محمد بن سعد کاتب     ۵

ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی 
 

باران خون
۴۱ـ ابن‌سیرین می‏گفت: پیش از کشته شدن حسین بن علی که خدایش رحمت کناد، این سرخی در کرانه‏های آسمان دیده نمی‏شد.۸  پیش از کشته شدن حسین که خدایش از او خشنود باد، این سرخی آسمان به هنگام برآمدن و فروشدن خورشید دیده نمی‏شد.
۴۲ـ مدائنی از قول مادربزرگ اسود بن قیس می‏گفت: «پس از کشته شدن حسین(ع)، شش ماه کرانه‏های آسمان سرخ شد و این در حالی بود که بر کرانه‏های آسمان همچون خون جلوه‏گر می‏شد.» این حدیث را برای شریک گفتم، پرسید: «تو با اسود چه نسبت داری؟» گفتم: «پدربزرگ من است، یعنی پدر مادرم.» گفت: «به خدا سوگند مردی راست‌گفتار و بسیار امین و گرامی دارندة میهمان بود.»
۴۳ـ مردی از عبدالله بن عمر پرسید که: «اگر خون پشه بر جامه‏اش باشد، چه کند؟» ابن عمر پرسید: «اهل کجایی؟» گفت: «عراقی هستم.» ابن عمر گفت: به این بنگرید که درباره خون پشه از من می‏پرسد و حال آنکه پسر رسول خدا(ص) را کشته‏اند، و خود از پیامبر(ص) شنیدم درباره حسن و حسین می‏فرمود: «آن دو ریحانه‏های من از این جهان‏اند.»

فضایل حسینی
۱ـ عبدالله بن عمر گوید: خود از پیامبر(ص) شنیدم درباره حسن و حسین می‏فرمود: «آن دو گلهای خوشبوی من از این جهان‏اند.»
۲ـ حسین بن علی از یکی از درها وارد مسجد شد. جابر بن عبدالله گفت: هر که را خوش می‏آید که به مردی از اهل بهشت بنگرد، به این مرد بنگرد که گواهی می‏دهم خودم از پیامبر(ص) شنیدم همین مطلب را می‏فرمود.
۳ـ ام‌سلمه گفت: روزی پیامبر(ص) در خانه من بود، خدمتگزار آمد و گفت: «علی و فاطمه بر درِ خانه‏اند.» پیامبر به من فرمود: «از اهل بیت من فاصله بگیر» و من در گوشة حجره رفتم. علی و فاطمه آمدند در حالی که حسن و حسین که دو کودک بودند، همراهشان بودند. پیامبر(ص) حسن و حسین را در دامن خود نشاند، آنگاه دست علی را گرفت و کنار خود نشاند و با دست دیگر خود فاطمه را گرفت و بر کنار خود نشاند و آن دو را بوسید و گلیمی سیاه را بر روی ایشان کشید، سپس عرضه داشت: «پروردگارا، من و اهل بیتم را به سوی خویش فرا بر، نه به سوی آتش.» من گفتم: «ای رسول خدا و مرا؟» فرمود: «و تو را.»
۴ـ همو گوید: پیامبر(ص) فاطمه و حسن و حسین را جمع کرد و آنان را زیر عبای خویش درآورد و سپس با صدای بلند و تضرع عرضه داشت: «پروردگارا، اینها اهل من‏اند.» من گفتم: «مرا هم در زمرة ایشان درآور.»
۵ـ اُسامۀ بن زید گوید: شبی برای کاری به خانه پیامبر(ص) رفتم. آن حضرت پیش من آمد در حالی که زیر عبایش چیزی داشت که نفهمیدم چیست. چون از کار خود آسوده شدم، گفتم: «زیر عبا چه دارید؟» عبا را کنار زد، دیدم حسن و حسین روی زانوهای اویند. در این هنگام رسول خدا(ص) فرمود: «این دو پسران من و پسران دخترم هستند» و سه بار عرضه داشت: «پروردگارا! نیک می‏دانی که این دو را دوست می‏دارم، آن دو را دوست بدار.»
۶ـ محمد بن اسماعیل با چند واسطه از فاطمه(س) گوید: روزی رسول خدا(ص) به خانه آمد و پرسید: «پسرانم کجایند؟» یعنی حسن و حسین. گفتم: «امروز صبح در خانه ما هیچ چیز نبود که کسی مزه آن را بچشد. علی گفت: آن دو را با خود می‏برم که بیم دارم گریه کنند و تو هم که چیزی نداری، و اینک برای آبکشی پیش فلان یهودی رفته است.» 
پیامبر(ص) آهنگ آنجا کرد و آن دو را کنار خرمابُن و سنگابی پیدا کرد که سرگرم بازی بودند و برابرشان چند دانه خرما بود؛ پیامبر(ص) فرمود: «ای علی! نمی‏خواهی پیش از شدت گرما بر این دو پسرم، آنان را از اینجا ببری؟» علی گفت: «امروز صبح در خانه ما هیچ خوراکی نبود، لطفاً کمی بنشینید تا برای فاطمه هم چند خرما فراهم آورم.» پیامبر(ص) نشست و علی(ع) شروع به آب‌کشیدن از چاه برای آن مرد یهودی کرد و برای هر سطل آب، یک دانه خرما می‏گرفت تا چند دانه خرما فراهم ساخت. آنگاه آمد، یکی از کودکان را پیامبر(ص) و دیگری را علی در آغوش گرفتند و به خانه بردند.
نماز
۷ـ ابوهریره گوید: پیامبر(ص) با ما نماز عشا می‏گزارد و چون به سجده می‏رفت، حسن و حسین بر پشتش سوار می‏شدند و چون می‏خواست سر از سجده بردارد، آن دو را با دست خود می‏گرفت و با نرمی بر زمین می‏نهاد و چون دوباره به سجده می‏رفت، آنان همان کار را تکرار می‏کردند. هنگامی که نماز تمام شد، یکی را روی یک ران و دیگری را بر ران دیگر خویش نشاند. من برخاستم و نزدیک رفتم و گفتم: «ای رسول خدا، اجازه می‏دهید آن دو را ببرم؟» فرمود: نه. در این حال برقی در آسمان درخشید، پیامبر به آن دو فرمود: «پیش مادرتان بروید.» درخشش برق تا هنگامی که آن دو به خانه وارد شدند، ادامه داشت.
ادامه دارد
پی نوشت:
۸.سبط ابن جوزی در تذکرۀ‌الخواص، ص۲۷۳ آورده است.
 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی