات. ثم احیاه الله لجهادهم، ثم بعثه الی قومه، فضربوه عل قرنه الآخر، فمات فأحیاه الله لجهادهم فلذلک سُمّی ذاالقرنین و انّ فیکم مثله: بنده شایستهای بود...، مُرد و سپس خدا زندهاش کرد تا با ایشان جهاد کند.»
عیاشی سمرقندی (متوفای ۲۲۰ ق) در تفسیرش (ج ۲، ص ۳۳۹) که به تفسیر عیاشی شهرت یافته، از امام علی (ع) روایت میکند: «انّما سُمی ذوالقرنین لانّه دعا قومه، فضربوه عَلی قرنه، فغاب عنهم. ثم عاد الیهم، فدعاهم فضربوه بالسیف عَلی قرنه الآخر و فیکم مثله: او از این رو ذوالقرنین نامیده شد که قومش را فراخواند، اما آنها بر یک طرف سرش زدند. پس، از ایشان پنهان شد و سپس به سویشان بازگشت و باز ایشان را فرا خواند. این بار آنها با شمشیر بر طرف دیگر سرش زدند و در میان شما همچون او هست.»
همین حدیث را ابوالفتوح در روض الجنان (ج ۱۳، ص ۲۶) نقل کرده که: «او قوم را دعوت کرد با توحید، بر جانبی از سرش بزدند و برفت و غایب شد و باز آمد و دعوت کرد؛ بر جانب دیگر او بزدند...» و نیز عیناً مجلسی در بحارالانوار (ج ۲، ص ۱۸۰) آورده است.
عیاشی در تفسیرش (ج ۲، ص ۳۴۰) حدیث دیگر از امام علی (ع) به نقل از ابن الورقاء آورده که میگوید از آن حضرت درباره شاخهای ذوالقرنین پرسیدم، فرمود: «لعلک تحسب کان قرنیه ذهباً او فضه و کان نبیاً بعثه الی الناس فدَعاهم الی الله و الی الخیر. فقام رجل منهم فضرب قرنه الایسر فمات، ثم بعثه فأحیاه و بعثه الی الناس. فقام رجل فضرب قرنه الایمن فمات، فسمّاه الله ذاالقرنین: شاید گمان میکنی دو شاخش از طلا یا نقره بود و او پیامبر بود که به سوی مردم برانگیخته شد! پس آنها را به سوی خدا و خیر فرا خواند و مردی از ایشان برخاست و بر سمت چپ سرش ضربهای زد که مرد. سپس او را برانگیخت و زنده کرد و به سوی مردم فرستاد. باز مردی برخاست و بر سمت راست سرش ضربهای زد که از آن درگذشت. از این رو خداوند او را ذوالقرنین نامید.» در پاورقی کتاب به تفسیر صافی (ج ۲، ۲۷)، بحارالانوار (ج ۵، ص ۱۶۱، ۱۶۴ ـ ۱۶۵) و البرهان فی تفسیر القرآن (ج ۲، ص ۴۸۲) اشاره شده است؛ اما همچنانکه پیداست، در متن ناهماهنگی و اضطراب مشاهده میشود. شبیه این حدیث در الجدید فی تفسیر القرآن (ج ۴، ص ۳۵۹) روایت شده است.
پی نوشت:
۱- ترجمه تفسیر بیان السعاده (ج ۸، ص ۴۸۱): «پاداشی نیکوتر خواهد داشت و [از لحاظ گرفتن مالیات و خراج و وضع قوانین]بر او آسان خواهیم گرفت.» ترجمه تفسیر المیزان (ج ۱۳، ص ۵۰۳): «.. به او تکلیف آسان میکنیم.»
۲- ترجمه تفسیر المیزان (ج ۱۳، ص ۵۴۳): آن را [به خاطر گسترش راههای ارتباطی و تنوع وسایل نقلیه]از اهمیت و خاصیت میاندازد.