سه‌شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۶

آقایان با چاپ عکس‌های بزرگ «بزرگ» نمی‌شوید

‌نمی‌توان با عجله بالغ شد، با عجله بزرگ شد. مگر می‌توان با برگزاری بزرگداشت‌های پی در پی، چاپ عکس‌های بزرگ، بزرگ شد؟ چنان‌که با عجله نمی‌توان خوش بود.

آقایان با چاپ عکس‌های بزرگ «بزرگ» نمی‌شوید

محمد صالح علا در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: گاهی خودم را دعوت می‌کنم به نوشیدن چای، نسکافه‌ای در جای خلوتی که خودم باشم و خودم. من و من تنها باشیم. خودم با خودم گفتگو کنم.

وقتی با خودم معاشرت ندارم، مشورت نمی‌کنم، وقتی بی‌مطالعه کاری را انجام می‌دهم، باید برای آن هزینه‌های بیشتری بپردازم. در حالی که خودم می‌دانم تجربه‌ای که با 20  هزار تومان به‌دست می‌آید، ارزان‌تر است از تجربه‌ای که با 25 هزار تومان به‌دست می‌آید.

تشخیص سود و زیان در زندگی، نیاز به خود زیادی ندارد. کافی است من کمی عقل داشته باشم، حساب و کتاب بلد باشم. من باید از خودم بپرسم که چرا با عجله زندگی می‌کنم؟ چرا تند می‌روم، تند برمی‌گردم؟ چرا در زندگی این همه بوق می‌زنم؟ درحالی که دیگر موجودهای عالم بوق ندارند، بوق نمی‌زنند، عجله ندارند.

هستی بر مدار ضرباهنگی طبیعی است. باید به آسمان نگاه کنم ببینم خورشید نباید و نمی‌تواند با عجله طلوع و غروب کند. ماه، ستاره‌ها، زمینی که روی آن سکونت داریم، درخت‌ها و فصل‌ها با عجله جا به جا نمی‌شوند. چون ساعت هستی برای عجله کردن کوک نشده. همچنان‌که نمی‌توان با عجله عاشق بود. می‌توان عاشقی دستپاچه بود. دل‌دل زد زیرا از ازل عاشق‌ها در سیل تند افتاده‌اند. اما با عجله نمی‌توان خیال‌بازی‌ها کرد چنان‌که نمی‌توان با عجله به دنیا وارد شد.

آدمی که با عجله به دنیا وارد می‌شود، ناقص است. نمی‌‌توان با عجله بالغ شد، با عجله بزرگ شد. مگر می‌توان با برگزاری بزرگداشت‌های پی در پی، چاپ عکس‌های بزرگ،‌ بزرگ شد؟ چنان‌که با عجله نمی‌توان خوش بود. همچنان‌که نمی‌توان با عجله غصه خورد، با عجله گریه کرد، با عجله آه کشید.

خود هستی عجله‌ای ندارد. عجلۀ من، کارهای خودم و دیگرها را خراب می‌کند. حالا مثالی بزنم. البته شاید مثالم پیش ‌پا افتاده باشد؛ چون یکی دیگر از عیب‌های من این است که اغلب من دو نفرم! همیشه یک من خصوصی و یک من عمومی در من است.  وقتی مهمان دارم، خودم و خانه را آراسته می‌کنم.

سفره‌ای می‌اندازم با بهترین بشقاب‌ها که دارم، قاشق و چنگال‌هایی که برق می‌زنند،‌ گلدان‌ بلوری با چند شاخه گل، نمکدان، فلفل‌دان. اما مهمان که ندارم، ناهارم را توی همان قابلمه می‌خورم با همان قاشقی که غذا را هم زده‌ام. به جای لیوان، از سر شیشه آب می‌نوشم؛ زیرا من با خودم رودربایستی ندارم.

وقتی با خودم رودربایستی نداشته باشم، فکرهای ناپسندی به سرم می‌زند. فکرهایی که نمی‌‌توانم به شما بگویم. چنان‌که گاهی وسط آن فکرها به خودم نهیب می‌زنم می‌گویم: آی... دامن تر مکن، هوشیار باش. شخصیت تو را همین خیال‌ها می‌سازند. به قول مولانا: خیال دکان به دکان می‌برد، خیال باغ به باغ. با خودم رودربایستی ندارم و خیال‌‌هایم درحال رفت و آمد به دکان‌هایی با متاع ناجور است. پس بهتر است که با خودم رودربایستی داشته باشم.

برای خودم احترام قائل باشم که اینها همه منشأ فرهنگی دارند و زندگی پر از کتاب‌هاست. البته با عجله نمی‌توان کتاب خواند و به شناخت و توانایی رسید. گاهی از خودم می‌پرسم چرا من زمان زیادی از عمرم را صرف عجله کردن می‌کنم؟ چرا خواسته‌ام با عجله همه چیز را وادار به اتفاق افتادن کنم؟ من باید بدانم با عجله نمی‌توان دنیای بهتری ساخت.

عبرت بگیرم از آنها که با عجله ویران کرند، با عجله کشتند، با عجله بردند و خوردند و محکوم به نفرین و نفرتی مؤید شده‌اند.

گزارش خطا
ارسال نظر
captcha
آخرین مطالب