بازشناسی شخصیت و آرای حسین بن منصور حلاج
مؤلف در نوشتار حاضر میکوشد بازخوانی جدیدی از شخصیت حلاج عارف نامدار قرن سوم هجری عرضه کند. یک موضوع مهم و کمتر مورد توجه، تشیع حلاج و کوشش او برای برانداختن عباسیان است. این مقاله نسبتاً مفصل بخشی از کتاب در دست تألیف دکتر ولایتی با عنوان «تاریخ فرهنگی ایران» است.
چون حامد بن عباس به وزارت رسید او که پیشتر، خود، حلاج را گرفتار کرده بود و پایمردی پیروان حلاج را چنین میدید، نهایتاً تصمیم به ریختن خون حلاج گرفت. مصطفی کامل الشیبی (۱۳۸۱، ص۳۴، ۳۷) میگوید: «حامد بن عباس تا سال ۳۱۱ق بر مسند وزارت باقی ماند؛ گویی سرنوشتن این بود که دست به خون حلاج بیالاید و نامش با نام حلاج همراه شود؛ چنان که نام قابیل با هابیل، و نام یزید با حسین(ع) و نام یهودای اِسخَریوطی با نام مسیح همراه شد...
حامد بن عباس تا پایههای قدرت خود را استوار کند و مال و جاه خود را مصون دارد و نیز از عامه انتقام بگیرد، همة خشم و کین و حسد خود را متوجه حلاج کرد. حامد خود را با حلاج مقایسه میکرد: حامد توانگر بود و حلاج بینوا؛ حامد بر مسند وزارت بود و حلاج گرفتار بند و زندان. از جنبة روحی، حامد به مادیات میاندیشید و به اقطاعات و خراج و املاک و اراضی خود، و حلاج به نور شعشعانی و حبة الهی و تضحیه در راه خدا. از سوی دیگر، حامد مطرود و مبغوض همگان بود و حلاج محبوب همه؛ جاذبة او (حلاج) خَدَم و حَشَم دستگاه خلافت، حتی سیده ـ مادر المقتدرـ و نیز نصر صاحب را به خود جذب کرده بود. همة اینها موجب آن شد که [حامد] در فرصتی مناسب به حیات او (حلاج) خاتمه دهد!»
تلاش برای تکفیر حلاج؛
نوبت به شاگردان رسید
چند روز پیش از اعدام حلاج، یکی از شاگردان وفادار حلاج به نام ابوالعباس احمد بن سهل بن عطاء الادمی را دستگیر و بازجویی کردند. وی عارف و شاعری از آمل و از شاگردان ابراهیم مارِستانی و حلاج بود. از او خواستند که حلاج را تکفیر کند. وی چنین نکرد و در عوض، خطاب به حامد بن عباس وزیر گفت: «تو را با این حرفها چه کار؟ تو با اعمال خود از گرفتن اموال مسلمانان و ستم بر آنها و کشتن ایشان سرگرم باش! تو را با سخن این سروران چه کار؟» حامد بن عباس خشمگین شد و بر سر او ضربة شدیدی وارد کرد و احمد بن عطاء از آن ضربه وفات یافت و این دو هفته پیش از اعدام حلاج بود (ابن جوزی، ج۶، ص۱۶۰؛ خطیب بغدادی، ج۵، ص۳۰).
خطیب بغدادی، محدث و مورخ مشهور قرن پنجم، در تاریخ بغداد (ج۸، ص۱۲۷-۱۲۸) روایت کرده که زمانی که خادمان وزیر، ابن عطاء را شکنجه میکردند، ابن عطاء حامد بن عباس را نفرین کرد، چنان که گفت: «خدا دست و پای تو را بریده گرداند و تو را به فجیعترین مرگها مبتلا کند» و چنین نیز شد. این روایت را ابن کثیر، مورخ و مفسر و محدث و فقیه مشهور، در کتاب البدایه و النهایه (ج۱۱، ص۱۴۴) نیز آورده است.
