دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳ - ۰۹:۰۹
نظرات: ۰
۰
-

نمی‌توان جلوی «تقاضا» در بازار را گرفت و هر تقاضایی هم «عرضه» را در پی دارد. وقتی جمعیت قابل توجهی از ساکنان تهران سبک زندگی شبانه‌ای دارند و در مقابل رستوران‌های شهر تا ساعت معینی اجازه فعالیت دارند طبیعی است که سروکله‌ کسب و کارهای غیررسمی پیدا می‌شود.

سامان موحدی راد در ضمیمه جامعه امروز روزنامه اطلاعات نوشت: ساعت از یک بامداد گذشته که از مهمانی برمی‌گردیم و در خیابان‌های خلوت تهران رانندگی می‌کنیم. حوالی خیابان مطهری و تقاطع آن با پاکستان بساط عجیبی برپاست. مردی ایستاده و تار می‌فروشد. نزدیک به ۲۰ تار ایرانی را در حاشیه خیابان و کمی از پیاده‌رو روی پایه‌هایی ایستانده و خودش هم گوشه‌ای ایستاده و تاری را در دست دارد و می‌نوازد. اول فکر کردم شاید تاثیر خوش‌گذرانی مهمانی یا گذشتن ساعت از خواب است که چنین تصویر عجیبی را در گوشه خیابان آن هم حوالی نیمه شب می‌بینم. اما هرچه نزدیک‌تر شدم صدای تار بهتر شنیده می‌شد و تصاویر هم واضح‌تر می‌شدند.

 اولین سوالی که به ذهنم رسید این بود که چه کسی ساعت یک نیمه شب به خودش می‌گوید:«ای کاش می‌رفتم یک تار می‌خریدم» و بعد می‌آمد سراغ این بساط تار فروشی سیار و سازی می‌خرید. اصلا چنین بساطی مشتری هم دارد و کسی ساعت یک یا دوی نیمه شب دوست دارد تار بخرد؟

برای همین ایستادم تا از فروشنده سوال بپرسم که داستان بساط عجیبش در گوشه‌ خیابان در این ساعت شب چیست؟ مرد اهل مراغه بود و وانتی داشت که در آن کمی وسایل ساده زندگی و تعداد زیادی تار ایرانی بود. اول فکر کرد که خریدارم و خوشحال شد و بعد که فهمید روزنامه‌نگارم خوشحال‌تر شد و گفت «می‌تونی ویوی پیجم رو بالا ببری با گزارشت؟». 

حالا من بیشتر برای کنجکاوی شخصی ایستاده بودم به سوال پرسیدن. گفتم «ببینیم چی میشه» و شروع کردم به پرسیدن سوال‌ها. بر خلاف تصورم اینکه مردی از مراغه در گوشه‌ خیابان ساز می‌فروشد به این معنی نبود که احتمالا کار استادکارهای تبریز و مراغه را از کارگاه‌هایشان بار زده و می‌فروشد بلکه سازهای موسیقی ایرانی ساخت کشور چین را با قیمتی نازل در گوشه‌ خیابان می‌فروخت.

این را با اولین دست گرفتن ساز می‌شد فهمید که دیگر خبری از چوب درخت توت که پایه‌ اصلی ساخت سازهای ایرانی است در آن نبود. نگفت که چطور و از چه تامین کننده‌ای ساز می‌خرد ولی با صداقت تمام گفت که چینی هستند.

 از او درباره‌ کسب و کار سیارش پرسیدم و اینکه اساسا چه کسی ساعت یک نیمه شب ممکن است مشتری او باشد. گفت که کشاورز است اما در فصل‌هایی که کشت و کار نیست یکی دو ماهی در تهران فروشندگی سیار می‌کند تا مخارج زندگی را تامین کند. خانواده‌اش در مراغه هستند و او هر سال یک بار ساز می‌خرد و به تهران می‌آید تا بفروشد و در همین مدت هم در وانتش زندگی می‌کند.

درباره‌ای مشتری‌هایش هم حرف زدیم که می‌گفت«هر جور آدمی پیدا میشه! یکی بچه‌اش گریه می‌کنه می‌کنه ساز می‌خوام یکی هم یهو یادش میاد که از قدیم دوست داشته ساز بزنه و چی بهتر از اینکه الان از گوشه خیابون یکی ارزونش رو بخره تا ببینه چند مرده حلاجه! خلاصه خدا نمی‌ذاره زندگی ما لنگ بمونه».
 
