چهارشنبه ۲۹ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۵

اندیشه مولانا همچنان بر فراز کهکشان ملیت و مذهب این کشور پرواز می‌کند

عمق و عظمت پدیدۀ مولانا، از جمله در این است که شاهباز بلند پرواز احساس و اعتقاد و اندیشه‌اش بر فراز کهکشان جغرافیا و تاریخ و زبان و نژاد و ملک و ملیّت و حتی مذهب پرواز می‌کند. او ما را و همه را از پیلۀ پندار خودگنده‌بینی و خودبرتربینی و نژاد‌پرستی و نفس‌پرستی و جغرافیاپرستی و تاریخ‌پرستی و انواع بت‌پرستی‌های پنهان و پیچیده‌، فراتر می‌کشاند. 

اندیشه مولانا همچنان بر فراز کهکشان ملیت و مذهب این کشور پرواز می‌کند

جلال رفیع در ضمیمه فرهنگی امروز روزنامه اطلاعات نوشت: «مهر» ـ هم به معنای خورشیدی و هم به معنای مهربانی‌اش ـ با جلال‌الدین محمد مولوی تناسب تام و تمام دارد. 

خورشید اشارتی است به شمس تبریزی و نقش نورافشان و نیرومندی که در بر آفتاب‌افکندن زوایای زندگی مولوی داشته است. و مهربانی نیز بشارتی است برای دنیای عشق‌های شگفت‌آور و شورانگیزی که در احوال مواج و متلاطم مولانا مشاهده می‌شود. همان شاعر بلند اقبال که درباره «مارکس» گفته است: 
دین آن پیغمبر حق ناشناس 
                            بر مساوات شکم دارد اساس! 

هنگامی که پای به پایاب اقیانوس مثنوی و شمس می‌گذارد و از پایاب می‌گذرد و ژرفای پایان‌ناپذیر آن را حیرت‌زده احساس می‌کند، شگفتی‌اش را در این بیت تجلی می‌دهد: 
شاعری کاو همچو آن عالی جناب 
                              هست پیغمبر ولی دارد کتاب! 

امروز متأسفانه بعضی از اهل نقد و نظر در سرزمین‌های دیگر به جای آنکه اندیشه و احساس آن بزرگمرد اهل درد را به دایرۀ درک و دریافت ذهن آدمی ـ آدمی زیست‌کننده در عصر جدید ـ وارد کنند؛ بر سر این موضوع که او کجایی بوده است و کجایی نبوده است، به نزاع و جدال برخاسته‌اند.

البته در دنیای ما آدم‌ها، گاه برخی موضوعات از شدّت سادگی و وضوح، ابتدا در پیلۀ ابهام و پیچیدگی فرو می‌غلتد و سپس حتی انکار می‌شود.

روشن است که نهال وجود مولانا در باغ خراسان بزرگ، نشو و نما یافته است. خراسان بزرگ، هم در همان روزگار و هم در این روزگار، جزئی از کل بوده، نه جزئی از جزء؛ و به طریق اولی نه کلّی از جزء!

چه در آن زمان (قرن هفتم) و چه در این زمان‌که قرن‌ها سپری شده است، اگر از آسیانشینان پرسیده می‌شد و پرسیده شود که خراسان بزرگ در تاریخ و جغرافیای آنان، جزئی از کل است و اگر به قیاس پرسش و پاسخ‌های آزمون دانشگاه (کنکور)، چهار جواب یعنی نام چهار کشور در برابر پاسخ‌دهنده قرار می‌گرفت و قرار گیرد؛ به راستی و درستی و (به قول اهل کوچه و بازار) خدا وکیلی و حضرت عباسی، چند درصد از اهل اطلاع و انصاف و اعتدال در مقام پاسخ‌دادن، به گزینۀ «ایران» روی می‌آوردند و می‌آورند؟ 

تمامی اقوام و ملیّت‌های مهاجر یا حتی مهاجم، صرف‌نظر از تأثیرگذاری‌های شان بر فرهنگ و تمدّن ایرانی و اسلامی که به جای خود قابل قبول است(اگر نگوییم در این فرهنگ و در این تمدّن حلّ و هضم شدند)؛ باری با جاری‌شدن در بستر زمان و مکان، دیر یا زود، به دریای فرهنگ و تمدن ایرانی پیوستند.