حامد بن عباس هر که را از یاران حلاج مییافت، دستگیر میکرد و در زیر شکنجه از ایشان میخواست که علیه حلاج چیزی بگویند تا او آن را دستمایة محکوم کردن حلاج و اعدام او سازد. از کسانی که در بند کشید، حیدره و سمری و محمدبن قنائی معروف به ابوالمغیث هاشمی بود.
این ابوالمغیث هاشمی خادم حلاج بود از مردم بغداد و در شهامت، چون حلاج. او سخن حلاج را که در زندان بود، به مردم میرساند. چون وی نیز حاضر به تهمت زدن و تکفیر حلاج نشد، وی را در دروازة بغداد (بابالطاق)، گردن زدند.
چون کسی علیه حلاج گواهی خلاف نداد، حامد بهناچار اعلام کرد که: «اوراقی از حلاج یافته که در آنها، دعوی خدایی کرده است.» حامد میگفت که: «دفتری هم بهدست آورده که به منزلة کتاب فقه حلاج است و در آن، از نماز و روزه و زکات و حج و دیگر عبادات به طریقی که مرسوم نبود، سخن گفته است؛ مثلاً گفته است که اگر کسی سه روز و سه شب بدون افطار روزه بدارد و در روز چهارم با چند برگ کاسنی افطار کند، از روزه ماه رمضان معاف است و اگر در یک شب، دو رکعت نماز بخواند و این دو رکعت از سر شب تا بامداد به طول انجامد، در همة عمر او را از نماز کفایت کند و اگر در یک روز، همة دارای خود را انفاق کند، از آن پس، نیازی به پرداخت زکات ندارد و اگر خانهای بسازد و چند روز روزه بدارد، آنگاه با تن عریان بر گِرد آن طواف کند، او را از حج بسنده باشد.
و اگر به مقابر قریش رود و بر قبور شهدا طواف و اعتکاف کند و نماز بخواند و روزه بدارد و به اندک چیزی از نان جو و نمک ناساییده افطار کند، باقی عمر از عبادت معاف باشد» (ابن جوزی، ج۶، ص۱۶۳).
ابن اثیر در تاریخ الکامل (ج۸، ص۳۹) روایت میکند که چون مردمان سخن حامد بن عباس را باور نکردند، وی حلاج را از زندان به سرای خود آورد و در مجلس، در مقابل بزرگان شهر، بر سرش میزد و ریشش را میکَند و از او بازجویی میکرد تا شاید تأییدی بر گزافههای خود از وی بازیابد؛ اما به شهادت ابن اثیر (همانجا) حتی یک کلمه از او که خلاف شریعت باشد، نشنید. نهایتاً و از سر ناچاری حامد به استناد اینکه یکبار در مباحثهای با حلاج، از قاضی جانب شرقی بغداد، ابوعمر الحمادی، که مالکی بود شنیده بود که در عصبانیت خطاب به حلاج گفته: «یا حلالالدّم»، آن را حمل بر حکم ارتداد حلاج کرد؛ ضمن اینکه مالکیان خون زندیقان را مباح میشمردند و توبة ایشان را هم حتی پذیرفته نمیدانستند؛ و حامد حلاج را متهم به زندیق بودن کرده بود؛ یعنی اینکه اگر حلاج مهدورالدّم بوده، توبة او بعداً هم محلی از اعراب ندارد و باید حکم قاضی اجرا شود (ابن خلکان، ۱۹۴۸، ج۱، ص۴۰۶).
حامد شتابان خود را به خلیفه رساند و گفت: «ای امیرالمؤمنین، اگر حلاج زنده بماند، شریعت را دگرگون خواهد کرد و مردم را به ارتداد خواهد افکند و این خلافت را زیان دارد. بگذار او را بکشم. اگر به خلیفه چشمزخمی رسید، مرا بکشند». خلیفه اجازت داد و حامد از بیم آنکه مبادا رأی خلیفه دیگر شود، در همان روز، حلاج را بکشت» (تنوخی، ج۱، ص۸۳).