خودش هم ساز خوبی می‌زد. پرسیدم خودت از کجا یاد گرفتی که گفت من از پدرم یاد گرفتم. پدرم کشاورز بود و تار هم می‌زد و موسیقی را خودآموخته یادگرفته بود و منم هم از او یاد گرفتم.

مرد تار فروش مراغه‌ای هر سال بعد از برداشت محصول کمی استراحت وانتش پر از تارهای چینی می‌کند و به تهران می‌آید تا گوشه‌ خیابان تار بفروشد و با پولش زمستان سخت آذربایجان را پشت سر بگذارد.

سفر کسب و کار من است

وقتی قرار شد گزارشی درباره‌ کسب و کارهای سیار بنویسم اولین خاطره‌ای که به ذهنم رسید زوجی بودند که در «فتحیه»‌ ترکیه مهمانشان بودم. «امره» و «گلادمیس» را از طریق سایت «کوچ سرفینگ» پیدا کرده بودیم و دو روزی در فتحیه مهمانشان بودیم.

 آن روزها مشغول یک سفر طولانی زمینی از شرق به غرب ترکیه بودم و این سبک سفر و زندگی برای برخی از میزبان‌هایم جذاب شده بود. شبی که باهم درباره‌ سفر حرف می‌زدیم آن‌ها هم گفتند که علاقه‌مندند تا چنین سفری را تجربه کنند و از ترکیه به ایران و پاکستان و سرانجام هند بروند و مدام  می‌پرسیدند که در ایران می‌توان در حین سفر پول در آورد و کنار خیابان کار کرد؟ بازیگر تئاتر بودند و قصد داشتند با عروسک‌گردانی خیابانی خرج سفرشان در بیاورند.

 از خلال صحبت‌هایمان نکته‌ جالبی فهمیدم. اینکه برخی از سفرروهای حرفه‌ای تلاش می‌کنند که تا مخارج سفرشان را در طول سفر تامین کنند. به این معنی که کسانی که به دنبال تجربه‌های هیجان‌انگیزتر و ماجراجویانه‌تری هستند اغلب از پس‌اندازشان برای سفر خرج نمی‌کنند و تلاش می‌کنند با راه‌اندازی کسب و کاری در طول سفر هزینه‌های سفر را تامین کنند. 

امره و گلادمیس هم هر چند سال یکبار چنین برنامه‌ای را اجرا می‌کردند و مثلا سه سال در ترکیه کار می‌کردند و انگار یک سال به مرخصی رفته باشند سفری ماجراجویانه را پیش می‌گرفتند. اما برای تامین هزینه‌های این سفر به پس‌اندازشان دست نمی‌زدند و با عروسک‌گردانی و تئاتر خیابانی هزینه‌های سفر را تامین می‌کردند بعدها در ایران هم با نمونه‌های این چنینی آشنا شدم. 

از جمله «امیر» و «بهار» که زوجی بودند که به یکبار کسب و کار اداره هاستل‌شان در ایران را تعطیل کردند و سه سال سفر و زندگی در ماشین را پیش گرفتند. 

بهار می‌گوید که «ایده این ماجرا در زمان همه‌گیری کرونا به ذهن‌مان رسید. زیرا تقریبا کار هاستل خوابیده بود و مسافری نداشتیم. دیدیم که از پس هزینه‌ها بر نمی‌آییم و از سوی دیگر هیجان کمتری را هم تجربه می‌کنیم. برای همین هاستل را به صورت موقت تعطیل کردیم و تصمیم گرفتیم خودمان را به قشم برسانیم و آنجا گونه‌ جدیدی از زندگی را تجربه کنیم. برای گذران زندگی هم به ذهنمان رسید که لباس بفروشیم».

