امام جعفر صادق علیهالسلام (۸۳ ـ ۱۴۸ق) در مدینه زاده شد. در ۳۱ سالگی به امامت رسیدند و ۳۴ سال عهدهدار این امر بودند. دوران حیات آن حضرت، مصادف با خلافت هشت تن از خلفای بنیامیه و بنیعباس بود و امام رنج و سختی بسیاری را متحمل شدند، ولی توانستند مکتب پربار خاندان رسالت را ترویج کنند.
امام صادق(ع) گذشته از مزایای عامه امامت و ولایت، ویژگی خاصی دارد که همانند هر یک از ائمه(ع) مظهر نامی مخصوص از اسماء حُسنای حقاند. حضرتش که به «صادق» ملقب شد، انسان ها را به فراگیری «صدق» دعوت میکند و چنین میگوید: «تَعلّموا الصّدق قبلَ الحدیث: ۱ قبل از سخن گفتن، صداقت را بیاموزید.» خواه سخن مربوط به امور نظری باشد، حق بگوئید؛ خواه مربوط به امور عملی باشد، صادق باشید. تا انسان میزان صدق نشد، به صداقت آگاه نیست. وقتی به صداقت آگاه نشد، معیار سخن در اختیارش نیست. نه میتواند سخن بگوید، نه میتواند سخن سخنوران را بسنجد؛ زیرا معیار سخن، صدق است و این صدق با جان انسان صادق عجین است و تا روح صادق نباشد، هرگز انسان میزان سخن نخواهد داشت.
این صدق چون همان حق است و تنها محور تشخیص حق، عقل است، حضرت ما را به تعیین محور صدق که عقل است، فرا خواند، فرمود: «دعامۀ الانسانُ العَقل:۲ زیربنای حیات انسان، خرَد است.» اگر در مسائل نظری گفتهاند: «ای برادر، تو همان اندیشه ای»، در مسائل عملی نیز گفتهاند تو همان اراده و نیتی. انسان باید خوب بفهمد و به فهمیدهها خوب عمل کند؛ لذا امام ششم هم ستون اندیشه را عقل میداند و هم ستون عمل را عقل می داند و عقل چیزی است که «به یعبَد الرّحمن و یکتَسبُ الجنان».۳ امامان عقل منفصل امت اسلامی اند که در زیارت جامعه به پیشگاهشان عرض میکنیم: «بکم یعبد الرحمن». اگر عقل هر انسانی معیار عبادت اوست، امامان معصوم(ع) عقل امت اسلامی اند، و اگر امت اسلامی توفیق عبادت دارند، در پرتو ارتباط با ایشان است که «بهم یعبد الرحمن».
آنگاه برای اینکه انسان هم در بُعد نظری،عاقلی نیرومند و هم در بعد عملی، صاحب ارادهای قوی باشد، به همه ما آموخت: «اصلُ المَرء لُبّه».۴ انسان مرکب از دو حقیقت همسان به نام جسم و روح نیست. انسان یک حقیقت دارد که اصلش را روح و فرعش را بدن میسازد.
قدرت اراده یا قوت جسم؟
اگر امیر مؤمنان(ع) فرمود: «ما قلعتُ باب خیبر بقوّۀ جَسدانیّه و لا قوّۀ غذائیه: من در خیبر را با نیروی بدنی یا زور خوراکی نکندم، ولکن بقوّۀ مَلکوتیه و نفس بنُور ربّها مُضیئه:۵ با قدرت اراده در را از جای کندم»، یعنی اگر اراده نیرومند شد، بدن توانمند میشود. قدرت روح است که بدن را نیرومند میکند؛ چه، اینکه ضعف روح است که در بدن پیدا میشود.
