چنان با نیک و بد عرفی، به سر بر کز پس مردن
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
این بیت را «عرفی شیرازی» سروده است و کیومرث صابری فومنی، به‌قول آیدین آغداشلو، مصداق روشن همین سخن بود. آن‌گونه زیست که عرفی در آرزوی آن می‌سرود. نزد هر جماعتی عزیز، محرم و محترم.
کیومرث صابری فومنی در هفتم شهریور ۱۳۲۰ در شهر صومعه‌سرای گیلان زاده شد. دوران دبستان و دبیرستان را در فومن گذراند.در همه‌ سال‌های تحصیل،برای کمک به معیشت خانواده،ناگزیردرمغازه‌های خیاطی و سپس تعمیر دوچرخه کارمی‌کرد. چنان‌که برادرش نیز به همین دلیل ترک تحصیل کرد.
او در شانزده‌سالگی در آزمون ورودی دانشسرای کشاورزی ساری پذیرفته شد و در هجده‌سالگی به‌عنوان معلم در روستای کسما از توابع صومعه‌سرا مشغول به تدریس گردید. یک سال بعد، در سال ۱۳۳۹، به دهی به نام کوچه‌کال در نزدیکی فومن رفت. در بیست‌سالگی(۱۳۴۰) به‌صورت متفرقه دیپلم رشته‌ ادبی گرفت و همان سال در رشته‌ علوم سیاسیِ دانشکده‌ حقوق تهران پذیرفته شد. در کنار تحصیل، به تدریس در دبستان و دبیرستان نیز می‌پرداخت و سرانجام در سال ۱۳۴۴ موفق به دریافت لیسانس حقوق سیاسی شد.
صابری نخستین شعرش را در چهارده‌سالگی، زمانی که در کلاس هشتم دبیرستان بود، روی روزنامه‌ دیواری مدرسه نوشت. نخستین اثر چاپ‌شده‌ او نیز شعری با عنوان«یتیم»بود که در فاصله‌سال‌های۱۳۳۶ تا ۱۳۳۹ در مجله‌امیدایران منتشر شد. نشریه‌ای که علی‌اکبر صفی‌پور، با وجود تنگناها و بی‌مهری‌ها، با چنگ و دندان آن را منتشر می‌کرد.
صابری جوان در نخستین سال تحصیل در دانشگاه، در تظاهرات دانشجویی شرکت و مضروب و بازداشت شد. از ضربات باتوم، گردنش به شدت آسیب دید. در پی این رخداد، شعر طنزی با امضای «گردن‌شکسته‌ فومنی»برایمجله‌توفیق فرستاد. با انتشار این شعر، مسیر زندگی‌اش به‌سوی طنزنویسی کشیده شد. او تا سال ۱۳۴۵ گهگاه شعرهایی برای توفیق می‌نوشت، تا آنکه در همان سال با کمک حسین توفیق به تهران آمد و در یکی از دبیرستان‌های شهر مشغول تدریس شد. و همزمان همکاری‌اش با توفیق را به‌صورت پیوسته ادامه داد. پس از مدتی هم به معاونت حسین توفیق، سردبیر مجله، رسید.
صابری در توفیق، نوشته‌هایش را با نام‌های مستعاری چون: «میرزا گل»، «عبدالفانوس»، «ریش‌سفید»، «لوده» و «گردن‌شکسته‌ فومنی»امضامی‌کرد. باتعطیلی این نشریه،او به تدریس بازگشت و مقارن همان ایام در هنرستان صنعتی کارآموز تهران با محمدعلی رجایی آشنا شد. این دوستی، پس از نخست‌وزیری و سپس ریاست‌جمهوری رجایی نیز ادامه یافت و صابری به‌عنوان معاون مطبوعاتی در کنار او مشغول به کار شد. پس از شهادت رجایی نیز در همین سمت باقی ماند و در دوران ریاست‌جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای، همچنان در همان جایگاه ابقا گردید.
اما دنیای طنز، او را رها نمی‌کرد. چنان که سرانجام در ۲۳ دیماه ۱۳۶۳، نخستین شماره‌ ستون«دو کلمه حرف حساب» گل‌آقا در روزنامه‌ اطلاعات منتشر شد. این ستون طنز در مدت کوتاهی با استقبال گسترده‌ای روبه‌رو شد و توجه مردم، مسؤولان، نویسندگان و رسانه‌های داخلی و خارجی را به خود جلب کرد. به‌قول سید ابراهیم نبوی:«هیچکس به‌اندازه‌ صابری درطنز پس از انقلاب اسلامی نقش نداشته است». ستوندو کلمه حرف حساب او نه‌تنها در شکل‌گیری شیوه‌ نوین طنز معاصر ایران تأثیرگذار بود،بلکه آرام‌آرام توانست سیاستمداران را با فرهنگ انتقاد و انتقادپذیری آشنا سازد.
