آلمان با سابقه تاریک نازیسم، امروز بار دیگر شاهد رشد نگرانکننده جریانهای نئونازی است. این پدیده که زمانی تصور میشد به تاریخ پیوسته، اکنون در قالبهای جدیدی حیات دوباره یافته و نه تنها ثبات داخلی آلمان، بلکه امنیت جهانی را تهدید میکند. بررسی این موضوع نشان میدهد که نئونازیسم مدرن در آلمان ترکیبی خطرناک از ایدئولوژیهای نژادپرستانه، ساختارهای سازمانیافته و ابزارهای دیجیتال است که آن را به چالشی پیچیده برای جامعه بینالمللی تبدیل کرده است.وضعیت کنونی نئونازیها در آلمان از چند جنبه نگرانکننده است. از یک سو، گروههای خیابانی مانند "حلقه ملیگرایان مستقل" با خشونت به ترویج ایدئولوژی نفرت میپردازند. از سوی دیگر، شبکههای زیرزمینی نظیر "رایش بورگرها" با انکار دولت فدرال، به دنبال ایجاد ساختارهای موازی هستند. اما خطرناکتر از همه، نفوذ تدریجی این اندیشهها به بدنه سیاسی از طریق احزابی مانند "آلترناتیو برای آلمان" (AfD) است که اگرچه به صورت رسمی خود را از نئونازیها جدا میکند، اما بسیاری از اعضا و هواداران آن آشکارا به این اندیشهها گرایش دارند.آمارهای رسمی حکایت از عمق این بحران دارد. گزارشهای اداره حفاظت از قانون اساسی آلمان نشان میدهد تعداد راستگرایان افراطی به ۳۳ هزار نفر رسیده که ۱۳ هزار و ۳۰۰ نفر از آنها "مستعد خشونت" طبقهبندی شدهاند. در سال ۲۰۲۲، حدود ۲۴ هزار جرم با انگیزه راستگرایانه ثبت شده که شامل حملات به پناهندگان، یهودیان و دیگر اقلیتها میشود. این ارقام تنها بخشی از واقعیت را نشان میدهد، چرا که بسیاری از جرایم هرگز گزارش نمیشوند.
عوامل متعددی به رشد نئونازیسم در آلمان دامن زدهاند. بحران مهاجرت سال ۲۰۱۵ و پیامدهای اجتماعی آن، مشکلات اقتصادی فزاینده به ویژه در ایالتهای شرقی، و احساس محرومیت نسبی در برخی مناطق، بستری مناسب برای گسترش اندیشههای افراطی فراهم کرده است. در سطح بینالمللی نیز رشد جنبشهای راست افراطی در اروپا و آمریکا، جنگ اوکراین و بحران انرژی، و گسترش نظریههای توطئه در فضای مجازی به این روند کمک کردهاند.
خطرات نئونازیها برای آلمان چندبعدی است. در بعد امنیتی، شاهد افزایش حملات به اقلیتها و نفوذ این گروهها به نهادهای امنیتی بودهایم. موارد متعددی از حضور افراطیها در پلیس و ارتش گزارش شده که نشان میدهد این تهدید از درون نیز وجود دارد. در بعد اجتماعی، ترویج فرهنگ نفرت و تفرقه، اعتماد به نهادهای دموکراتیک را تضعیف کرده و تعریف هویت ملی را به سمت معیارهای نژادی سوق داده است.پیامدهای جهانی این پدیده را نباید دست کم گرفت. نئونازیهای آلمان با ایجاد ارتباط با گروههای مشابه در دیگر کشورها، شبکهای بینالمللی از نفرت و افراطگرایی ایجاد کردهاند. این موضوع نه تنها وحدت اروپایی را تهدید میکند، بلکه با تبلیغ ایدئولوژیهای جنگطلبانه و ضدیهودی، صلح جهانی را به خطر انداخته است. نمونههای متعددی از همکاری نئونازیهای آلمانی با گروههای راست افراطی در اوکراین، آمریکا و دیگر کشورها ثبت شده که نشاندهنده جهانی بودن این تهدید است.