این بیان امام صادق(ع) به هر انسانی دستور تقویت اراده میدهد که به چیزی جز خدا نیندیشد. قدرت اراده در مسائل کمّی نیست. آن که در مسائل مادی نیرومند است، گرفتار ضعف اراده و قدرت بدنی است. این که در گناه نیرومند است، چون اسیر است و انسان اسیر، ذلیل. آن که ستم میکند، خواه ستم به خود، خواه ستم به غیر، فرو مایه است و انسان فرومایه از قدرت اراده محروم! فرمود: «الظالمُ ذلیل: ستمکار فرومایه است.» ذلت در ظلم ظهور میکند و عزت در اطاعت جلوه میکند. فرمود: ظلم را جز انسان فرومایه، نمیپذیرد. اگر ستم میکند، ذلیل است و اگر ستم میپذیرد، ذلیل. قدرت اراده، انسان را به عدل میخواند که نه سلطه گر باشد و نه سلطه پذیر. اگر انسان توانست هر ستمی را در پرتو اتکای به قدرت حق حل کند، چرا از میدان وسیع اراده مدد نگیرد و بالا نیاید و دست ستم را از آستین ستمکار قطع نکند؟ امام ششم فرمود: «دَعوۀ المَظلوم تصعد الیَ السّماء:۶ دعای ستمدیده به آسمان صعود میکند.» این کلمة طیبه است؛ اگر خدا فرمود: «الیه یَصعدُ الکلم الطّیب» (فاطر، ۱۰)، امام ششم که مبیّن قرآن است، میگوید: دعای ستمدیده به آسمان میرود. این آسمان نه یعنی فضای بالا ، آن آسمانی که رزق ما آنجاست: «و فی السّماء رزقکم» (ذاریات، ۲۲)؛ آن آسمانی که این آسمانها در آنجاست. آن آسمانی که درهایش به روی مؤمنان باز است و هرگز به چهره کفار گشوده نمیشود: «لا تُفَتّح لهم ابوابَ السّماء» (اعراف، ۴۰). آن آسمانی که فرشتگان خاص صاحب آنهایند، گیرندگان وحی آسمانی اند: «و اوحی فِی کل سَماء أمرها» (فصلت، ۱۲). آن آسمان جای صعود دعای ستمدیدگان است. اگر یک کسی بداند دعایش به درون آسمانها راه پیدا میکند، هرگز ستم نمیپذیرد، چه اینکه حاضر نیست ستم بکند.
اینها را امام ششم به ما آموخت و راه تقویت اراده را که همان اصالت عقل است در میدان عبادت خلاصه کرد. فرمود: تنها راه قدرت اراده، عبادت است: «چنان از خدا بترس که گویا خدا را میبینی.»۷ اگر گفتند: «الاحسانَ أن تعبد الله کأنک یراه»،۸ از این بیانات است.
فرمود: طوری از خدا بترس که گویا خدا را میبینی. از خدا بترسید. این خوف دیگر خوف از جهنم نیست، خوف نفسی نیست، خوف عقلی است. امام خود چنان از خدا میترسد که خدا را میبیند. امت که امام گونه رفتار میکنند، طوری از خدا میترسند که گویا خدا را میبینند. امت گویا خدا را میبینند و میهراسند. این پایگاه رفیع را امام ششم به ما آموخت .
وقتی ابن أبی العوجاء در مناظره به امام ششم عرض کرد:«تو ما را به یک امر غائب دعوت میکنی. ما تا چیزی را نبینیم و حس نکنیم، نمیپذیریم»؛۹ زیرا او اندیشهاش مادی بود و طرفدار اصالت حس بود. حضرت فرمود: «کیف یکون غائباً من هو خلقه شاهد؟»۱۰ لا یخلوا منه مکان: من تو را به یک شاهد و حاضر دعوت کرده ام. خدا که غائب نیست! جائی از خدا خالی نیست، در هر حال در محضر خدائی! و هو اقرب الینا من حبل الورید،۱۱ چگونه غائب است ؟
این سخن کسی است که خدا را با جان میبیند و نه با چشم که: «لا تُدرکه الأبصار و هو یُدرک الأبصار» (انعام، ۱۰۳). امام ششم که به این پایگاه رسیده است، همانند امیرالمؤمنین(ع) که میگوید: «ما کنتُ أعبد رباً لم أرَه»،۱۲ خود میبیند و دیگران را به بینش دعوت میکند. میتوانید به جائی برسید که گویا خدا را ببینید. این مقام فقط از راه عبادت میسر است. آنها که برای امام مقامی فوق مقام امکان قائل بودند، امامان معصوم تخطئه شان میکردند.
واسط مستقیم فیض الهی با مردم
مردی که درباره امام ششم بیش از حد امکان میاندیشید، وقتی به حضور امام بار یافت، حضرت دستور داد آب برای وضو ساختن فراهم شود. وضو ساخت و عبادت کرد، آنگاه فرمود: «لا تحمل عَلی البناء فَوق ما یطیق، انّنا عبید المخلوقون»:۱۳ بر هیچ پایهای بیش از حد استطاعت بار مکن! ما مخلوقیم. بر مخلوق مقام والای خالق را بار مکن که توان تحمل آن را ندارد! این مقام مال ما نیست. ما را از حد بنده بالا مبر!