 شاید اقوام عرب، از آن حیث که واسطۀ انتقال دین بودند، در تأثیرگذاری بر مُلک و ملت ایرانی، بیشترین سهم را داشته‌اند؛ اما حتی آنان نیز نه تنها متقابلاً از بستر زمان و مکان در این سرزمین خداگر‌ای کهن سال تأثیر بسیار پذیرفتند، بلکه در برابر حاکمیّت زبان و منتخب ایرانیان (پارسی‌دری)، به جبر زمینه و زمانه تسلیم شدند. 

در حالی که حاکمیت زبان عربی در سرزمین دیرپای مصر، با وجود فرهنگ و تمدنی که اهرام شگفت‌‌انگیز سه‌گانه‌اش گوشه‌ای از آن فرهنگ و تمدن باستانی را آینه‌گردانی می‌کند، استمرار یافت. 

آری، زبان به تنهایی، نژاد به تنهایی، جغرافیا به تنهایی، تاریخ به تنهایی، و حتی تمدن به تنهایی، ملاک منحصر برای افتخارکردن و انسان‌بودن و کمال داشتن نیست.

علم و فن‌آوری (تکنولوژی) قطعاً در ارتفاع گرفتن و ارتقاء یافتن بنای زندگی انسانی، به وضوح و به شدّت مؤثر است و تأثیر اساسی و بنیادی دارد؛ اما علم و فن‌آوری هم به تنهایی کار را تمام نمی‌کند و شعور و شخصیت انسانی را به والاترین درجه نمی‌رساند. چه بسا گاهی نتیجۀ معکوس هم بر این مقدّمه سوار شده باشد. چنان که حکیم سنایی گفته است:
چرا علم آموختی از حرص، آنگه ترس کاندر شب 
چو دزدی با چراغ آید، گزیده تر برد کالا!

عمق و عظمت پدیدۀ مولانا، از جمله در این است که شاهباز بلند پرواز احساس و اعتقاد و اندیشه‌اش بر فراز کهکشان جغرافیا و تاریخ و زبان و نژاد و ملک و ملیّت و حتی مذهب پرواز می‌کند. او ما را و همه را از پیلۀ پندار خودگنده‌بینی و خودبرتربینی و نژاد‌پرستی و نفس‌پرستی و جغرافیاپرستی و تاریخ‌پرستی و انواع بت‌پرستی‌های پنهان و پیچیده‌، فراتر می‌کشاند. 

پس به قول اهل کوچه و بازار: «به ما پیله نمی‌کند»! برگِرد ما پیله نمی‌‌تند، بلکه پیله‌های گوناگون را پاره می‌کند و پروانه درون ما آدمیان را تا سمت و سوی قله‌های سیمرغ‌پذیر، ذوق و شوق پرواز می‌دهد. او خود از قله تا اعماق، همه را زیر برگرفته است. 

با این همه، پژوهشگر انصاف‌شناس و جامع‌نگر و واقعیت‌سنج، نه در مقام فخرفروشی‌های فاشیست مآبانه، بلکه در مقام پژوهشگری‌های عالمانه، می‌داند که حتی مولانای «قونیه» نیز تنفس در هوای بلخ را ادامه داده است.

 البته بی‌تعصب و بدون حمیّت جاهلیت باید گفت که او از عراق و حجاز و ترکستان و فرغانه و بلخ و یونان و هند و روم هم تأثیر پذیرفته بود، ولی خراسان بزرگ را که پاره‌ای پربها از پیکر ایران بزرگ و اسلام بزرگ بود، در بلخستان قونیه به رتبۀ بازتولید و بازسازی و بازآفرینی رساند.

 آموزگاران اصلی او هم در همان هوای بلخ خراسان ایران بزرگ تنفس می‌کردند. اگر جز این بود، درخشان‌ترین و بنیادی‌ترین گوهر وجودی‌اش که همان «مثنوی» و «کلیات شمس» است، در صدف زبان دری (پارسی پس از اسلام) و به قول ناصر خسرو: «در دری»، نطفه نمی‌بست و نقش و نگار نمی‌گرفت و نمی‌گفت: 

عطار بود شیخ و سنایی ست پیشرو 
                              ما از پی سنایی و عطار آمدیم!  

گزارش خطا
ارسال نظر
captcha