شکنجههایی بیسابقه و قتل بالصبر حلاج
حلاج را چنان کشتند که پیش از او، کسی را چنان نکشته بودند. نخست فرمان تازیانه داد و این در «انواع حدّ و تعزیر» به کار رود.
آنگاه شمشیر؛ و این جزای زندیقان بود. آنگاه بر دار کردن؛ که با راهزنان و محاربان چنین میکردند و در آتش سوختن؛ هرچند نوعی مُثله است و در شریعت، نهی شده است و آویختن سر و اعضا؛ که کیفر یاغیان بوَد و در فرمان آمده بود که باید همة اینها علناً و در حضور عامه انجام گیرد. ابوعلی مسکویه متن حکم را چنین نقل کرده است: «هزار تازیانه بزنند؛ اگر نمرد، دستها و پاهایش را بِبُرند. آنگاه گردنش را بزنند و سرش را بر نیزه کنند یا بیاویزند و جسدش را بسوزانند» (ابوعلی مسکویه، ۱۳۳۴ق، ج۵، ص۱۶۰). این در حالی بود که حلاج در این زمان، ۶۵ سال داشت و مویش سفید بود (خطیب بغدادی، ج۸، ص۱۲۷).
حلاج را به آستانة جِسر بغداد آوردند، بدان سمت که دروازه خراسانش گویند. پیرمردی شصت و پنجساله بود. موی سر و ریشش سفید بود. بر سرش نشان ضربهای دیده میشد (ابن ندیم، ص۲۷۰). خلق کثیری گرد آمده بودند (دمیری، ۱۳۱۱ق، ج۱، ص۴۵). حلاج به اقتدا از خُبَیب بن عَدّی، از اصحاب رسول خدا(ص) و از نخستین شهدای صدر اسلام، که پیش از شهادت درخواست کرد که به وی مهلت دهند تا دو رکعت نماز بخواند (ابن اثیر، ج۲، ص۱۶۸)، حلاج نیز درخواست کرد که اجازه دهند دو رکعت نماز بهجای آورد.
چون نمازش به پایان رسید، ابوالحارث جلاد پیش آمد و مشتی بر صورتش زد و بینیاش را شکست (خطیب بغدادی، ج۸، ص۱۲۷). سپس در حدود هزار تازیانهاش زدند و چون هنوز زنده بود، یک دستش و سپس یک پایش را بریدند و بار دیگر، پای دیگرش را بریدند.
حلاج این شکنجهها را تحمل کرد بیآنکه آه گوید. آنگاه دست دیگرش را و گردنش را زدند و جسدش را در آتش سوختند و خاکسترش را به دجله ریختند. سرش را برای عبرت مردم بر باروی زندان «السجن الجدید» آویزان کردند و دست و پاهایش را در کنار سرش آویختند.
روز دوشنبه، روز آخر ذیقعده، سرش را به خراسان فرستادند زیرا در آنجا یارانی داشت. پس به جستجوی یارانش پرداختند. تا سال ۳۱۲ق، این جستجو ادامه داشت. سه تن از یاران او را به نام حیدر و شعرانی و ابن منصور در بغداد نزد شرطه حاضر کردند.
نازوک، رئیس شرطه، از آنان خواست از حلاج تبری کنند. چون این کار را نکردند، هر سه را گردن زندند و پیکرهایشان را بر باروی زندان در جانب شرقی بیاویختند و سرهایشان را بر دیوار زندان جانب غربی نهادند.
پس از اعدام او، از ورّاقان تعهد گرفتند که آثار او را نه بخرند و نه بفروشند (ابوعلی مسکویه، ۱۳۳۴ق، ص۸۲).