وقتی این بیان را روشن کرد که امامان بنده و مخلوق خدایند و از راه عبادت به این پایگاه رفیع بار یافتند، آنگاه میبینیم در مقام اوج، امام صادق چه میکند؛ سالم ابن ابی حفصه میگوید: بعد از ارتحال امام باقر(ع) به محضر امام ششم رفتم که تسلیت عرض کنم. گفتم: «در گذشت امام پنجم خلأ جبران ناپذیری ایجاد کرد؛ زیرا او کسی بود که میگفت: "قال رسول الله" و کسی توان آن را نداشت که بپرسد: شما که پیغمبر را ندیدید، چگونه از پیغمبر سخن میگوئید؟» بین شما و پیغمبر فاصلهها بود، چگونه از پیغمبر سخن نقل میکنید؟ در حالی که او را ندیده اید. ما چنین امامی را از دست دادیم.
سالم میگوید: وقتی این سخن تمام شد، امام ششم لحظهای ساکت شد، آنگاه سر برداشت، فرمود: «قال الله عزوجل: انَّ مِن عبادی...:۱۴ خدا میفرماید گاهی یکی از بندگانم به اندازه نیمی از خرما صدقه میدهد و من آن را میپرورانم، همانند کوه اُحُد میکنم؛ آن گونه که شما یک برّه را میپرورانید.» تعجب کردم این کیست که به خود اجازه میدهد بلاواسطه از خدا سخن بگوید؟! ما درباره امام باقر به این حد رسیدیم که بلاواسطه از پیغمبر سخن میگفت، اما امام صادق بلاواسطه از خدا سخن میگوید! اینها کهاند؟ چه اند؟ از کدام راه به این پایگاه رسیده اند؟ چگونه یک انسان ملکوتی بلاواسطه از خدا سخن میگوید؟ گرچه وحی تشریعی مخصوص نبی و رسول است، اما وحی تصدیقی، وحی تکوینی، وحی تأییدی و دیگر وحیها از آن ولایت است و ولایت، باطن نبوت و رسالت است. هر چه دیگران دارند، از برکت ولایت است.
امام ششم به خود اجازه میدهد که بلاواسطه مطلبی را از خدا نقل کند! آن کسی که خدا را با چشم دل میبیند، کلام خدا را هم با چشم دل میشنود. اگر انسان کامل اولین صادر و یا اولین ظاهر است، دیگر موجودات جزء صوادر بعدی و یا ظواهر بعدیاند. هر فیضی که به دیگر موجودات میرسد، به برکت صدور یا ظهور این انسان کامل است.
راه سعادت؛ حرکت بر مدار اصول
دستوراتی از امام ششم رسیده است که نشان می دهد حضرت در اصلاح امت اسلامی چقدر مهربان و کوشا و دلسوز بوده است؛ امام باقر درباره امام صادق فرمود: «هذا خیرُ البَریّه: او بهترین آفریدگان است. مردم را از نیاز به دیگران بی نیاز کن!» امام ششم میگوید: وصیت پدرم در من چنان اثر گذاشت که سوگند به خدا تا میتوانم، در استقلال امت میکوشم. به خدا نمیگذارم در بین امت ما کسی نیازمند به دیگری باشد. در مسائل علمی مستقل، در مسائل فکری مستقل، در مسائل سیاسی مستقل. این سخن امام ششم است.
آنگاه میگوید: اگر بخواهید جامعه فاضله داشته باشید، چارهای جز این نیست که این اصول را رعایت کنید؛ بخشی از این اصول مربوط به مسائل رفاهی است، بخش دیگر این اصول که زیربناست مربوط به مسائل اعتقادی و تمدن اصیل است. اما آنچه که مربوط به مسائل رفاهی است؛ فرمود: «لا تَطیبُ السُّکنی الا بثلاث: الهواء الطّیّب، و الماءِ الغَزیر، و الأرضِ الخَوّارَه:۱۵ سه امر است که زندگی بدون آن سه گوارا نیست: هوای سالم، آب فراوان، زمین نرم»؛ یعنی بکوشید محیط زیست تان سالم باشد. بکوشید در تولید و صرف آب از آبهای فراوانی برخوردار باشید. بکوشید سرزمینی تهیه کنید که آماده کشاورزی و باغداری باشد؛ اینها مربوط به مسائل رفاهی.
اما آنچه زیربنای تمدن است که اگر ملتی فاقد این اصول بود، دیگر متمدن نیست، از نظر امام صادق این است؛ فرمود: «ثلاثُ لا یَستغنی اهل کل بَلَد عَنها: سه چیز است که هیچ گروهی از آنها بینیاز نیست: فقیه عادل، ارتش نیرومند و فرمانروایان مهربان و خیرخواه، اطبای حاذق مورد اعتماد. اگر ملتی از اینها محروم بود، از سعادت و تمدن سهمی ندارند.»۱۶ اول داشتن مقام شامخ فقاهت است که حکم دین را به مردم بیاموزاند. دوم داشتن فرمانروایان خیرخواه که مردم از آنها اطاعت کنند. سوم داشتن اطبای بینای بیداردل پاک؛ اینها را امام ششم به ما آموخت که فراهم کنیم .