 او می‌گوید: سفرشان از مرکز ایران تا جزیره قشم بیش از ۱۰ روز طول کشیده و در طول مسیر در چند شهر بساط کردند و لباس فروختند. اما عمده برنامه‌شان این بود که بتوانند با تجهیز ماشین‌شان به صورت یک کاروان با حداقلی امکانات زندگی بتوانند در قشم زندگی کرده و لباس بفروشند. این ایده با سختی‌های فراوان سرانجام به موفقیت رسید و آن‌ها سه سال را این‌چنین زندگی کردند و در جای جای جزیره قشم بساط برپا کرده و لباس فروختند و زندگی کردند. یک تجربه‌ منحصر به فرد که بهار با هیجان زیادی از آن صحبت می‌کند. البته که این کار سختی‌های زیادی هم با خود به همراه داشت. 

بهار می‌گوید: «در ابتدا محلی‌ها و بومی‌ها با ما همراه بودند و اجازه می‌دادند که بساط لباس فروشی‌مان را برپا کنیم اما با کم شدن مسافر و پایین آمدن درآمدها، فروشنده‌های ثابت محلی اعتراض می‌کردند که ما حق نداریم بساط سیارمان را راه بیندازیم. البته ما هم به این سادگی‌ها ناامید نمی‌شدیم و هربار که به سد می‌خوردیم ایده‌ای جدید را اجرا می‌کردیم. مثلا سال اول محلی‌ها اجازه می‌دادند لباس بفروشیم و بساط کنیم اما از سال دوم که اجازه ندادند به سراغ بومگردی‌ها رفتیم و با هماهنگی آن‌ها و دادن بخشی از سود فروش به آن‌ها صبح‌ها و عصرها رگال لباس را در بومگری‌شان برپا می‌کردیم و به مسافرها لباس می‌فروختیم.» 

 از بهار درباره این سبک زندگی پرسیدم و اینکه آیا می‌توان با کسب و کارهای سیار در ایران سفر کرد و خرج سفر و زندگی را تامین کرد؟ او در پاسخ می‌گوید: «بستگی به این دارد که چه تصوری از کیفیت زندگی داشته باشید. به نظر من در حد مخارج روزانه و هزینه‌های یک زندگی ساده و سبک را می‌توان با راه‌اندازی چنین کسب و کارهایی تامین کرد. بنابراین اگر سطح توقع‌تان پایین است و به هیجان چنین زندگی علاقه دارید می‌توانید هزینه سفر را در سفر تامین کنید. همانطور که ما توانستیم ۳ سال با چنین سبک زندگی ادامه دهیم و در قشم زندگی کنیم.»

عشق سیار

مریم جوانی اهل شیراز است که همیشه دوست داشت کتابفروشی داشته باشد اما چه کسی که نداند در این اوضاع و احوال اقتصادی ایران راه انداختن یک کسب و کار با چه مشقات و هزینه‌های سرسام‌آوری همراه است. 

با این حال او دوست نداشت که مقهور زندگی شود و نمی‌خواست آرزوهایش به حسرت تبدیل شود برای همین تصمیم گرفت یک کتابفروشی سیار در شیراز راه بیندازد. مسافران نورزوی امسال که به شیراز سفر کرده‌اند احتمالا او، دوچرخه‌ معروف و کتابخانه‌ سیارش را حوالی حافظیه دیده‌اند. 

او به «اطلاعات» می‌گوید: «همیشه دوست داشتم کتابفروشی داشته باشم اما هزینه‌های راه‌اندازی یک کتابفروشی خیلی بالا بود. برای همین تصمیم گرفتم کتابفروشی سیار داشته باشم و یه کتابفروش سیار تبدیل شوم. برای همین در پاییز و زمستان سال گذشته شروع به طراحی ساخت کتابخانه‌ام کردم و در این راه از دوستانم هم کمک گرفتم. واقعا سرمایه چندانی نداشتم و حتی کتابخانه را هم خودم ساختم.» 

مریم می‌گوید: فرایند ساخت کتابخانه چند ماهی طول کشیده و او به جز ماجرای سرمایه‌ شروع کار علاقه داشته که بیشتر کارهای این کسب و کار را خودش انجام دهد و اینطور احساس بهتری به کسب و کاری که خودش راه‌اندازی کرده دارد. به این ترتیب در اواخر زمستان گذشته کتابخانه‌ او ساخته و به دوچرخه‌اش وصل شد و او اولین تجربه‌های فروشش را در خیابان‌های شیراز تجربه کرد.

