رضا رفیع - ضمیمه ادب و هنر روزنامه اطلاعات| شاید همین اول بسم الله، یک آدم محتاط ملاحظه کاری پیدا شود و از سر دلسوزی یا انذار، سیخکی به ما بفرماید که: شوخی شوخی، با وزیر ارشاد هم شوخی؟!..... غافل از این مطلب مهم که طنز هم اگر فاخر باشد و از سر انصاف و ادب و احترام، بی شک خودش نوعی از ارشاد می تواند باشد. ارشاد و هدایت به راه راست. البته نه راست سیاسی. از آن نوع راست های اوحدی مراغه ای شاعر که گفت:
راستی کن که راستان رستند
در جهـان، راستان قوی دستنـد
یوسف از راستی رسید به تخت
راستی کن که راست گردد بخت
فلذا، طنز اگر با راستی درهم آمیزد، طنزی هدایتی و ارشادی خواهد بود. باشد که مال ما نیز چنین باشد. باری؛ به هرجهت، اگر مای طنزپرداز با وزیر ارشاد مملکت نتوانیم شوخی کنیم، پس بفرمایید با کی شوخی کنیم که نه سیخ بسوزد، نه دسته سیخ! (به دلیل گرانی گوشت، از لفظ کباب در این ضرب المثل قدیمی به روز شده، استفاده نشده است!)
عرض شود که این وزیر محترم فرهنگ و ارشاد کنونی، یک چند صباحی (درست به قاعده سه سال کوتاه مثل آه)، مدیر مسوول روزنامه اطلاعات بودند که عنقریب با اجازه بزرگترها وارد صد سالگی اش خواهد شد(مستحضرید که روزنامه را عرض می کنیم، نه وزیر ارشاد را!). منتهی نه خواجه حافظ از همان قرن هشتم، چو انداخت که فلانی«خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود»؛ لهذا در مورد ایشان هم شبیه این اتفاق افتاد. آری، به اتفاق جهان می توان گرفت!
اعلام داشتند که متاسفانه با یک دست نمی توانم دو هندوانه را بردارم و این البته درحالی بود که به چشم خودمان می دیدیم آشکارا دارای دو فقره دست می باشند! و پرسش اساسی ما این بود که خب چرا با یک دست برمی دارید؟... با دو دست بردارید!
خلاصه زور دولت چربید و مدیرمسوول روزنامه، تمام قد و تمام وقت، در خدمت وزارت فرهنگ و ارشاد قرار گرفت و منادی وسط زمین و آسمان روزنامه ندا درداد که:
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل از کاروان چه ماند، جز آتشی به منزل
کاش شهرام ناظری الان اینجا بود و این شعر جانسوز و آتشین را با همان صدای محزون و مطنطن خود به آواز رسا و غرّای خود می خواند و حق مطلب را تا بیخ ادا می کرد. افسوس که همیشه، همه امکانات با هم فراهم نیست. یا قیر هست، قیف نیست؛ یا قیف هست، قیر نیست!
ما که در روزنامه اطلاعات با جناب دکترصالحی(مدیرمسئول وزیر شده) بودیم، دروغ چرا؟.... تا قبر، آ...آ...آ..... به چشم خودمان دیدیم که ایشان در همین مدت کوتاه حضورش چه کرد. از جمیع کارمندان و کارگران مجموعه اگر در این راستا پرسان شوید، این دو نکته مهم و تیتر شده را خواهید شنید:
نکته اول: ایشان به محض تصدی مسؤولیت روزنامه، به جای فقط شعار دادن راجع به حقوق بشر، همان اول کار گفت که باید حقوق پرسنل مؤسسه(که جزو بشریت می باشند)، با رویکردی رو به بهبود، ولو چندرغاز هم باشد، بموقع و سر وقت پرداخت شود. طوری که کارمندان بدانند دقیقاً با این آب باریکه شان چه خاکی به سرشان بریزند تا ته برج. لااقل در این راستا برنامه ریزی کنند. چنان نباشد که وثوق الدوله نخست وزیر گفت:
حقوقات نصفش حواله شده بقیه به اقساط، هی می رسد!
نکته دوم: هرچند مدیرمسؤول قبلی روزنامه اطلاعات، الان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی شده است؛ اما در تمام مدتی که پیش ما(و نه بالاسر ما) بود، همه را با «فرهنگ» خودش به خود جذب کرد. دیگر فرصت به «ارشاد» نرسید. چهل مومن حاضر در مؤسسه حاضرند شهادت بدهند که هیچ وقت، ایشان زبان به ارشاد ما نگشود. با همان فرهنگی که در شخصیتش داشت، خود به خود، ما را ارشاد می نمود. ارشاد خودجوش!
این که گویی این کنم یا آن کنم
این خودش ارشاد باشد ای صنم!
- به جان ننم!....(این پارازیت را نفهمیدیم چه کسی وسط عرایض ما پراند. می فهمیدیم کی بود، فی المجلس می دادیم تا جا دارد، ارشادش کنند!)