سه‌شنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۴:۲۰

مردی که خود را از جت شخصی محروم کرد

خبری خواندم که خدا را شکر، خریدن جت شخصی برای عموم مردم آزاد شده است. من بی وقفه یاد شما از دلم رد شد. برای خاطر شما شادی هاکردم. زیرا خودم چندسال است که شب و روز درخانه ام و جایی نرفته ام و نمی روم.

مردی که خود را از جت شخصی محروم کرد

رضا رفیع در یادداشتی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: اکبرخان اکسیر که با گفتن و سرودن چند مجموعه شعر به اصطلاح«فرانو»در سالیان ماضی به«پدر شعر نو»شناخته شده است که هر شعرش قرابت تنگاتنگی نیز با طنز فاخر دارد و قادر است که همزمان، دو عنصر تفکر و تبسم را در وجود نازنین شما قلقلک دهد؛ بعد از شروع یادداشت های نگارنده در خصوص خاطراتی که با آقای محمد صالح علا دارم، کراراً و پیامکاً(!)از من بنده تقاضای خاص کرده که تا می توانم، حضرت صالح علای اعلا را به حرف زدن وادار کنم.

حتی شده به زور(و البته نه به سبک اعترافات اجباری)!... ملاحظه بفرمایید نصّ صریح پیامچۀ جناب اکسیر حیات را:
«جناب رفیع، بازخوانی تصویری مطالب آقای صالح علا به صورت فیلم عالی است، ادامه بده. اضافات و افاضات شما هم بیشتر بانمکش کرده و خیلی جالب است. لطفاً به بهانه های مختلف، ازجناب صالح علا حرف بکش و توضیحات جذاب شان راهرهفته چاپ کن. شمارۀ بعد از ایشان بپرسید که آیا در منزل شان در طبقۀ چهارم، از طبقۀ همکف بازمی شود؟

راستی، ایشان به غیر از کتاب مورد اشارۀ شما یعنی«آنچه مردان دربارۀ زنان می دانند» و همۀ صفحاتش سفید است؛ کتابی هم دارد که تماما صدای پای اسب است: پیتکا... پیتکا.... پیتکا.....!

شعر«اذان می گویم» هم کار ایشان است. او اصلاً اولبن  کسی است که کلمۀ«شما» را به جای «تو»در ترانه آورد. و نیز واژۀ «پاپتی» را!...»
و باز پیامچه ای دیگر با این محتوای خطیر و حساس که:«صالح علا نوشته هایش را به شوخی، محمد(ص) امضامی کند. «صاد»یعنی حرف نخست صالح علا. من او را مولتی مدیای ادب وهنر وفرهنگ ایران نامیده ام.

 یعنی دست به هرچه بزند، طلا می شود. مثل احمد شاملو که دست به هرچه می زد، بلا می شد! من روشنفکری تاریک تر از او ندیده ام. یک طنزاندیش شگفت وشگرف خاورمیانه ای است باور کن! ازدوراصول گرا دیده می  شود،اما چون نزدیکترش شوی، اصلاح طلب تر از او نمی  بینی!
او اولین کسی بود که دربحبوحۀ تحریم تلویزیون توسط روشنفکران کافه نشین، به شبکه ۴ گفت: «شبکۀ محترم ۴»!.....

آقای اکسیر، این خواستۀ برخاسته از جان و دل را حضوری هم در دیداری که پنجشنبۀ پیش در آستارا با ایشان و انتشارات فرانو ایشان داشتم، مطرح کردند و اضافه نمودند که این مطلب، خواستۀ ملیحه هم هست. 

ملیحه خانم گل، نام گلباران همسرمکرّمه شان است که توفیق آن را یافته اند تا همۀ کتاب های اکبرخان اکسیر به ایشان تقدیم شود. و این در طول تاریخ اهل کتاب، عملی بی سابقه بوده است. ابتکاری نو نیست، فرانو است!
***
من کمترین به آقای اکسیر نازنین گفتم که از قضا گویا جناب صالح علا با خواندن سلسله یادداشت های«داستان من و صالح علا»، خودشان همینطور خودجوش به صرافت حاشیه نویسی  هایی افتادند که نمونه اش در شمارۀ دوم این یادداشت  ها(سه شنبه 28 فروردین) در همین مکان شریف چاپ شد.

توضیحاتی بود بر ترانۀ«سینه ام دکّان عطاری است، دردت چیست؟...». همین چند روز پیش هم پیامکی برایم فرستادند که چنین مرقوم فرموده بودند:
«هفتۀ پیش یادداشتی برای شما نوشتم، اما آن را برای دیگری فرستادم. امروز هم برای شما نوشتم. انسان ها با گذشت سال  ها بزرگ نمی شوند، با رفتار و آثار بزرگ منشانه شان بزرگ می  شوند.

 یاد کردن از آقای صابری عزیزمان(گل آقا)، بارقه ای از ارزش های بزرگ منشانۀ شماست.(این پیامچه را خیال کردم بازبرای دیگری ارسال کرده ام؛ پس بتاخت یادداشت را پاک کردم، دوباره اینها را نوشتم. امیدوارم این دفعه خدمت خودتان برسد. به پیوست بوسه هاست.»

و باز چیزی نگذشت که سر ذوق آمدند و این پیامچه را برای من فرستادند:
«سلام آقای گل!...خبری خواندم که خدا را شکر، خریدن جت شخصی برای عموم مردم آزاد شده است. من بی وقفه یاد شما از دلم رد شد. برای خاطر شما شادی هاکردم. زیرا خودم چندسال است که شب و روز درخانه ام و جایی نرفته ام و نمی روم. البته از خدا پنهان نیست، ازشما هم پنهان نباشد،خودم مایل بودم جت شخصی داشته باشم، اما به دو علت از خریدن و داشتن جت شخصی محرومم. 

نخست آن که خانۀ ما آپارتمانی است. آن هم درطبقه چهارم که آسانسور هم ندارد. من خودم مایلم با جت درآپارتمان زندگی کنم،اما گمان نمی کنم هیچ جتی مایل به زندگی با ما در این آپارتمان باشد. بنابراین بی وقفه یاد شما از دلم گذشت. زیرا خبردارم که شما به هر بهانه، هرچند وقت می روید به دیدارخانم مادرنازنین در خراسان، و طبعاً جت شخصی بیشتربه کار شما می آید.

البته من خودم با اشخاص جت فروش آشنایی ندارم. این پیام را تنها جهت اطلاع حضرتعالی نوشتم. امیدوارم شما از آن جت ها بخرید که جا برای استاد رفیع گرامی هم داشته باشد. ایضً خدا را که چه دیدید، شاید شما یک روز مرا ازخانه بیرون کشیدید و به اتفاق جت رفتیم دوری درآسمان عزیزمان زدیم وبرگشتیم. به هرکه خودتان صلاح می دانید، سلام برسانید. بوسه ها به پیوست است.»

نویسنده :
رضا رفیع
گزارش خطا
ارسال نظر
captcha
آخرین مطالب