محمد بن سعد کاتب  ۳

ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی 
 

در شام
۱۷ـ مخفر بن ثعلبه سر حسین(ع) را پیش یزید آورد و گفت: «ای امیرالمؤمنین! سر فرومایه‏ترین مردم را برایت آورده‏ام!» یزید گفت: «آنچه مادر مخفر زاییده، احمق‏تر و فرومایه‏تر است. آری، گویی این مرد [یعنی امام‌حسین(ع)] این آیه قرآن را نخوانده بود که: پروردگارا، هر که را خواهی، پادشاهی دهی و از هر که خواهی، پادشاهی را جدا می‏کنی؛ هر که را خواهی، عزت می‏دهی و هر که را خواهی، زبون می‏سازی!» سپس با چوبدستی میان لبهای حسین(ع) می‏کوفت و این شعر را می‏خواند…! مردی از انصار گفت: «چوبدستی خود را بردار که من خود رسول خدا(ص) را دیدم همان جا را که چوب می‏زنی، می‏بوسید.» یزید ‏گفت: «هرگز گمان نمی‏کردم ابوعبدالله چنین دندان‌های زیبایی داشته باشد!»
۱۸ـ بازماندگان حسین(ع) را در حالی‏ که به ریسمان بسته بودند، پیش یزید آوردند و برابرش ایستادند. علی بن حسین گفت: «ای یزید! گمان تو نسبت به پیامبر(ص) چیست اگر ما را چنین بستة ریسمان‌ها ببیند بر حال ما نمی‏گرید و رقّت نمی‏آورد؟» در چهره یزید نشان شکستگی دیده شد و فرمان داد ریسمان‌ها را بریدند. سکینه گفت: «آیا باید دختران پیغمبر اسیر باشند؟» یزید گفت: «این موضوع به خدا بر من دشوارتر است! به خدا اگر میان ابن‌زیاد و حسین خویشاوندی می‏بود، بر این کار دست نمی‏یازید…» و رو به علی بن حسین کرد و گفت: «پدرت پیوند خویشاوندی مرا برید و در سلطنت من ستیز کرد و خداوند او را سزای گناه و بریدن پیوند داد!» مردی از شامیان گفت: «اسیران ایشان برای ما حلال‏اند.» علی بن حسین پاسخ داد: «دروغ می‏گویی و فرومایه‏ای. این حق برای تو نیست مگر آنکه از آیین ما بیرون روی و دینی جز دین ما بیاوری.» یزید مدتی سر فرو افکند و سپس به آن مرد شامی گفت: بنشین.
آنگاه دستور داد زنان را پیش زنهای خودش ببرند و به زنان خاندان ابوسفیان دستور داد سه روز بر حسین سوگواری کنند. هیچ زنی از آنان باقی نماند مگر اینکه با گریه و مویه با آنان رویارو شد و سه روز بر حسین نوحه‌سرایی کردند. همسر یزید بر حسین سخت گریست. یزید گفت: «حق اوست که بر سالار و بزرگ قریش مویه کند.»
۱۹ـ یزید، علی بن حسین، حسن و عمرو (پسران امام‌حسن) را فرا خواند و به عمرو بن حسن که یازده ساله بود، گفت: «آیا با این پسر (یعنی خالد بن یزید) کشتی می‏گیری؟» گفت: «نه، ولی کاردی به من بده و کاردی به او، تا با او نبرد کنم.» یزید گفت: «خویی است که آن را از اخزم می‏شناسم، مگر مار جز مار می‏زاید؟!» آنگاه یزید به مدینه پیام فرستاد که گروهی از وابستگان بنی‌هاشم و به‌ویژه علویان پیش او آیند. گروهی از وابستگان خاندان ابوسفیان را هم برگزید و خاندان حسین علیه‌السلام را همراه آنان به مدینه فرستاد.۱
در مدینه
۲۰ـ یزید سر حسین[ع] را برای عمرو بن سعید بن عاص که در آن هنگام کارگزار مدینه بود، فرستاد. عمرو گفت: «دوست می‏داشتم برای من نمی‏فرستاد.» مروان گفت: «خاموش باش!» و سپس سر را گرفت و برابر خود نهاد و گوشة بینی را گرفت و چنین سرود: «این سردی و خنکی تو در دستها چه خوب است! و این رنگ سرخی که بر گونه‏های توست، گویا شب را در جامه آغشته به خون گذرانده است! به خدا گویی هم‌اکنون به روزهای مرگ عثمان می‏نگرم، لذت می‏برم و آرامش می‏یابم!»
در این هنگام‏ عمرو بن سعید از خانه‏های بنی هاشم فریاد شیون شنید و این بیت را خواند: «زنان بنی‌زیاد شیون برآوردند، همچون شیون زنان ما در بامداد جنگ ارنب!» عمرو به منبر رفت و برای مردم سخنرانی کرد و سپس از حسین(ع) و سرانجام او سخن به میان آورد. در این هنگام ابن ابی‌حبیش برخاست و گفت: «اگر فاطمه زنده می‏بود، از آنچه می‏بینی، اندوهگین می‏شد.» عمرو گفت: «خاموش باش که هرگز خاموش نباشی. درباره فاطمه با من ستیز می‏کنی و من خود از همان شاخسارم! به خدا سوگند که حسین پسر ما و مادرش دختر ما بود. آری که اگر فاطمه زنده می‏بود، کشته شدن حسین او را اندوهگین می‏ساخت؛ ولی کسی را که حسین را برای دفاع از جان خود کشته است، سرزنش نمی‏کرد!» عمرو فرمان داد سر حسین را کفن کردند و در بقیع به خاک سپردند.۲ عبدالله بن جعفر گفت: «اگر همراه حسین می‏بودم، دوست می‏داشتم با او کشته شوم. کشته شدن حسین سخت بر من گران است.»