آینده این پدیده به اقدامات امروز آلمان و جامعه بینالمللی بستگی دارد. در سناریوی خوشبینانه، با تقویت نهادهای دموکراتیک و بهبود شرایط اقتصادی میتوان از رشد بیشتر این جریانها جلوگیری کرد. اما در سناریوی محتمل، شاهد ادامه رشد AfD و افزایش خشونتهای راستگرایانه خواهیم بود. بدبینانهترین سناریو، دستیابی راست افراطی به قدرت از طریق مکانیسمهای دموکراتیک است که پیامدهای فاجعهباری برای آلمان و جهان خواهد داشت.
مقابله با این تهدید نیازمند رویکردی چندجانبه است. در سطح ملی، تقویت برنامههای آموزشی ضد نژادپرستی، نظارت بیشتر بر شبکههای راستگرا و مقابله جدیتر با جرایم نفرتپرستی ضروری است. در سطح بینالمللی نیز همکاری امنیتی میان کشورها، مبادله اطلاعات درباره شبکههای نئونازی و ایجاد فشار بر احزاب راست افراطی میتواند مؤثر باشد.
نئونازیسم در آلمان امروز دیگر یک پدیده حاشیهای نیست، بلکه تهدیدی سیستماتیک برای ارزشهای دموکراتیک است. تاریخ نشان داده که غفلت از چنین تهدیداتی میتواند فاجعهبار باشد. جامعه بینالمللی باید با درس گرفتن از گذشته، هوشیارانه با این چالش روبرو شود. آینده نه تنها آلمان، که صلح و امنیت جهانی در گرو مقابله جدی با این ایدئولوژی نفرتپرستانه است.
پیشینه تاریخی نئونازیسم در آلمان: از سقوط رایش سوم تا امروز
جنبشهای نئونازی در آلمان ریشه در تحولات پس از جنگ جهانی دوم دارد. بلافاصله پس از سقوط رژیم نازی در سال ۱۹۴۵، گروههای کوچکی از وفاداران به هیتلر تلاش کردند ایدئولوژی نازیسم را زنده نگه دارند. این تلاشها در دهههای پس از جنگ اشکال مختلفی به خود گرفت:
-دهه ۱۹۵۰: تولد نئونازیسم
- تأسیس حزب رایش سوسیالیست در سال ۱۹۴۹ توسط نازیهای سابق
- تشکیل گروههای زیرزمینی مانند "گروه نوجوانان وطنپرست" در سال ۱۹۵۲
- تظاهرات راستگرایان در سال ۱۹۵۷ علیه "اشغال آلمان توسط متفقین"
-دهه ۱۹۶۰-۱۹۷۰: اوجگیری و سرکوب
- تشکیل "حزب ملی دموکرات آلمان" (NPD) در سال ۱۹۶۴
- ورود NPD به چندین مجلس ایالتی بین سالهای ۱۹۶۶-۱۹۶۸
- سرکوب شدید نئونازیها پس از تصویب قوانین سختگیرانه در دهه ۱۹۷۰
-دهه ۱۹۸۰-۱۹۹۰: تغییر استراتژی
- ظهور "جنبش پوستسرها" در دهه ۱۹۸۰
- موج خشونتهای نژادپرستانه در دهه ۱۹۹۰ پس از اتحاد آلمان
- تأسیس "جنبش مقاومت ملی" در سال ۱۹۹۷ با رویکرد جدید تبلیغاتی
-قرن ۲۱: نئونازیسم مدرن
- ظهور "حزب آلترناتیو برای آلمان" (AfD) در سال ۲۰۱۳
- افشای شبکههای تروریستی نئونازی مانند "گروه زیرزمینی ناسیونال سوسیالیست" (NSU)
- استفاده گسترده از اینترنت و شبکههای اجتماعی برای تبلیغات
-نقطه عطفهای تاریخی
۱. ۱۹۴۹: ممنوعیت اولین احزاب نئونازی
۲. ۱۹۶۸: اوج قدرت NPD در ایالتهای مختلف
۳. ۱۹۹۲: حملات مرگبار به پناهندگان در روستاک
۴. ۲۰۱۱: افشای جنایات گروه NSU
۵. ۲۰۱۷: ورود AfD به مجلس فدرال
این پیشینه نشان میدهد که نئونازیسم در آلمان هرگز کاملاً از بین نرفته، بلکه در دورههای مختلف، اشکال و استراتژیهای خود را تغییر داده است. امروز این جریانها با استفاده از ابزارهای مدرن و تغییر تاکتیکها، خطرناکتر از همیشه ظاهر شدهاند.