شش سال بعد، در آبان‌ ۱۳۶۹، صابری تقاضای انتشار «هفته‌نامه‌ گل‌آقا»را مطرح کرد و در همان ماه، نخستین شماره‌ این مجله منتشر شد و طنز در ایران، با شناسنامه‌ای رسمی، پا به عرصه‌ای تازه گذاشت. انتشار این هفته‌نامه تا آبان‌ ۱۳۸۱ ادامه یافت، اما در سیزدهمین سال فعالیتش، صابری انتشار آن را متوقف ساخت. «رضا رفیع»طنزنویس، داستان تعطیلی هفته‌نامه گل‌آقا را این‌گونه روایت کرده است: «وقتی سخن از مجله گل‌آقا به میان می‌آید، منظور همان هفته‌نامه‌ سیاسی، اجتماعی و غیره است که نخستین شماره‌اش در آبان ۱۳۶۹ منتشر شد و در آبان ۱۳۸۱، بی‌هیچ پیش‌آگهی‌ای، انتشارش متوقف گردید. آن روزها، ایامی پُر از دغدغه بود.»
 رضا رفیع در آن دوران، مسؤولیت تحریریه هفته‌نامه را برعهده داشت؛ به تعبیری دیگر، سردبیر بود. هیچکس از تصمیم نهایی کیومرث صابری برای توقف انتشار خبر نداشت. طبق روال معمول، شماره اول آبان‌ ۸۱ آماده شد و پرینت کاغذی آن عصر چهارشنبه برای صابری فرستاده شد تا مثل همیشه، آن را به خانه ببرد، حاشیه‌نویسی کند و همراه با سرمقاله، تا ظهر شنبه به تحریریه بازگرداند. اما صبح شنبه که رفیع وارد تحریریه شد، با صحنه‌ای عجیب مواجه شد:«پرینت مجله از خانه آقای صابری برگشته بود، اما نه به‌دست خود او؛ بلکه فکسی رسیده بود با این مضمون که:
روی جلد مجله با سوژه‌ای که می‌گویم عوض می‌شود. سرمقاله و ته‌مقاله را هم تا عصر می‌دهم». 
رضا رفیع می‌نویسد که از تعجب خشکش زده بود! صابری از توقف انتشار هفته‌نامه سخن گفته بود و سوژه روی جلد را هم بر همین اساس تعیین کرده بود. قرار شد علی رادمند، کاریکاتوریست جوان مجله، آن را طراحی کند. سوژه‌ قبلی هم به پشت جلد منتقل شد. هنوز قرار بر این بود که چیزی به اعضای تحریریه گفته نشود.
رفیع یادآور می‌شود که در ماه‌های پایانی انتشار هفته‌نامه، گاه‌به‌گاه نشانه‌هایی از دغدغه‌های سیاسی آقای صابری را احساس بود، اما هرگز گمان نمی‌برد که این‌گونه ناگهانی تصمیم به تعطیلی گرفته شود. سرانجام، جلد آخر آماده شد. صابری سرمقاله را نوشت و تحویل داد. ته‌مقاله هم شعر تازه‌ای از خودش بود با ردیف تکرارشونده «می‌بینم». شعری که در وزن و حال‌وهوایی مشابه با شعری از شاه نعمت‌الله ولی سروده شده بود. رضا رفیع با تلخی از آن لحظه یاد می‌کند:
«غروب بود و آقای صابری با دمپایی آمد پای کامپیوتر صفحه‌بندی، و خودش دیالوگ‌های شاغلام و ابواب جمعی را در صحنه‌ روی جلد نهایی مجله نوشت. آخرین شماره‌ هفته‌نامه سیاسی گل‌آقا برای ارسال به چاپخانه اطلاعات آماده می‌شد، درحالی که هنوز همکاران از ماجرا بی‌خبر بودندو  او نمی‌دانست که چطور باید در روزهای پس از آن، به آنها بگوید که گل‌آقا ناتمام، تمام شد و رفت پی کارش. صابری علت این توقف ناگهانی را به دلایل شخصی ذکر کرد و تا آخرین لحظه، روزه سکوت خود را در این باره نگشود.کیومرث صابری سرانجام در صبح روز جمعه یازدهم اردیبهشت ۱۳۸۳ پس از طی یک دوره بیماری به ملکوت اعلی پیوست. روحش شاد که همیشه مردم را شاد می خواست. 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی