سواد زندگی نوشت: یک بار برای همیشه با این احساس که قربانی شده اید و اینکه مدام برای خود دل بسوزانید، خداحافظی کنید تا درهای یک زندگی شاد و هیجان انگیز به روی تان گشوده شود.
واقعا هیچ کس دوست ندارد که قربانی شود؛ ولی جالب این جاست که برخی افراد گمان میبرند که اگر به دیگران بفهمانند که قربانی شده اند، توجه آنها را به خود جلب میکنند و از فواید بازی کردن نقش یک قربانی در راه دیگران به وفور بهرهمند میشوند.
احساس قربانی شدن و دلسوزی برای خود
روشن است که این افراد براین باورند که در این صورت میتوانند صاحب مزایایی شوند که در غیر این صورت امکانش نبود.
زندگی اغلب سخت و دشوار است، چه برای ما و چه برای دیگران در کل جهان. هر کس در هر گوشه و کناری از این گیتی با مشکلات خاص خودش دست و پنجه نرم میکند. برخی تحمل میکنند و برخی دیگر سختیها را بر نمیتابند.
از نظر بسیاری که اندیشهای دارند و بر احوال زمین و زمان تأمل میکنند، خود ِ این سختیها و موانع موهبتی از سوی زندگی اند؛ هدایایی که بشر را رشد میدهند.
بودا معتقد بود که «درد» در زندگی اجتنابناپذیر است و «رنج» پاسخِ ما به دردِ اجتنابناپذیر زندگی است، بنابراین «رنج» اختیاری است. موضوع اساسی این است که افراد عموما به رنجهای موجود دامن زده و بر شدتِ آنها میافزایند.
رنج بخشی از زندگی در جهان است و به اشکال مختلف مانند غم و اندوه، ترس از دست دادن و سوگواری ظاهر میشود. اکثر مردم (اگر نه همه) این اشکال رنج را در مقطعی از زندگی خود تجربه میکنند. مصیبت وارده از سوی نیروهای خارجی اجتنابناپذیر است، اما ما میتوانیم رنج بیشتر را به حداقل برسانیم؛ و این در گرو این است که: نگاه مان را به جهان تغییر دهیم، تصمیمهای آگاهانه و درست بگیریم و انتخاب کنیم که با این موانع چگونه برخورد کنیم.
احساس قربانی شدن و دلسوزی برای خود
لنگر انداختن در قربانی بودن
همه ما در زندگی با کس یا کسانی برخورد کرده ایم که مدام از همه چیز شاکی اند. آنها با به عهده گرفتن نقش یک فرد آسیب دیده و درد کشیده اغلب دنیا یا دیگران را سرزنش میکنند، اما برای خارج شدن از سیاهچالهای که ظاهراً در آن دفن شده اند، کاری انجام نمیدهند.
آنها افرادی هستند که در قربانی شدن لنگر انداخته اند، یعنی تصمیم گرفته اند و خوش دارند که همواره ناراضی باشند، احساس بدبختی بکنند، برای خود دل بسوزانند و دیگران را با هر روش و سلاحی مجاب کنند که برایشان دل بسوزانند.
این افراد مینالند که روزگار با آنها بد تا کرده است؛ آنها قربانی درد و رنج عظیمی اند که هیچ راه دررویی هم برای شان وجود ندارد.
شوربختانه فردی که در قربانی شدن لنگر انداخته، قادر نیست راه برون رفتی بیابد؛ تلاشی هم نمیکند که به درآید، واین چنین روز به روز بیشتر در آن فرو میرود.
اطرافیان شان تلاش بیهوده و مذبوحانهای میکنند تا مفرّی برایش بیابند، اما راه به جایی نمیبرند. نگاه بدبینانه چنین افرادی همه راهها را سد میکند؛ و اطرافیان چنین کسانی بسیار در عذابند.
اگرچه کسی که بیشترین رنج را میکشد خود قربانی است، زیرا در اعماق وجودشان حال و احساس بدی دارند؛ اغلب عزت نفس پایینی دارند و فکر میکنند با ایفای نقش قربانی محبت و توجه را به خود جلب میکنند.
چگونه فردی که نقش قربانی شدن را بازی میکند تشخیص دهیم؟
دلسوزی برای خود
آنها میخواهند دیگران رنج شان را ببینند و برای شان دل بسوزانند
وقتی دوستان و نزدیکان چنین فردی در پی کمک کردن به او برمی آیند، احساس میکند که به حمله شده است و وحشت میکند. علاقهای ندارد که نجات پیدا کند؛ فقط زمانی راضی میشود که دیگران برایش دل بسوزانند؛ مثلاً بگویند: «بیچاره»، «زندگی با تو خیلی بد رفتار کرده است» یا «واای، عزیزم، تو چقدر بدبختی کشیدی، چقدر بد شانسی آوردی".