تنها مستضعف زمین باشید!
اینها را امام ششم برای اینکه شاگردانش را در جهان ملکوت عظیم کند، به ما فرمود. فرمود: میدانید چه گروهی میتوانند به امامت برسند؟ چه گروهی میتوانند وارثان انبیا باشند، چه گروهی میتوانند خَلف صالح پیامبران باشند؟ آنها که گرچه در زمین مستضعف اند، ولی در باطنِ عالم، عظیم باشند. در مکتب امام صادق، آن مستضعفی میتواند پیروز بشود که فقط مستضعف در زمین باشد. اگر کسی هم مستضعف در زمین بود، هم مستضعف در آسمان، پیروز نمیشود! تنها کسی پیروز میشود که استضعافش فقط در زمین باشد. مؤمن اگر مستضعف است، استضعافش در زمین است، وگرنه در ملکوتِ عالَم، عظیم است. امام ششم فرمود: «مَن تَعلّم العِلم و عَمِل به و عَلّمهُ لله، دُعیَ فی ملکوت السّماوات عظیما:۱۷ هر که برای خدا عالم بشود، برای رضای خدا به علم عمل کند، برای رضای خدا به دیگران بیاموزد، در باطن عالم عظیم است.» این انسان عظیم میتواند وارث پیغمبر بشود. اینچنین نیست که هر مستضعفی بتواند امام زمین بشود !
آیه مبارکه میگوید: «و نُرید أن نَمُنَّ عَلَی الذینَ استُضعِفوا فِی الأرض و نَجعَلهُم ائمۀً و نَجعَلهمُ الوارثین» [خواستیم بر کسانی که در آن سرزمین فرودست شده بودند، منّت نهیم و آنان را پیشوا گردانیم و وارث [زمین] کنیم. قصص، ۵]. مرحوم کلینی نقل میکند: وقتی امام باقر، فرزندش امام صادق را دید، فرمود: «این فرزندم کسی است که خدا درباره اش اینچنین گفت: هذا مِمَّن قال الله تعالی فی حقه: و نُرید أن نمن...»۱۸ آن کسی که استضعافش فقط در منطقه زمین است، پیروز است. آن فقط مستضعف مسلمان است. مسلمان اگر مستضعف است، فقط در منطقه زمین استضعاف به سراغش آمده است، وگرنه در آسمانها و باطن عالم، گرانمایه است.
امام صادق(ع) شاگردانش را از گودال حکومت مروانی درآورد و اجازه نداد وارد گودال حکومت عباسیان بشوند؛ نه بنیامیه، نه بنیعباس. اگر کسی «مستضعف فی الأرض و فی السّماء» شد، اگر روزی از این گودال بیرون آمد، به گودال دیگر میافتد. فقط «مستضعف فی الأرض» است که میتواند امام بشود .
سیاست حضرت صادق(ع)
عباسیها توطئه کردند و پولی به عنوان وجوه برّیة شیعیان خراسان، به مدینه آوردند که بین بنی هاشم توزیع کنند و رسید دریافت کنند. عامل توطئه وجوه را از خراسان گرفت و به مدینه آورد، بین عدهای توزیع کرد و رسید دریافت کرد. رفت به سراغ امام صادق، دید در مسجد مشغول نماز است. پشت سر امام نشست، گفت: «عجل و انصرف والصفد الیه.» امام فوراً نمازش را تمام کرد و فرمود: «دست از این توطئه بردارید. انّهم قَریبوا العَهد مِن دَولۀ بنیمَروان:۱۹ بنی هاشم تازه از زیر سلطة مروانیها درآمده اند.» اینها میگویند: نه مروانی و نه عباسی ! ما از چنگال بنی مروان درنیامدیم که توطئه عباسیان را امضا کنیم.
این مکتب امام ششم است. این میتواند امام زمین و وارث پیغمبر باشد. آن که از چنگال بنی امیه در آمد، به دامن بنی عباس پناهنده شد که وارث نیست! خدا که به او عهد نمیدهد.
