دکتر میرجلال الدین کزازی
سفرنامهنویسی در روزگار اکنون
گفته آمد که در گذشته، نه گذشته بسیار دور، تا چند دهه پیش، سفر کاری بود رنج بار و دشوار و پرخطر. از همین روی، آن کس که گام در راه مینهاد و رهسپار سفر میشد، از بیم آنکه دیگر بار به زادبوم یا زیستگاه خوبش بازنیاید، وام هایش را میتوخت و میگزارد. میکوشید که گرد و زنگ رنجش و آزردگی را از هر دلی که ار کار و کردار وی چرکین بود و بکین، بسترد و بزداید. آنگاه دلبندان و نزدیکان و خویشانش را گرد میآورد و آنان را اندرزی میداد و سپارشی میکرد که در بستر مرگ، میکنند و میدهند.
سپس، از همگان، بهلی میخواست و روی به راهی میآورد که چندان به استواری، امید بازگشت از آن را در دل نمیتوانست پخت و پرورد. بر این پایه بوده است که آسیب و آزار سفر را با رنج و شکنج دوزخ میسنجیدهاند و برابر مینهادهاند.
و از آن است که چامهسرای چابکرای شفگتیافزای«خاقانی» بر پایه دستان تازی «السفر قطعه من السقر» گفته است، نیک نغز و نازک و نوآیین:
نقطـه خـون شـد از سفـر، دل من
خود سـفر هم به نقطه ای سقر است
پس هنگامی که سفر به پایان میآمد و راهی خطرگر، پیروزمند و تندرست و کامگار به کاشانه خویش میرسید، دیری داستان سفرش را که گزارشی بود از رخدادها و آزمونها و دیدهها و شنیدههای بسیار شگفتیانگیز و گاه خردآشوب و باورناپذیر، با دیگران در میان مینهاد و شنوندگان، با شور و شتاب، بدان گوش فرا میدادند.
نیز اگر سفرگر را مایه و توان نوشتن میبود و سرگذشت سفرش را مینوشت، خواهندگان و خواستارانی بس پرشمارتر آن را میخواندند و از آنچه نویسنده در گیراگیر و گرماگرم گرد و گشتش آزموده بود و برتافته، در شگفت میافتادند.
سفرنامههایی که بدین سان نوشته میشد و گاه سروده، از آن روی که آکنده از رخدادها و آزمودههایی میتوانست بود شگرف و نوآیین و بیپیشینه، تا رده داستانی گرم و گیرا و پرکشش فرا میتوانست رفت و خوانندگان را میتوانست افسود و دل از آنان ربود.
داستانهای شورانگیز و رازآمیز از گونه داستان سفرهای گرشاسپ در «گرشاسپنامه اسدی توسی» یا داستان «سفرهای سندباد دریانورد» در هزار افسان یا هزار و یک شب، یا در «سندبادنامه ظهیری سمرقندی» که در سده ششم مهگانی نوشته شده است و بنیاد و خاستگاه آن، سندبادنامهای به زبان پهلوی بوده است که گویا آن را نویسنده و دانشور نامبردار در روزگار خسرو انوشیروان، پیشوای پزشکان پارس، برزویه، نوشته است.
در این روزگار که روزگار گسترش و تازش فناوری رسانهای است و راهها بسیار کوتاه شده است و شناخت و آگاهی از سرزمینها و شهرهای دیگر بسیار گسترده، هیچ سفرنامهای را نمیتوان نوشت که مانند سفرنامههای پیشین، دلربای باشد یا دستکم دلگشای.
مگر نه این است که نمونه را، ایرانیان به یاری نگارههای ایستا یا نگارههای جنبان، شهرهایی چون نیویورک و لندن و پاریس را بیش از بسیاری از شهرهای میهن خویش میشناسند؟
در پی ناکارآمدی و بیهودگی در شیوۀ کهن سفرنامهنویسی، سالیانی چند است که اندک اندک، شیوهای نوپدید و دیگرسان در این پدیده و آفریده ادبی به کار گرفته میشود و روایی مییابد. اگر سفرنامههای پیشین را «سفرنامههای برونگرایانه» بنامیم و بدانیم، این سفرنامههای نو را «سفرنامههای درونگرایانه» میتوانیم دانست و نامید.
ناگفته روشن است و آشکار که خواست من از سفرنامههای درونگرایانه، سفرنامههای فراسویانه و مینُوی نیست. سفرنامه درونگرایانه، همچنان گزارش سفری است که در گیتی و جهان برون انجام گرفته است. آنچه آن را از سفرنامه برونگرایانه جدا میدارد و بازمیشناساند، آن است که در سفرنامه درونگرایانه، گزارش رخدادهای سفر بر پایه بازتاب و کارکرد آنها در ذهن و اندیشه نویسنده یا به سخنی رساتر و روشنتر: در نهاد و نهانِ وی نوشته میآید .
در اینگونه از سفرنامهنویسی، رخداد بیرونی و جغرافیایی، تنها انگیزه و بهانهای است سفرنامهنویس را در بازنمودِ آنچه در سفر در روان و نهاد و جهان درونی او بر وی گذشته است. اینگونه نو از سفرنامه، سفرنامه روانشناختی و درونپژوهانه نویسنده است بر پایه رخدادها و آزمودههای برونی اش در سفر.
به سخنی دیگر، اینگونه از سفرنامه، ساختاری خَستوانهای (= اعترافاتی) دارد و خستوانهای است زماندار و کرانمند که تنها آنچه را در درازای سفر بر سفرگر، نیک کارگر افتاده است و آنچنان نیرومند و کاونده بوده است که از یاد وی به نهاد او راه برده است، دربردارد. سفرنامههایی را که من نوشتهام، سویمندی و ساختاری است از اینگونه و آنها را سفرنامههای درونگرایانه میتوانم نامید. «روزهای کاتالونیا» که روزنگارهای سفر اسپانیا در آن آورده شده است و «دیدار با اژدها» که گزارشی است از سفر چین و از دهلینو تا آتن کهن که در آن، سفر به تاجیکستان و هندوستان و ارمنستان و یونان بازنموده و گزارده آمده است.

شما چه نظری دارید؟