واکنش عبدالله زبیر
۲۱ـ ابن‌عباس میان مسجدالحرام نشسته و منتظر دریافت خبری از حسین بود که کسی پیش او آمد و آهسته چیزی گفت، ابن‌عباس انّا لله و انّا الیه راجعون بر زبان آورد. پرسیدیم: «چه پیش آمده است؟» گفت: «سوگی بزرگ که در پیشگاه خدا حساب می‏کنیم. او خبر داد از ابن زبیر شنیده که حسین بن علی کشته شده است.» ابن‌عباس از جای خود برنخاسته بود که ابن زبیر آمد و او را تسلیت گفت و برگشت.
ابن‌عباس به خانه خویش رفت و مردم پیش او می‏رفتند که تسلیت بگویند، ابن‌عباس گفت: «رفتار سرزنش‌آمیز و آمیخته با شادی ابن زبیر برای من همسنگ سوگ حسین است! آیا چگونگی راه رفتن ابن زبیر را دیدید که برای تسلیت پیشم آمد؟ چیزی جز سرزنش و شادمانی نبود.»
به هنگام رسیدن خبر شهادت حسین[ع]، مسور بن مخرمه، عبدالله بن زبیر را دید و گفت: «خبر مرگ حسین را که آرزومندش بودی، دریافت کردی!» ابن زبیر گفت: «ابوالعباس، تو این سخن را به من گویی؟! به خدا سوگند کاش تا بر پهنه گیتی سنگ و شن است، او زنده می‏بود و به خدا سوگند هرگز چنین آرزویی برای او نداشته‏ام. پیش ابن‌عباس رفتم و تسلیت گفتم و فهمیدم که این کار من بر او سنگین آمد. اگر به تسلیت او نمی‏رفتم، می‏گفت آیا نباید به کسی چون من در سوگ کسی چون حسین تسلیت داد و می‏توان این کار را رها کرد. پس من با این دایی‏های خود که سینه‏شان نسبت به من آکنده از کینه است، چه کنم؟ و نمی‏دانم این به چه سبب است؟!» مسور گفت: «تو را چه نیازی به یادآوری و فاش ساختن کارهای گذشته است. کارها را به حال خود رها کن تا سپری شود.»۳
۲۲ـ محمد بن حنفیه پیش ابن‌عباس بود که خبر شهادت حسین(ع) رسید و مردم به آنان تسلیت می‏دادند. ابن صفوان «انّا لله و انا الیه راجعون» گفت و افزود: «چه سوگ بزرگی! خداوند ابوعبدالله را رحمت کناد و شما را در این سوگتان پاداش دهاد.» ابن‌عباس به محمد بن حنفیه گفت: «ای اباالقاسم! همان دم که حسین از مکه بیرون شد، منتظر آنچه بر سرش آمد، بودم.» ابن حنفیه گفت: «به خدا سوگند که من هم چنین می‏پنداشتم، اینک‏ او را در پیشگاه خدا به حساب می‏آوریم و از درگاهش پاداش و جبران پسندیده مسألت می‏کنیم.» 
سپس ابن‌عباس به ابن صفوان گفت: «به خدا این دوست تو ـ ابن زبیر ـ که به مرگ حسین شاد است و سرزنش می‏کند، جاودانه نخواهد ماند.» ابن صفوان گفت: «به خدا سوگند که من چنین حالی در او ندیدم، بلکه او را از کشته شدن حسین سخت اندوهگین دیدم و بسیار بر او رحمت می‏آورد.» ابن‌عباس گفت: «چون دوستی تو را نسبت به ما می‏داند، پیش تو آن‌چنان وانمود می‏کند. خدا پیوند خویشاوندی تو را پیوسته دارد، ابن زبیر هرگز ما را دوست نمی‏دارد.» ابن صفوان گرفت: «تو فضیلت در پیش گیر که به آن، از او شایسته و سزاوارتری.»
پی‌نوشت‌ها:
۱. یزید می‏پنداشت با این‌گونه ظاهرسازی می‏تواند اندکی از آب رفته را به جوی آورد و بدون تردید در کردار خود صادق نبود، وگرنه سر مطهر را به مدینه نمی‏فرستاد که مروان و دیگر کینه‏توزان آن را وسیله تشفی خود قرار دهند.// ۲. درباره جایی که سر مطهر حضرت سیدالشهدا(ع) به خاک سپرده شده است، از دیرباز اختلاف است و گوناگون سخن گفته‏اند.// ۳. مادر زبیر، صفیه خواهر ابوطالب و عباس و عبدالله است و بدین جهت عبدالله بن زبیر فرزندان ابوطالب و عباس را دایی خود می‏داند.
 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی