شاهرخ تندروصالح
نجوای ماهیان در اقیانوس کبود کلمات
آیا از شنیدن یا زمزمه کردن یک ترانه لذت برده اید؟ آیا خاطره ای از یک ترانه خاص در نظر دارید؟ یک ترانه دلنشین، چه مشخصاتی دارد؟ ترانه با شعر آیا تفاوتی دارد؟ چرا برخی گمان می کنند که شعر با ترانه تفاوت دارد؟ آیا تفاوت دارد یا نه؟...
پرسش هایی از این دست، پیرامون موضوعات جذاب همگانی، همواره مطرح بوده و خواهد بود. در رابطه با ترانه، آنچه که مهم است، شنیده شدن آن است. ترانه، هنری است که جان ترانه را با جان شنوندگانش مرتبط می کند.
این ارتباط، از ابتدایی ترین موضوعات تا پیچیده ترین مفاهیم را دربرمی گیرد. تاکنون برایتان پیش آمده که بخواهید در باره یک ترانه با دیگران صحبت کنید؟ آیا تجربه کرده اید که احساس تان از شنیدن یک ترانه را برای دیگری بازگو کنید؟ احساساتی که در زمان شنیدن ترانه ها در ما زنده می شوند، چه مقصدی دارند؟
چیستی ترانه
ترانه چیست و در زمانه ما که هر آدمی، از کودک گرفته تا پیر و سالخورده ، با در اختیار داشتن گوشی تلفن همراه ،یک جهان و یک خلوت خواستنی خود را در دسترس دارد، ترانه چه هست و چه جایی در زندگی روزمره ما دارد؟
ترانه در فرهنگ و ادبیات ایران، ماهیتی عاطفی، احساسی و گفتمانی دارد. از یکسو ریشه اش در سرزمین جادویی شعر و الهام شاعرانه استوار است و از سویی دیگر، طعم و مزّه احساسات، عواطف و امید ها و آرزوها را می پروراند.
ذائقه موسیقایی، حس های انسانی ، موزون بودن هندسه جملات و آهنگین بودن، از جمله ویژگی هایی است که یک ترانه را از دیگر گونه های احساسی متمایز می سازد .
ترانه حرف دل است و با زبان دل بیان می شود و با گوش جان و دل نیز شنیدنی است. در یک ترانه، این حرف دل است که بر زبان ترانه سرا جاری شده و با تبانی مجموعه ای از هنرنمایی ها به گوش شنوندگان خود می رسد .
در فرهنگ ما ایرانیان، بخشی از دانش عموم، اختصاص به مثل ها و ضرب المثل ها و روایت حکایت هایی می شود که آدم ها در زندگی از سر گذرانده اند. ماجراهایی از عشق و دلدادگی ،رنج بردن های بیهوده ، اسیر ماندن در هفت خوان تاریکی و ستم کشیدن از دست خودی و بیگانه.
به این موضوعات، دهها مساله دیگر هم اضافه کنیم. اما آنچه که خود را به آستانه ترانه شدن می رساند، لحنی است که موضوعات را به شکلی دلبخواه و صمیمی، در آستانه رد و بدل شدن به دیگران شنیدنی می سازد .
برایتان پیش آمده که کلمه ای یا سطری از ترانه ای را به ناگاه شنیده باشید و مدتی بعد در حافظه خود به جست وجوی آن بربیایید؟ این خط ، همان مسیری است که یک ترانه در شاهراه آن،حرف به حرف و کلمه به کلمه جان می گیرد و متولد می شود. داستان ترانه ایرانی، داستانی پر آب چشم و جذاب و شنیدنی است .
ترانه را بایستی میوه زمزمه جان و دل های جوان و بی قرار با روز و روزگار و درونمایه هایی از جنس بغض های گلوگیر زمانه دانست. زمزمه با خود و رؤیاها. درافتادن با کابوس ها و سالوس ها. با دیگری و دلنگرانی ها و دغدغه هایی که از قلمروی به قلمروی دیگر می آیند و با خود یا امید می آورند یا دلنگرانی و دلشوره.
ترانه، زیستن کلمات در دامنه تردید و رسیدن به نقطه دل انگیز یقین را به ما می رساند. به عبارتی، با ترانه ، یک ترانه ، جان ما ، در مسیر سفر در خود قرار می گیرد. سفری دلنشین و خواستنی و رباینده از کابوس های منتشر شده در پیرامون ما.
برخی ترانه ها را جادوی کلام های آنی و به تعبیری زلزله در ارکان مهروزی و کشف حقیقت بر می شمارند. با این حال، ترانه هرچه که باشد، ریشه در جان تک تک ما دارد.
با همه پیرامون امید و آرزو. آنچه دامنه شنیداری ترانه ها را در کف خود دارد، زبان محاوره ، مکالمه و گفت و شنید عموم آدم ها با همدیگر است .
به یاد بیاوریم که چه ترانه هایی در جان ما جاخوش کرده اند؟ در چه موقعیت هایی آنها را زمزمه می کنیم؟ وبه راستی چگونه است که یک ترانه، از زمان شنیده شدن، آرام آرام و یک حرف و دو حرف، در دل و جان و حافظه ما جا خوش می کند و به ناگاه جایی که جایش باشد، به مدد ما زمزمه می شود.
اعجاز ترانه!
ترانه معجزه نیست، اما اعجاز می کند. دست کم هر آدم علاقه مند به ترانه، روزی روزگاری بخشی از این حس را با همه جان خود تجربه کرده است. شگفتا که یک ترانه، هرگز برای دو ذائقه، یک حس مشترک و محصول احساس و عاطفی همسان را به ارمغان نمی آورد و به تعداد هر شنونده ، یک جهان از دل کلمات آفریده می شوند.
می گویند درخت ها و گیاهان هم حس ترانه ها را می فهمند. می گویند حیوانات نیز پا به پای انسان ، میل دوست داشتن و دوست داشته شدن را در می یابند.
می گویند گیاهان نیز قادرند همراه با زیر و بم نت های موسیقی، در ارکستر یک قطعه، همراه باشند. می گویند هر نقطه ای در جهان هنر، خاصه هنر موسیقی، نه هیاهو و شلوغی و رسایی صدای گوینده و یا کلمات، که سکونت برای شنیده شدن دقیق تر است.
و این همه، از معجزه های یک ترانه است. ترانه ای که هر کدام از ما جوری که دلمان می کشد، زمزمه اش می کنیم؛ بی آن که بدانیم «شهیار قنبری» دو ماهی را از اقیانوس کبود کلمات به آستانه جاودانه زیستن در دل عاشقانه ها به یادگار سپرده است:
ما دو تا ماهی بودیم
توی دریای کبود
خالی از اشکای شور
از غم بود و نبود
پولک هامون رنگارنگ
روزامون خوب و قشنگ...
آسمون مون یکی
خونه مون یه قلوه سنگ...

شما چه نظری دارید؟