 مریم بیان می‌‎کند: بیشتر در خیابان «قصرالدشت» یا مقابل «حافظیه» بساط کتابفروشی‌اش را پهن می‌کند و حالا دو ماهی هست که تجربه‌ فروش کتاب در خیابان را دارد. حمل یک کتابخانه‌ فلزی با تعداد  زیادی کتاب به کمک دوچرخه کمی سخت به نظر می‌رسد. وزن کلی کتابخانه و کتاب‌ها ۱۰۰ کیلو است و هر روز به طور متوسط ۲۰ دقیقه تا نیم ساعت باید رکاب بزند تا آن‌ها را با دوچرخه از خانه به خیابان مورد نظرش برساند. با این حال شیراز چندان شهر شیب‌داری نیست و دوچرخه‌سواری در آن کار راحت‌تری است. 

از مریم درباره‌ تجربه‌ یک روز کاری اش می‌پرسم. می‌گوید که در دانشگاه گرافیک خوانده و الان به کار طراحی فرش مشغول است و صبح‌ها کار طراحی فرش انجام می‌دهد و بعدازظهرها هم بساط کتابفروشی‌اش را در خیابان‌های شیراز علم می‌کند. در بهار امسال و با حضور مسافران نوروزی تجربه‌ فروش خوبی را پشت‌سر گذاشته و به فکر سفر با دوچرخه برای فروش کتاب در شهرهای دیگر هم هست.

داشتن چنین کسب و کار متفاوتی حتما با واکنش‌هایی از سوی مردم هم همراه است. مریم می‌گوید که در شیراز مردم و کسبه با او همراهی زیادی می‌کنند و او را به‌عنوان یک فروشنده سیار پذیرفته‌اند اگرچه در میان همه برخوردهای خوب گاهی هم واکنش‌های منفی وجود دارد که سعی می‌کند آن‌ها را نادیده بگیرد. 

برای نمونه می‌گوید که «برخی از مراجعان با دیدن کتابخانه با سرزنش می‌گویند که چرا کتاب می‌فروشی و اگر فلافل می‌فروختی بهتر نبود یا سودش بیشتر نبود؟ من سعی می‌کنم این برخوردها را نادیده بگیرم و فراموش کنم. شاید سود فلافل‌فروشی بیشتر باشد ولی مسئله این است که من به آن کار علاقه‌ای نداشتم اما به کتابفروشی علاقه‌ زیادی دارم.»

 از مریم درباره‌ سلیقه‌ کتابخوانی مردم می‌پرسیم و اینکه چه کتاب‌هایی بیشترین فروش را دارند. او می‌گوید: بنا به علاقه شخصی خودش بیشتر کتاب‌های روانشناسی را برای فروش می‌آورد اما مردم بیشتر به دنبال کتاب‌هایی هستند که ادعا می‌کنند راه‌های فوری برای موفقیت را به آن‌ها آموزش می‌دهند. البته دیوان حافظ هم در تعطیلات عید یکی از کتاب‌های پرفروش کتابخانه‌ سیار او بوده. 

مریم یک صفحه‌ اینستاگرامی هم دارد که در آنجا خودش را کتابفروشی سیار در شیراز معرفی کرده و همین صفحه هم باب آشنایی ما را با هم باز کرد. او یادآور می‌شود که کسب و کار سیار و هزینه‌های پایین راه‌اندازی‌اش به او این فرصت را داده که به شغل مورد علاقه‌اش یعنی کتابفروشی برسد.

نوشابه‌فروشی مقابل حرم

چند سال پیش نرسیده به تعطیلات ۱۴ و ۱۵ خرداد در جاده‌ای بیرون اسلامشهر گیر کرده بودم. ماشین چند کیلومتر آن‌سوتر بنزین تمام کرده بود و همسرم در ماشین ماند و من با موتوری رهگذر به پمپ‌بنزین آمدم تا چند لیتر بنزین در بطری نوشابه‌ای بیاورم و ماشین را تا پمپ بنزین راه‌ بیندازیم.

در راه برگشت از پمپ بنزین با دو بطری ۱.۵ لیتری بنزین در بطری نوشابه منتظر لطف خودروی رهگذر دیگری بودم که یک نیسان آبی با باری تقریبا دو برابر اتاقش از نوشابه ترمز کرد و من سوار شدم. دو نوجوان در خودرو بودند و گفتند کجا می‌روی و شرح ماجرا را تعریف کردم و با علاقه پذیرفتند که مرا برسانند. پرسیدم چند سال‌شان است و هر دو ۱۷ سال داشتند و هنوز مدرسه می‌رفتند. حجم زیاد باری که در نیسان داشتند توجهم را جلب کرد و پرسیدم این همه نوشابه را کجا می‌برید؟ گفتند «حرم امام».

