در ادبیات قدیم، مصدر «شدن»، که امروز بیشتر در معنی «گردیدن، گشتن و حالتی را به خودپذیرفتن» به کار میرود، اغلب به معنی «رفتن، ناپدیدشدن و نیستشدن» به کار میرفته.
سعدیِ جان گوید: «شد غلامی که آب جوی آرد….آب جوی آمد و غلام ببرد». در اینجا پر واضح است که «شد» به معنی «رفت» است.
در شاهنامهی حکیم ابوالقاسم فردوسی آمده:
دریغ است ایران که ویران شود….کُنام پلنگان و شیران، شود.
در مصرع نخست، «شود» فعل ربط است و در مصرع دوم، به معنی رفتن و نیستشدن. اشتباه رایج در خوانش و معنی بیت فردوسی این است که در مصرع دوم نیز، «شود»، فعل ربط انگاشته شود. مقصود درست آن است که صد حیف و دریغ، اگر ایران، این پناهگاه و مسکن یلان و شیران و پلنگان، نیست شود. و منظور آن نیست که دشمنان این سرزمین، شیران و پلنگاناند.
شاهنامه سند افتخار به جا و برحقّ زبان پارسی بر دیگر زبانهاست. این تفاخر نه از سر خودشیفتگی است و نه به معنی زبانپرستی ناشی از قومگرایی؛ بلکه حجتی است بر این حقیقت، که این خاک را ریشههایی از درختِ اصالت است، که زبان، تنهی تنومند و بازوی بارآور این درخت است؛ و چه برگ و باری نفیستر و لطیفتر و ماناتر از میراث شعر و ادبی که زاییدهی این زبان است؟
شانس بزرگ فردوسی آن بود، که بر خلاف سعدی و حافظ، در عصر مغولان نمیزیست؛ زین روی سخنش و شعرش نه تغزّلِ عشقی نومیدانه و شوری فرازمینی است و نه القاکنندهی دستبستگیِ حکیم و عارف در برابر مصیبتهای زمانه؛ آنگونه که عصر حافظ و سعدی چنین فرسودگی و غمدیدگی ای را القا میکرد.
…و اما بهتر است بگوییم، مصیبتهای وارده بر این سرزمین نیز هرکدام ارمغانی در شعر و ادب فارسی به بار آوردند؛ همچون اقبالها و نیکبختیهای این مرز و بوم. اقبالِ ایرانی در سدههای سوم تا هفتم هجری، ظهور شعر حماسی و بزمی و دمیدن عیشِ بیطیش بود. استقبال شعر ایرانی از بعد از قرن هفتم، درغلتیده به نوعی غمِ عشق و سوز فراق و آهِ جانکاه؛ اما لطیف و سایندهی روح از زنگار فرسایندگی.

شما چه نظری دارید؟