سرنوشت عامل قتل حلاج
اعدام حلاج در ۲۴ ذیقعده ۳۰۹ق، روی داد (ابن ندیم، ص۲۴۲؛ ابوعلی مسکویه، ج۱، ص۷۶-۸۲؛ ابن فضلان، ص۷۳، ۱۱۴). در ۳۱۰ق، حامد بن عباس حسین بن روح نوبختی، نایب سوم امام دوازدهم(عج) را در دارالخلافه به حبس انداخت (اقبال آشتیانی، ص۹۹). اما خودِ حامد به همراه همفکرش علی بن عیسی که هر دو از مخالفان سرسخت شیعه بودند، به دلیل فشار مردم بر خلیفه المقتدر، از وزارت و ریاست دیوانها خلع شدند و ابن فرات شیعه برای بار سوم به وزارت منصوب شد (اقبال آشتیانی، همانجا).
حامد که به واسط رفته بود تا در آنجا داراییهایش را حسابرسی کند، با گرفتن امان و تضمین جانی از خلیفه به بغداد آمد، اما خلیفه دستور داد دستگیرش کنند و شکنجه دهند تا جای اموالش را فاش کند.
حامد پس از شکنجههای سخت همراه مأموران به واسط فرستاده شد و در راه، حامد را به دستور خلیفه به قتل رساندند و وی در ۱۳ رمضان ۳۱۱ق، به همان شکلی که ابن عطاء او را نفرین کرده بود، جان داد (ابوعلی مسکویه، ج۱، ص۸۵ـ۱۰۴؛ صابّی، ص۴۰ـ۴۱، ۲۴۵، ۲۴۷، ۳۲۷ـ۳۲۸؛ ابنجوزی، ج۱۳، ص۲۳۲ـ۲۳۳؛ ابناثیر، ج۸، ص۱۳۹ـ۱۴۲).
سخن پایانی
آنچه به قلم نگارنده از پیش روی گذشت، تلاشی بود در جهت بازشناسی شخصیت حسین بن منصور حلاج، مردی از دیار فارس ایران (بیضاء) که بر سر اعتقاداتش جان خویش را تقدیم کرد؛ اما بهسبب برخورداری خلافت جبار و غاصب عباسی از دستگاه تبلیغاتی قوی، از همان لحظة اعدامش تا به امروز، شخصیت او در هالهای از ابهام قرار داشته است. چنان بر وی تاختهاند که اگر قلمی در دفاع از وی در طول تاریخ گذشته بر کاغذ خرامیده، با احتیاطات فراوان همراه بوده است.
نگارنده با فرونتی که لازمة هر کار علمی است، اندیشمندان را به نقد و نظر درخصوص نوشتۀ حاضر دعوت میکند تا از این تعامل و تبادل آرا، راهی به بازشناسی شخصیت حسین بن منصور، یکی از نامآوران سرزمین پرافتخارمان، ایران بزرگ و سرفراز، آن چنان که شاید شایستة آن است، بگشاییم.
منابع:
ابن اثیر، علی بن محمد (۲۱۰۹ق). الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر.
ابن جوزی، عبدالرحمان (بیتا). المنتظم، بهکوشش حافظ عبدالعلیم خان، حیدرآباد دکن.
ابن خلکان، احمد بن محمد (۱۹۴۸). وفیات الاعیان، بهکوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، درالفکر.
ابن عماد، عبدالحی بن احمد (۱۳۵۰ق). شذرات الذهب، تحقیق محمود ارناووط، قاهره، دار ابن کثیر.
ابن فضلان (۱۳۷۹ق). رساله، بهتصحیح سامی دهان، دمشق.
ابن کثیر، اسماعیل بن عمر (۱۳۵۱ق). البدایه و النهایه، بهکوشش خلیل شحاده، قاهره.
ابوریحان بیرونی (۱۳۹۵). آثارالباقیه، ترجمه عزیزالله علیزاده، تهران، فردوس.
ابوعلی مسکویه (۱۳۳۴ق). تجاربالامم، قاهره، بینا.
اخوان، حسین (۱۳۵۱؛ مرداد). «حقیقتی از زندگی حسین بن منصور حلاج»، نگین، ش۸۷، ص۱۷-۱۹.
اقبال آشتیانی، عباس (۱۳۵۷). خاندان نوبختی، تهران.