سوال‌هایم بیشتر شد و روایت آن‌ها هم بامزه‌تر. دو پسر عموی هم سن و سالی بودند که هر سال در مقابل حرم امام خمینی و در سالروز وفاتشان نوشابه می‌فروختند. می‌گفتند که پدرهایشان با هم شرکت توزیع نوشابه و آب معدنی دارند و به عنوان پاداش هر سال سرقفلی فروش نوشابه در روز وفات امام را به آن‌ها می‌دهند و آن‌ها هم با فروش نوشابه در این روز مهم‌ترین پس‌انداز کل‌سال‌شان را دشت می‌کنند. 

مهران، یکی از پسرها می‌گفت:«من هر سال از اول عید منتظر ۱۴ خرداد هستم تا مقابل حرم نوشابه بفروشم و برای پولش برنامه دارم. یکسال با آن پلی‌استیشن خریدم و یک سال هم چند کتونی و تی شرت اورجینال که تیپم رو تا آخر سال ساخت».

 آن‌ها می‌گویند: همزمانی سالانه‌ این مراسم با گرمای خرداد در کنار حجم زیاد زائر که از نقاط مختلفی می‌آیند موجب می‌شود که بتوانند فروش خوبی داشته باشیم. مهران و پسرعمویش هر دو دانش‌آموز بودند و خانواد‌شان هم کسب و کار دیگری داشتند با این حال در آن سال‌ها هر بار غرفه‌ای در محوطه‌ باز حرم امام خمینی نصیب‌شان می‌شد تا کسب و کاری سیار و کوتاه مدت را راه بیندازند و درآمد قابل توجهی کسب کنند.

بساط کباب و دود نیمه‌شبی کنار خیابان

در سال‌های اخیر درباره‌ زندگی شبانه در تهران صحبت‌های زیادی شده. زمانی که مدیریت شهر تهران در دست اطلاح‌طلبان بود صحبت‌های زیادی درباره‌ راه‌اندازی کسب و کارهایی مرتبط با زیست شبانه در تهران شده بود و یکی دو محله به عنوان نمونه محل اجرای چنین ایده‌هایی شد. با این حال همچنان زیست شبانه در تهران موضوعی غیررسمی، فراموش شده و نادیده گرفته شده است که گردش مالی آن هم در بخش اقتصاد سیاه ایران می‌گذرد. 

مسئله‌ای که واضح است این است که نمی‌توان جلوی «تقاضا» در بازار را گرفت و هر تقاضایی هم «عرضه» را در پی دارد. وقتی جمعیت قابل توجهی از ساکنان تهران سبک زندگی شبانه‌ای دارند و در مقابل رستوران‌های شهر تا ساعت معینی اجازه فعالیت دارند طبیعی است که سروکله‌ کسب و کارهای غیررسمی پیدا می‌شود.

یکی از معروف‌ترین این کسب و کارها کبابی‌هایی است که نیمه شب ها در خیابان‌های تهران برپا می‌شوند و صبح هیچ اثری از آن‌ها نیست. چند پاتوق مشهور و معروف هم دارند که یکی از مهم‌ترین‌هایش حوالی میدان سپاه و پل چوبی در تهران است. از ساعت ۱۰ شب به بعد اگر از این خیابان بگذرید می‌بینید که چندین و چند منقل کنار خیابان برپا شده و از صندوق عقب هر ماشینی در پلاستیک‌های بزرگ گوشت‌های مزه‌دار بیرون می‌آید.

 خیلی سریع یک میز کباب‌زنی برپا می‌شود و با چند نیمکت پلاستیکی شما می‌توانید کنار خیابان کباب بخورید. 

مهدی یکی از همین کبابی‌هاست که روزها در یکی از مغازه‌های همین خیابان شاگردی می‌کند و با هماهنگی صاحب کارش و احتمالا پرداخت درصدی از فروش به اتو شب‌ها بساط کبابی‌اش را برپا می‌کند. 