وقتی نامه منصور دوانقی به امام ششم رسید که: «چرا مانند دیگر مردم به دربار ما نمیآیی؟» فرمود: «نه من دنیائی دارم که برای حفظش به سراغ تو بیایم، و نه تو آخرتی داری که بر اثر اشتیاق به آن معارف اخروی، با تو رفت و آمد کنم! آمدنم سودی ندارد.» این بیان قاطع را امام وقتی میگوید که درباره بنیمروان هم آن بیان قاطع را داشت. منصور دوانقی از راه فریب و نیرنگ نوشت: «بیائید تا ما را نصیحت کنید!» فرمود: «أما مَن أرادَ الآخره، فلا یَصحَبک؛ و أما مَن أراد الدّنیا فلا یَنصحک:۲۰ آن که اهل آخرت است، با تو همنشین نمی شود و آن که اهل دنیاست، تو را نصیحت نمی کند!»
نصیحت و موعظه، جذب الخلق الی الحق است، نه جذب الخلق الی الطبیعه، نه جذب الخلق الی الخلق ! ناصح کسی است که مردم را به خدا جذب کند. جذب کردن غیر از تبلیغ است. جذب کردن غیر از سخنرانی و گفتن و نوشتن و درس گفتن است! واعظ کسی است که هنر جذب داشته باشد. ممکن است کسی سخنرانی کند، کتاب بنویسد، اما نتواند جاذبه ایجاد کند. جذب کردن کار دشواری است. تا انسان خود مجذوب نباشد، اهل جذب نیست. تا خود الهی نباشد، سخنش در دلها کشش ایجاد نمیکند.
دیدند امام صادق با پول جذب نمیشود، زیرا در برابر پول میگوید: نه بنیمروان، نه بنیعباس. با دعوت به سلسلة وعّاظ السلاطین هم جذب نمیشود، دستور دادند خانه حضرت را آتش بزنند! دیدند امام ششم پا روی امواج آتش خانه میگذارد، میگوید: «أنا ابنُ اعراق الثّری، أنا ابنُ ابراهیم خلیل الله:۲۱ما فرزندان ریشة زمینیم. ما فرزند ابراهیم خلیل ایم!» یعنی گرچه نمرود رفت و منصور دوانقی جای نمرود نشسته؛ گرچه ابراهیم رفت و من جای ابراهیم نشستهام، ولی حق همان است که ما بر نار مسلطیم. من فرزند همان ابراهیمم. آن ندای «یا نارُ کونی بَرداً و سَلاماً عَلی ابراهیم» [ای آتش، برای ابراهیم سرد و بیآسیب باش. انبیاء، ۶۹] هم اکنون هم زنده است. مگر ابراهیم نگفت: «و مِن ذُریّتی؟» [از دودمانم نیز (کسی به امامت میرسد)؟ بقره، ۱۲۴]، مگر من ذریة صالح ابراهیم نیستم؟ مگر ابراهیم مسلط بر نار نشد؟ همان ولایت است که اکنون از آستین من ظهور کرده است.
این موضعگیری امام صادق در برابر سیاست مروانیان و عباسیان؛ این بیان او، آن هم دستورات علمیاش، آن هم دستورات زهدش؛ لذا امام باقر فرمود: «هذا خیرُ البریّه».
پی نوشت ها:
۱. کافی. ج۲، ص۱۰۴. // ۲. کافی. ج۱. ص۲۵.//
۳. همان، ص۱۱.// ۴. امالی شیخ صدوق، ص۲۴۰// ۵. بحار الأنوار. ج۴۰، ص۳۱۸// ۶. کافی. ج۲، ص۵۰۹؛ وسائل الشیعه. ج۷، ص۱۲۸// ۷. وسائل، ج۱۵، ص۲۲۰ .// ۸. بحار الأنوار. ج۶۷. ص۱۹۶//
۹. کافی. ج۱، ص۱۲۵// ۱۰. کافی. ج۱، ص۱۲۶ ؛ بحار، ج، ص۳۳// ۱۱. همان، با استناد آیه ۱۶ سوره مبارکه قاف// ۱۲. بحار، ج۴، ص۴۴// ۱۳. بحار، ج۴۷، ص۱۰۷ .// ۱۴. کافی. ج۱، ص۳۰۷ .// ۱۵. بحار، ج ۷۵، ص۲۳۲.// ۱۶. همان، ص۲۳۵ .// ۱۷. کافی. ج۱، ص۳۵// ۱۸. بحار، ج۲۴. ص۱۷۳// ۱۹. کافی. ج۱. ص۴۷۵ ؛ بحار، ج۴۷. ص۷۴// ۲۰. بحار، ج۴۷. ص۱۸۴.// ۲۱. کافی. ج۱. ص۴۷۳ .

شما چه نظری دارید؟