جلال رفیع در یادداشتی در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت:
در شعر سه تن پیمبرانند
هر چند که «لا نبیّ بعدی»
اوصاف و قصیده و غزل را
فردوسی و انوری و سعدی
بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی، فراغ و فرصتی است برای ما ایرانیان، تا از پیام آور و پیام بر ملیّت و شخصیت تاریخی خویش یاد کنیم. نخستین روزهای دهۀ اول پیروزی انقلاب یاد باد که برخی از انقلابیون در آن ایام، به فردوسی و شاهنامهاش چپ چپ مینگریستند(!) و چنین میپنداشتند که آن حکیم بزرگ نیز طاغوتی و سلطنتی و شاهنشاهی و چه بسا عضو برجستۀ ساواک بوده است!
برخی از ما، در آن روزگار، حتی نام فردوسی را هم برنمیتافتیم تا چه رسد به شاهنامهاش. و تا چه رسد به این که بخواهیم در باب مکتب فردوسی و حکمت فردوسی سخن بگوییم.
کسانی هم که خود فردوسی را میپذیرفتند، باز این دغدغه را داشتند که با نام کتابش چه کنند؟ و بدشان نمیآمد اگر نام «شاهنامه» را تغییر میدادند و مثلاً آن را با نام «تودهنامه» یا «خلقنامه» یا «پرولترنامه» یا «چیزنامه!»های دیگر(به تناسب باورها و گرایشهای سیاسی و حزبی خویش) به ثبت میرساندند!
این بدبینی و بدنامی تا دهۀ هفتاد هم کم و بیش تداوم پیدا کرد. حتی یکبار یکی از وزرای علوم عالیه نیز ضمن تورّق پروندۀ فردوسی و مثلاً دفاع فردوسی از شاهان و شاهنشاهی منحله، نسبت به آن حکیم ابراز کمبود ارادت کرد! و خدا بیامرزاد کیومرث صابری را که در مجلۀ «گل آقا» به دفاع از فردوسی برخاست و عریضهای را خطاب به وزیر منتشر کرد و به امضای سعدی و حافظ و مولوی و خیام و ناصر خسرو و انوری و صائب و بقیۀ شعرا رسانید و (به صورتی که با قلم نگارنده اکنون بازنویسی میشود) اعلام کرد:
«ما امضاکنندگان ذیلِ نامه، به عرض مبارک میرسانیم و گواهی میدهیم که این رفیق و همکار ما ابوالقاسم طوسی، خدای ناکرده سوءِ نیّتی در سرودن شاهنامه نداشته و فیالحال در سنین کهولت، منتظر صدور حکم بازنشستگی است.
گیریم که خطایی هم از او سرزده باشد. انسان جایزالخطاست. آن جناب به بزرگواری خود اغماض خواهند فرمود. ضمناً مبالغی را هم که (بر اساس شایعات) از طرف سلطان محمود غزنوی برای مشارالیه فرستاده شده، از همان دم دروازه برگرداندهاند و خوشبختانه از این حیث هم دفع تهمت از این پیرمرد شده است.
استدعا این است که سرِ پیری، این استاد عیالوار را در خصوص تأمین حقوق بازنشستگی و حقوق شهروندی و حق بیمه و امثال آن، از نگرانی بیرون آورند. ما همگی حاضریم عنداللزوم، سند خانه و کاشانه و حتی آرامگاه خود را وثیقه بگذاریم.
محل مهر و امضای معلمین و اساتید بازنشسته:
حنظله بادغیسی، رودکی سمرقندی، دقیقی طوسی، منوچهری دامغانی، ناصر خسرو قبادیانی، ابوسعید ابیالخیر مهنهای(تربتی!)، باباطاهر پوشیدۀ همدانی(عریان سابق!)، عمربن خیام نیشابوری، شیخ مصلحالدین سعدی، خواجه حافظ شیرازی، سلمان ساوجی، عبید زاکانی، محتشم کاشانی، صائب تبریزی، عارف قزوینی، ملکالشعراء بهار خراسانی، پروین اعتصامی، نیما یوشیج مازندرانی و چند امضای ناخوانای دیگر....».
آیا به راستی، فردوسی در شاهنامه مرتکب خطا یا خیانت شده است؟ سالها طول کشید تا برخی از ما خیانت را به خطا تبدیل کنیم و خطا را به خلاف و تخلّف غیرعمد و نهایتاً «مسؤولیت مدنی». و حالا؟... شاهنامۀ آن حکیم سترگ را سند افتخار و سند ملیّت(به هر دو معنای فارسی و عربیاش) بخوانیم. سند ملیّت به معنای میهنی و کشوری و ارضی و قومی. و سند ملیّت به معنای آیینی و دینی و مذهبی.
فردوسی از مرز تاریخ فراتر رفت و به اسطورهها پیوست. قهرمانان اسطورهای فردوسی (فیالمثل رستم و سهراب و سیاوش) در جایگاهی نشستهاند که به مراتب برتر و بلندتر از جایگاه پادشاهان است.
شجاعت و شهامت فردوسی وقتی معلوم و معلومتر میشود که به روزگار خود او رجعت کنیم و آثار سلطۀ سنگین «خلافت» و «سلطنت» را در آن عصر ارزیابی کنیم. هیچ کدام از آن دو دستگاه سلطهگر، پدیدآمدن «اثر تاریخی و ملی و مذهبی» شاهنامه را تاب نمیآوردند.
شاید تقدیر فردوسی این بود که از زیر هر دو گیوتین خلافت عباسی و سلطنت غزنوی، سر سلامت بیرون ببرد. چه کسی در آن روزگار میتوانست چنین گردنفرازانه بگوید:
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
و این واژۀ «عجم» در آن روزگار کژرفتار، در عین حال که احیای ملیّت ایرانی را (با همان خصائص جوهری تاریخی و دینیاش) در بطن و متن جامعۀ تحت ستم و سلطۀ عباسیان و غزنویان فریاد میزد و بنابراین در منظر و محضر آنان(خلفا و امیران) اعلام و اعلان خودمختاری محسوب میشد؛ نوعی برخورد«نقادانه و طنزآمیز»را نیز به رخ آنان میکشید.
نژادپرستانی که حتی مسلمانان غیرعرب را نیز عجم(گنگ، لال، بربر، بیگانه، فاقد نطق درونی و انسانی، بیاندیشه، بیشخصیت)میدانستند؛ صراحتاً از حکیم احیاگر جامعۀ ایران میشنیدند که او «همان هویّت سرکوب شده و به رسمیّت نشناخته شده» را دوباره زنده کرده و به این گناه بزرگ خود نیز بیپروا اعتراف و افتخار میکند!