امین، احمد (۱۴۲۵ق). ظهرالاسلام، بیروت، دارالکتاب العربی.
ایرانی، نفیسه؛ و میلاد جعفرپور (۱۳۹۵؛ پاییز و زمستان). «رویکرد هجویری به حلاج با تأمل در کشفالمحجوب»، پژوهشهای ادب عرفانی، ش۳۱، ص۱۲۱-۱۳۴.
تنوخی، محسن بن علی (۱۹۲۱). نشوار المحاضره و اخبار المذاکره، قاهره.
خطیب بغدادی (بیتا). تاریخ بغداد، دمشق، بینا.
خواجه عبدالله انصاری (۱۳۶۲). طبقات الصوفیه، بهکوشش محمد سرور مولایی، تهران، توس.
خوانساری، سیدمحمدباقر (۱۳۱۷). روضاتالجنات فی احوال العماء و السادات، تهران، بینا.
دمیری، کمالالدین (۱۳۱۱ق). حیاۀ الحیوان، قاهره، معهد تاریخ العلوم العربیۀ و الإسلامیه.
رسائل اخوانالصفا (۱۳۷۶ق). بیروت، مکتبه لبنان ناشرون.
روزبهان بقلی (۱۳۶۰). شرح شطحیات، بهتصحیح هانری کوربن، تهران.
زرینکوب، عبدالحسین (۱۳۵۷).
شمس، محمدجواد (۱۳۹۲). «حلاج»، دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج۲۱، زیرنظر کاظم موسوی بجنوردی، تهران، مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی.
شیخ طوسی (۱۳۲۳ق). الغیبه، تبریز، بینا.
صابی، هلال بن محسن (۱۹۵۸). الوزراء، او، تحفۀالامراء فی تاریخ الوزراء، بهتصحیح عبدالستار احمد فراج، قاهره.
عبدالباقی سرور، طه (۱۳۷۳). الحسین بن منصور الحلاج: شهید التصوف الاسلامی، ترجمه حسین درایه، تهران، اساطیر.
عطار نیشابوری (۱۳۹۵). تذکرۀالاولیاء، ویراسته محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، سخن.
العیون و الحدائق فی اخبار الحقائق، اثر مؤلفی ناشناس، تحقیق عمر سعیدی، دمشق، المعهد العلمی الفرنسی للدراسات العربیه.
کامل الشیبی، مصطفی (۱۳۸۱). «حلاج از نگاهی دیگر»، ترجمه عبدالمحمد آیتی، نامه انجمن، ش ۷، ص۲۱-۴۷.
ـ(۱۹۶۳). الصله بین التصوف و التشیع، بغداد، المجمع العلمی العراقی.
ماسینیون، لویی (۱۳۶۳). مصائب حلاج، ترجمه ضیاءالدین دهشیری، بیجا، بنیاد علوم اسلامی.
ـ (۱۹۱۴). اربعه النصوص، بیجا، بینا.
هجویری، علی بن عثمان (۱۳۸۳). کشف المحجوب، بهتصحیح محمود عابدی، تهران، سروش.
پی نوشت:
۱ . او از امامان شیعه و فرزندانشان با عبارت «علیهالسلام» که ویژة شیعیان بوده یاد کرده (بنگرید به: ابن ندیم، ص۹۵، ۱۲۰، ۲۵۲ و جاهای مختلف کتاب الفهرست) و اهلبیت پیامبر(ص) را همچون فردی شیعه میستاید (بنگرید به: ابن ندیم، ص۱۹۷، ۲۷۶). نقل روایتی از واقدی مبنی بر آنکه حضرت امام علی(ع) معجزه پیامبر(ص) بوده است (ابن ندیم، ص۱۱۱)؛ حسنالمذهب خواندن واقدی که خود، او را شیعی میداند (ابن ندیم، همانجا)؛ ستایش از هشام بن حکم که به امامت امام صادق(ع) مقر بود (ابن ندیم، ص۲۲۳-۲۲۴).
شما چه نظری دارید؟