هواداری دولت آلمان از تروریسم صهیونیستی
دولت آلمان در اقدامی آشکارا حامی تروریسم دولتی رژیم صهیونیستی، به جای محکومیت تجاوزات اخیر به حریم هوایی ایران، با سکوت توطئهآمیز خود عملاً به همدستی با جنایات این رژیم ادامه داده است. این موضع گیری نه تنها نقض آشکار اصول حقوق بینالملل محسوب میشود، بلکه نشاندهنده عمق وابستگی برلین به سیاستهای جنگطلبانه تلآویو و واشنگتن است.بررسی رفتار دولت آلمان در قبال حمله به سفارت ایران در دمشق و سپس تجاوز به حریم هوایی ایران، تصویری روشن از دوگانگی خطرناک سیاست خارجی این کشور ارائه میدهد.
از یک سو، آلمان خود را مدافع حقوق بشر و حقوق بینالملل معرفی میکند و از سوی دیگر، در قبال جنایات آشکار رژیم صهیونیستی که شامل ترور دیپلماتها و حمله به خاک یک کشور مستقل میشود، سکوت اختیار کرده است. این سکوت معنادار، در واقع تأیید ضمنی اقدامات جنایتکارانه است.ریشههای این همراهی خطرناک را باید در سه عامل کلیدی جستجو کرد: اول، سلطه لابی صهیونیستی بر ساختار قدرت در آلمان که باعث شده حتی دولت به اصطلاح اصلاحطلب فعلی نیز نتواند از خطوط قرمز تعیین شده توسط این لابی عبور کند. دوم، وابستگی امنیتی آلمان به ناتو و ساختارهای امنیتی تحت هژمونی آمریکا که آزادی عمل این کشور را شدیداً محدود کرده است.
سوم، منافع اقتصادی شرکتهای آلمانی در رژیم صهیونیستی که مانع از اتخاذ مواضع مستقل میشود.نکته تأملبرانگیزتر، تناقض فاحش در رفتار دولت آلمان است. در حالی که این کشور کوچکترین انتقادی از جنایات روزانه رژیم صهیونیستی در غزه ندارد، اما در قبال برنامه صلحآمیز هستهای ایران به شدت موضعگیری میکند. این دوگانگی آشکار، ماهیت واقعی ادعاهای حقوق بشری غرب را برملا میسازد. سؤال اینجاست که چرا کشتار کودکان فلسطینی با سکوت آلمان همراه است، اما دفاع مشروع ایران از حاکمیت ملی خود با واکنش تند برلین مواجه میشود؟
پیامدهای این همراهی خطرناک برای خود آلمان نیز ویرانگر خواهد بود. از دست دادن اعتبار بینالمللی به عنوان کشوری مستقل، تضعیف جایگاه در میان کشورهای منطقه، و آسیب به منافع اقتصادی بلندمدت در غرب آسیا تنها بخشی از هزینههایی است که آلمان برای این همراهی نابخردانه با تروریسم دولتی پرداخت خواهد کرد. تاریخ نشان داده است که همراهی با جنایتکاران بینالمللی، سرانجامی جز انزوا و شکست نخواهد داشت.سیاست خارجی آلمان در قبال ایران امروز در خطرناکترین مسیر ممکن قرار گرفته است. به جای ایفای نقش سازنده در منطقه، برلین خود را به ابزاری در دست جنگطلبان تبدیل کرده است. زمان آن رسیده که روشنفکران و افکار عمومی آلمان، دولت خود را به بازنگری در این سیاستهای مخرب وادارند قبل از آنکه این همراهی با جنایت، میراث تاریک دیگری بر تاریخ این کشور اضافه کند.

شما چه نظری دارید؟