اگر بخواهید آنها را تشویق کنید که مسئولیت زندگی خود را بر عهده بگیرند و برای یافتن راه حل تلاش کنند، آزرده میشوند و فکر میکنند شما آنها را درک نمیکنید یا نمیخواهید خود را به جای آنها بگذارید.
آنها همواره عالم و آدم را مقصر میدانند
قبلاً اشاره کردیم که اگرچه درست است که زندگی دست اندازهای بسیار دارد، اما نحوه رویارویی ما با این چالشهاست که میزان شادی ما را تعیین میکند.
سرزنش کردن دیگران و روزگار فایدهای ندارد. این نگرش فقط منجر به تداوم مشکل میشود. افرادی که خود را قربانی میدانند به دنبال راه حل نیستند، بلکه تا زمانی که خود و دیگران خسته شوند به ناعادلانه بودن زندگی اعتراض میکنند.
ذهنیت قربانی شدن
آنها از نظر عاطفی دیگران را میفریبند
آنها از تاکتیک تحریک احساس غم و اندوه در دیگران برای به دست آوردن امتیازات خاص استفاده میکنند.
مثلا مادری به پسرش میگوید" عزیزم، من از بچگی بزرگت کردم،تر و خشکت کردم، حالا میخوای بری و با همسرت زندگی کنی و مرا تنها بگذاری»، یا مثلا «من خیلی زحمتت رو کشیدم، خودمو فدا کردم، حالا اگر نمره خوبی بگیری، مامان حالش خوب میشه، درمان میشه».
به این جملات دقت کنید در تمام این موارد فرد احساس میکند خودش را فدای دیگری کرده است، قربانی شده و اکنون دیگران باید تاوانش را بپردازند! به این ترتیب کل مسئولیت را بر گردن طرف مقابل میاندازد.
با این افراد چه کنیم؟
به زبان ساده: وارد بازی آنها نشوید
اگر درگیر سیاه نمایی و فریاد کسانی باشیم که نقش قربانی را بازی میکنند، آنها را تقویت میکنیم و به آنها کمک نمیکنیم، بلکه به آنها بدی میکنیم. مشکل این است که انجام این کار بسیار دشوار است، زیرا فرهنگ ما از سنین پایین به ما آموخته است که باید نسبت به کسانی که رنج میبرند و به دیگران کمک میکنند، دلسوزی کنیم..
احساس گناه و عذاب وجدان به شما دست ندهد
وقتی موضوع به یکی از اعضای خانواده مربوط میشود، همه چیز پیچیدهتر میشود. چه کسی میتواند به مادرش که شاکی است و خودش را رنج دیده و قربانی شده تصور میکند، کمک نکند؟ چه طور میتوان با پدر یا فرزند یا دوستی که غمگین است، افسرده است، احساس میکند فدا و قربانی شده است، همدلی نکرد.
البته که آدم تحت تأثیر قرار میگیرد. همدلی و همدردی کنید، اما واقعا خیلی در دلسوزی در جا نزنید؛ مطمئناً این راه حل اش نیست، زیرا این طور ما هم در تقویت حس قربانی شدن او دخیلیم؛ و این طور هیچ کمکی به او نمیکنیم.
خودتان را کنترل کنید. تسلیم نشوید و با نگاهی درست و انسانی به کل مساله و نیز درنظرگرفتن عواطف و احساسات طرف مقابل تان بکوشید واقعا برایش مفرّی پیدا کنید.
احساس دلسوزی برای خود
هرگز به احساس قربانی بودن ِ آنها دامن نزنید
به آنها بباورانید که در کنارشان هستید و میمانید تا کمک شان کنید راه حلی پیدا کنند. به تدریج بگویید: " خُب دیگر شِکوه و ناله کافی است، باید که راه حلی پیدا کنیم"؛ یا اینکه مثالهایی بزنید از اینکه او تنها فرد رنج دیده در جهان نیست و چه بسا افرادی با مصیبتهایی بسیار بزرگتر در همان حوالی با شجاعت با مصائبشان دست و پنجه نرم میکنند.
باید بدانیم که مهارت شاد بودن مهارت درست رنج کشیدن است، هنگامی که یاد بگیریم چگونه رنجهایمان را بیابیم، در آغوش بکشیم و درک کنیم بسیار کمتر رنج میکشیم.
یکی از دشوارترین کارها برای ما پذیرفتن این واقعیت است که: هیچ قلمرویی نیست که در آن تنها شادی باشد و بس، بیهیچ رنجی.
باید رنجها را دگرگون کرد با این تفکر که بدانیم نقطه مقابل رنج شادی است. ما از این غافلیم، مهارت شادی همزمان مهارت درست رنج بردن است.