در حال و هوای پاییز
 بهروز  قزلباش
 

می رسد پاییز و دنیا می شود گلزار رنگ
می زند پاییز بر دامن، سَرِ دیوار رنگ
 نرم نرمک می نشیند حرف تو بر جان برگ
باغ را پر می کند از برگ گل ناچار رنگ
سخت قانع می شود هرجا بهارستان گل
عاقبت گل می کند از نرمی گفتار رنگ
رنگ دنیاهای خاموش از سکوت ما پر است
شد خیال از سوسن ما ده زبان اظهار رنگ
برگِ شوقِ چیدنی دارد دمیدن های ما
می زند باران به صحرا در پی دیدار رنگ
حرف پاییز مرا از رنگ بال افشان بفهم
طوطی ای دارم که دارد بر پر و منقار رنگ
برگ گل در دامن پاییز ما بی خار نیست
در مزاج برگ گل عطر است و طبع خار رنگ
مطرب تر دست ما آهنگی از بویت نبرد
تا بریزد خون دل از چنگ او بر تار رنگ
این خیالستان رنگارنگی از پاییز کیست
رنگ اگر باشی که نتوانی شد این مقدار رنگ
جلوه تصویر ما خاکستری از رنگ داشت
هرکجا آیینه ما بوده از زنگار رنگ
باز هم پاییز می گوید سخن با رنگ خود
تا کجا مست است از نوشیدن بسیار رنگ

فصل تماشایی
گلزار تو از گردش غمبار تو پاییز
از گردش غمبار تو گلزار تو پاییز
در حیرتم از این همه رنگینی ایام
ای فصل تماشایی دیدار تو پاییز
نارنجی پیراهن تو ریخته در باغ
گلشن شده بر دامن گلدار تو پاییز
عریان ترازاین نیست سخن برلب گل ها
پوشیده جهان از کم و بسیار تو پاییز
از دامن تو می گذرد سبز بهاران
ای برگ گل گلشن تکرار تو پاییز
با سرخی و زردی و بنفش، آتش دیروز
برخاسته امروز به انکار تو پاییز
خون ریخته از چشم تو بر صورت عالم
تصویر که را کشته به اصرار تو پاییز
آمیخته با خون دلم رنگ لبانت
آغشته خون است به گفتار تو پاییز 
هرگز نتواند که شنید از لب دریا
زیباتر از این رنگ در اظهار تو پاییز

پاییز پر رنگ
تاری بزن از ساز تو دل تنگ بریزد
بر دامنت از خون جهان رنگ بریزد
آهنگ تو را ریخته ام بر رگ پاییز
بگذار غمت بر دل آهنگ بریزد
تصویرت اگر بر لب ساحل بنشیند
از شیشه آیینه تو زنگ بریزد
بگذار به گوشم برسد حرف دل تو
گیسوی تو بر تار دلم چنگ بریزد
شیرین تر از این نیست که بی چشم تو فرهاد
از کوه شما بر سر ما سنگ بریزد
راه تو بلند است به الوان تماشا
گفتیم که پاییز به فرسنگ بریزد
بر صفحه آفاق تماشایی جنگل
ای کاش که پاییز تو پر رنگ بریزد

تجریش 


ونوس جامی‌پور
 

تجریش، با طراوت و تازه طلایی است 
یک شهر مستقل که پر از آشنایی است 
این مسجد مقدس و این منبر نجیب 
دارالشفای حاجت و مشکل گشایی است 
در آستان حضرت صالح، امید و عشق 
سر منشأ محبت و بی‌ادعایی است 
بازار سنتی هیجان و تب خرید 
یک ژانر تازه، مستندی سینمایی است 
دنیا پر از تمشک و لواشک، پر از انار 
گیلاس‌های دانه درشتش حنایی است 
تسبیح و مهر بر سر سجاده، منتظر 
این ابتدای راه رسول رهایی است 
تجریش، بیقرار، به جان شما قسم 
دلدادة مقاومت و ایستایی است 
در بند و شعر، شعر فروغ و بهار، آه! 
جایی که خاک وارث  عشقی خدایی است 
تو از طراوت تن بازار، نوتری 
این رویداد لایق آن رونمایی است 
تجریش ظهر عید، کی از یاد می‌رود؟
جانش مدرن و جامة آن روستایی است 
پیراهن سپید من وچشم‌های تو 
زیباترین مشاهدة کبریایی است 
اما گذشت فصل بهار و غروب کرد 
خورشید ظهر، مضطرب و نینوایی است 
تجریش با تو یک سفر سبز و سربلند 
یک شهر مستقل که پر از آشنایی است 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی