سخن به جایگاه قریش و وضعیت جزیرۀ العرب رسید و آنچه پیامد زیستن در آن محیط است.
نکته دیگر در مورد شبه جزیره این است که برخلاف ایران، روم شرقی و یا حبشه که حکومتهای مرکزی مقتدری داشتند، در جزیرۀالعرب قدرت مرکزی وجود نداشت. در ایران، پایتخت تیسفون یا همان مدائن بود، در روم شرقی، قسطنطنیه مرکز حکومت به شمار میرفت و در حبشه نیز پایتخت مشخصی وجود داشت. اما در جزیرۀالعرب، ساختار سیاسی به این شکل نبود. در این سرزمین، نوعی اجماع وجود داشت که مکه را در موقعیتی شبیه به پایتخت قرار میداد. علت این جایگاه ویژه مکه، موقعیت دینی، ادبی، تجاری و مالی آن بود. در آن زمان، شعر و ادبیات یکی از ارکان اصلی فرهنگ عرب محسوب میشد و مکه بهعنوان یکی از مراکز مهم ادبی شناخته میشد. علاوه بر این، موقعیت تجاری و اقتصادی شهر نیز بسیار حائز اهمیت بود. مکه نهتنها یکی از اصلیترین مراکز بازرگانی منطقه بود، بلکه ثروتمندترین بخش حجاز نیز به شمار میرفت.
قبیله قریش که در این شهر سکونت داشت، ازجمله معتبرترین قبایل عرب بود و نقش برجستهای در تحولات اقتصادی آن دوران، ایفا میکرد. یکی از نکات قابلتوجه درباره مکه (که در مورد بنیامیه نیز اهمیت دارد)این است که اصولاً کشاورزی در این شهر امکانپذیر نبود. مکه در درهای میان کوههای آتشفشانی واقع شده و زمینهایش کاملاً صخرهای و خشک است. به همین دلیل، این منطقه نهتنها لمیزرع است، بلکه به طورکلی شرایط لازم برای کشاورزی را ندارد. بااینحال، دامپروری تا حدودی در آن ممکن بود. در برخی فصول، بهویژه پس از بارش باران، در وادیهای اطراف مکه مراتعی برای چراگاه دامها ایجاد میشد. همین وضعیت جغرافیایی و اقلیمی، وضعیت اقتصادی خاصی را در مکه رقم زده بود. در آن دوران، جملهای رایج بود که میگفتند «گوشت هست، ولی نان نیست»؛ یعنی دامپروری رواج داشت و گوشت یافت میشد؛ اما به دلیل نبود زمین کشاورزی، گندم و نان کمیاب بود.
میتوان گفت که نبود کشاورزی یکی از دلایل عدم شکلگیری مدنیت در مکه بود.
این مسئله را باید از دو جنبه بررسی کرد. در دوران گذشته ـ برخلاف امروزـ مدنیت عمدتاً در مناطقی شکل میگرفت که از نظر آبوهوا مطلوب بودند، خاک حاصلخیز داشتند و منابع آبی کافی برای کشاورزی در دسترس بود. این یک الزام طبیعی برای ایجاد تمدن بود، چراکه مردم باید از راهی تأمین معاش میکردند. در مورد مکه، مسئله این بود که چگونه ساکنان این شهر نیازهای غذایی خود را تأمین میکردند. منطقه طائف که در حدود هفتاد کیلومتری مکه قرار دارد، از نظر جغرافیایی کاملاً متفاوت است؛ منطقهای مرتفع، خوشآبوهوا و دارای باغها و محصولات کشاورزی. بااینحال، تولیدات طائف برای تأمین غذای کل مکه کافی نبود، هرچند که میوهها و محصولات جانبی آن، ازجمله شراب، بهوفور یافت میشد؛ بنابراین مکه به واردات مواد غذایی وابسته بود. مهمترین منبع تأمین آذوقه مکه، منطقه شام بود. این موضوع حتی در قرآن نیز اشاره شده است: «رِحلۀَ الشِّتَاءِ وَالصَّیْف» که اشاره به سفرهای تجاری قریش دارد در زمستان به یمن و در تابستان به شام. هرچند که یمن نیز در تأمین کالاها نقش داشت؛ اما شام اهمیت بیشتری داشت.
قبیله قریش شامل خاندانهای متعددی بود، حداقل هفده یا هجده خاندان یا عشیره، ازجمله بنیهاشم و بنیامیه؛ اما در میان این خاندانها، بنیامیه از نظر اقتصادی بسیار ثروتمندتر بود. بنیهاشم نیز از نظر موقعیت اجتماعی و دینی برجسته بود؛ اما منابع مالی و اقتصادی عمدتاً در اختیار بنیامیه قرار داشت.
چرا بنیامیه به این سطح از ثروت رسیدند؟ این ثروت از کجا ناشی میشد؟
بخشی از این قدرت اقتصادی، ریشه در نقش دینی مکه داشت. پیش از اسلام نیز مکه بهعنوان یک مرکز مذهبی شناخته میشد و هر سال، زائرانی برای حج به این شهر میآمدند. حضور این زائران خود منبعی برای رونق اقتصادی بود؛ زیرا اقامت، تغذیه و دیگر نیازهای آنها باید تأمین میشد. این پدیده را میتوان معادل نوعی «گردشگری دینی» در آن دوران دانست که تأثیر مستقیمی بر اقتصاد شهر داشت. علاوه بر این، بازار عکاظ که در مکه بود، نقشی کلیدی در رونق اقتصادی داشت. این بازار نهتنها محل تبادل کالا، بلکه مرکز تجمع شاعران و ادیبان نیز بود. اجناسی از سراسر عربستان و مناطق دوردستتر به این بازار آورده میشد و طبیعتاً سود حاصل از این تجارت، بهویژه به قریش و در رأس آن بنیامیه، میرسید. برای درک بهتر اوضاع مکه، میتوان به «حِلفُ الفضول» اشاره کرد.
داستان این پیمان به یک نفر یمنی مربوط میشود که به مکه آمد و به عاص بن وائل (پدر عمرو عاص) جنسی فروخت؛ اما او از پرداخت بها امتناع میکرد. مرد یمنی مجبور میشود که در کوه صفا دادخواهی کند که توجه برخی از جوانمردان قریش را جلب میکند و ازجمله پیامبر اسلام(ص) که هنوز در آن زمان جوان بود. در نتیجه، پیمانی بسته شد که هدف آن دفاع از حقوق مظلومان در دادوستدهای تجاری بود. این نشان میدهد که مکه تا چه اندازه بهعنوان یک مرکز تجاری شناخته میشد.
پس بنیامیه کنترل تجارت را در دست داشتند؟
چند عامل در ثروتمند شدن بنیامیه نقش داشت: اولاً جمعیتشان زیاد بود. بنیامیه از نظر تعداد، یکی از پرجمعیتترین خاندانهای قریش بود. و دیگری انسجام داخلی. آنها سخت متحد و منسجم بودند. در جوامع مختلف، گروههایی که از انسجام اجتماعی بالایی برخوردارند، معمولاً موقعیت اقتصادی برتری نیز پیدا میکنند؛ بنابراین بنیامیه عملاً تجارت را در مکه در اختیار داشتند و به اشراف قریش تبدیل شدند. البته بنیهاشم نیز در تجارت فعالیت داشتند. برای نمونه، سفر تجاری ابوطالب و همراهی پیامبر در نوجوانی یا فعالیت تجاری حضرت خدیجه و مباشر بودن پیامبر در این تجارت، نشاندهنده این موضوع است؛ اما تجارت گستردهتر و ثروت اصلی، در اختیار بنیامیه بود.
این وضعیت تا زمان ظهور اسلام ادامه داشت. پس از بعثت، بیشترین مخالفت با پیامبر(ص)، عمدتاً از سوی قریشیها و بهویژه مکیها صورت گرفت. یکی از دلایل اصلی این مخالفت، ساختار شبکهای قریش بود. ساختاری که جنبههای اجتماعی، اقتصادی و حتی دینی را به هم پیوند میداد. پیامبر اسلام با بیان جمله «قُولُوا لا الَهَ الَّا الله تُفلِحُوا»، بهصورت غیرمستقیم اما ریشهای، این شبکه را به چالش کشید. قریشیان بهخوبی متوجه تأثیرات این پیام بودند.
یکی از نقاط حساس این تعارض، روابط اجتماعی حاکم در مکه بود، ازجمله مناسبات میان بردگان و اشراف، طبقات مختلف اجتماعی، و همچنین آداب و رسوم سنتی اعراب که شامل قربانیها و مناسک خاص میشد. اسلام قصد داشت این نظام را دگرگون کند و به همین دلیل، بهویژه از سال پنجم و ششم بعثت به بعد، تعارضی جدی میان پیامبر و بزرگان قریش شکل گرفت. در این میان، شخصیتی مانند عتبه بن ربیعه که از قریشیان و پدر هند (همسر ابوسفیان و مادر معاویه) بود، مستقیماً با پیامبر روبرو شد. طبق روایات، عتبه روزی نزد پیامبر رفت و گفت: چه میخواهی؟ اگر ثروت میخواهی، به تو میدهیم. اگر مقام میخواهی، تو را بزرگ قریش میکنیم. اگر مشکل دیگری داری، فقط بگذار به کار خودمان ادامه دهیم. در پاسخ به این دیدار، سوره فصلت نازل شد. پس از بازگشت، عتبه ماجرای گفتگویش را برای قریشیان بازگو کرد، که خود داستان مفصلی دارد.
ادامه دارد

شما چه نظری دارید؟