مهدی می‌گوید: اوایل برای کار به تهران آمده بود و شب هم در مغازه می‌خوابید. یک ماه هم از حضورش در تهران نگذشته بود که متوجه کسب و کار پررونق کبابی در این خیابان شد و با توافق با رئیسش بساط کبابی شب را هم برپا کرد.

البته این کار به تدارکات زیادی نیاز دارد و یک شاگرد مغازه که در روز هم سرش مشغول کار است نمی‌تواند همه‌ کارها را انجام دهد. برای همین مهدی به پسر عموش هم پیشنهاد داد تا از شهرستان به تهران بیاید. پسرعمویش یک پراید دارد و روزها در کار مسافرکشی است و شب کبابی و بعد هم خوابیدن در همان پراید! کار تامین گوشت هم هر روز با اوست. 

او هر غروب حوالی ساعت ۹ با چند کیسه بزرگ پر از جوجه، جگر و کتف و بال می‌آید و آن‌ها با هم بساط را برپا می‌کنند. بین ۱۰ تا یازده عمدتا وقت‌شان به سیخ کشیدن گوشت‌ها می‌گذرد و از یازده به بعد تا ۳ نیمه‌شب مشتری‌ها می‌آیند می‌روند. 

مهدی می‌گوید: مشتری‌هایش از همه طیفی هستند. هر کسی که این وقت شب هوس غذا کند سری به ما می‌زند و چند سیخی کباب مهمانمان می‌شود. تعداد کبابی‌های این راسته خیلی زیاد است و حداقل ۱۰ منقلی را از پل چوبی تا میدان سپاه می‌توان شمرد. 

از او می‌پرسم که با این حجم از کبابی و مشتری در این خیابان مرکز شهر آیا از شهرداری یا پلیس کسی مزاحم کارشان نمی‌شود که می‌گوید:«جواب سوالی که خودت بلدی رو از من نپرس و نون ما رو هم آجر نکن».

 از او می‌پرسم که نظر مشتری‌ها درباره‌ وضعیت بهداشتی غذایی که به آن‌ها می‌دهید چیست که به شوخی می‌گوید: «کباب وقتی روی اون آتیش می‌پزه ضدعفونی میشه و میکروب نداره دیگه» با این حال می‌گوید که مشتری‌هایش بعضا وسواسی هم هستند اما چون فروشگاه و رستوران دیگری وجود ندارد از او خرید می‌کنند و راضی هم هستند. چند سیخی با هم کباب می‌خوریم و می‌گویم نگفتی اهل کدام شهری که می‌گوید «نمی‌گم. بگم همشهری‌هام می‌شناسنم».

مرغ و خروس‌فروشی سیار

اگر یکبار مسیرتان به مراکز تعویض پلاک تهران افتاده باشد با مجموعه‌ای از کسب و کارهای سیار مواجه می‌شوید که تاکنون فکرش را هم نکرده بودید. از آنجایی که در مراکز ماشین‌ها باید در صف بایستند و با صف وارد مرکز شوند اینکه کجای صف قرار بگیرید مهم است.

برخی از اهالی نزدیک این مراکز شب‌ها خودروهای‌شان دم در ورودی این مراکز پارک می‌کنند و صبح‌ها پیش از رفتن به محل کار جایشان را به یک نفر که عجله دارد می‌فروشند. اما شاید جذاب‌تر از این کسب و کار موتوری‌هایی هستند که با تابلوی «محضر فوری» ایستاده‌اند و دفاتر نقل و انتقال سند را به افرادی معرفی می‌کنند که بعد از خرید یا فروش خودروی‌شان پایشان به مرکز تعویض پلاک باز شده است. 

اما نکته‌ بامزه‌تر در این میان وانتی‌های فروش مرغ و خروس در اطراف این مراکز است. عمده کسانی که به این مرکز می‌آیند ماشینی خریده‌اند و در فرهنگ عامه‌ ایرانی قربانی کردن برای خودروی نو مرسوم است. برای همین عده‌ای با وانتی پر از مرغ و خروس مقابل این مراکز ایستاده‌اند تا بلافاصله بعد از خرید خودرو قربانی آن را هم به شما بفروشند و سریع با بسم کردن مرغ و بریدن سرش خون آن را به ماشین شما می‌مالند با این باور که آن را از خطر دور می‌کند.

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی