نادر خواجه‌زاده

سنت اگزوپری درست وسط جنگ جهانی و اشغال کشورش فرانسه بود که داستان «شازده کوچولو» را ‌نوشت! او فکر می‌کرد باید تعهدات اخلاقی در ارتباطات انسانی را یادآور شود و در نقد مدرنیته‌ای که روابط را به مالکیت و مبادله تقلیل داده و مردمانش همدیگر را به چشم دشمن می‌بینند، دعوت به دوستی و اعتماد کند. جالب اینکه سالهای بسیار از آن روزهای آتش و خون گذشته، اما تصویر آرمانی او از دوستی‌های اثرگذار جاودان شده است.   
در تاریخ اندیشمندان و ادیبان، نمونه‌هایی از پرداختن به این جنس از دوستی‌ها که به رفاقت‌های بلند و بالا در مسیر رستگاری بینجامد، هست که ازجمله آنها، یکی نیز مرحوم علی صفایی حائری بود که مفهوم دوستی و رفاقت را بستر و زمینه‌ساز فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی خود قرار ‌داد. 
او بر مبنای برداشت‌های بدیع و عمیقش از آیات و روایات و همراه مطالعه، تدبر، تفکر و سنجش‌هایی که بر تجربه بلند تاریخ بشری داشت، به تعریفی ماجراجویانه از انسان رسید؛ موجودی واجد بهترین ترکیب از بی‌نهایت استعدادها! و بلافاصله نتیجه می‌گرفت که دلیل این «احسن تقویم» در ساخت انسان این است که باید تکافوی حرکت مستمر او را در بی‌نهایت منازل هستی فراهم نماید. او از کنار هم قرار دادن ساخت و بافت انسان و جهان، به این باور رسیده بود که کار انسان حرکت و رفتن است و هستی نیز مسیر این حرکت و رفتن است؛ به عبارتی دیگر انسان رهرو همیشگی است، پس هستی راهی بی‌نهایت است. 
او که نخست خودش را شناخته بود که رهرو است و کارش را شناخته بود که حرکت است، و راهش را شناخته بود که وسعت دنیا و آخرت و بی‌نهایت عوالم هستی است، حالا جویای رفیقانی بود که در این کار و راه بلند همراه هم باشند، که گفته‌اند «الرفیق ثمّ الطریق». صفایی در سفری دائمی که در آفاق و انفس داشت، با آدمهای بسیاری رفاقت کرد و جالب اینکه غالباً او شروع‌کننده آشنایی بود، آشنایی با او برای آدمها نقطه آغاز حرکت و رویارویی با تجربه‌هایی شگرف و البته امتحان‌هایی بزرگ در زندگی می‌شد. صفایی رفیقانش را برای سرگرمی نمی‌خواست؛ رفیق‌باز نبود، رفیق‌ساز بود.
 همچنین دوستی‌هایش گذرا نبود؛ چرا که در بینشی که از انسان و اسلام داشت، هیچ انسانی را نمی‌شد کنار گذاشت. می‌گفت: «وقتی با کسی رفیق می‌شوید، بدانید که این رفاقت ابدی است.»
جمع رفیقان و میهمانانش جمع غریبی بود: نخبگان دانشگاهی و حوزوی، فعالان فرهنگی و اجتماعی و سیاسی، در کنار قشرهای مختلف از کسبه و راننده و مکانیک تا فرودستانی رانده شده از خانواده و شهر خود که آستان باز خانه و آغوش باز صاحبخانه آنها را ماندگار کرده بود. او میهمانانش را با همان وضعی که داشتند، می‌پذیرفت، ریز و درشت آدمها را سوا نمی‌کرد! اما نمی‌گذاشت در همان وضعیتی که در ابتدا آمده بودند، «ماندگار» شوند؛ زمینه‌ساز کندن و رفتن از وضع موجود به وضع مطلوبشان می‌شد و این رفتن را برای آنها ریل‌گذاری می‌کرد. 
همچنان که خودش وجودی متحرک و محرک بود، دیگران را هم به حرکت وامی‌داشت و به جریان می‌انداخت. تصویر او که هنگام ظهر یا شام با دوستانش کنار سینی و چراغی می‌نشست و کدوها را پوست می‌کند و نازک می‌کرد و در ‌تابه می‌انداخت و اطرافیانش لقمه می‌گرفتند و میان خود دست به دست می‌کردند، تازه اول شیرین‌کاری‌های او بود که مقصد انسان را «عند سدرۀ المنتهی» می‌دانست.
 او که از همسفره و هم‌لقمگی شروع می‌کرد، او که همنشین آدمها می‌شد، او که رفاقتش را با همسخنی و شنیدن گله‌ها و حرفهای تمام‌نشدنی آنها پی می‌گرفت و باهمدلی با رنجهایشان محکم می‌کرد، در ادامه به همفکری برای غلبه بر موانع رشد دوستانش می‌رسید و آنها را به همراهی و همیاری خود در کارها و سفرها می‌رساند و در نهایت ایشان را در جایگاهی مستقل به همکاری خود می‌پذیرفت. این‌چنین بود که رفیقان گرفتار و ناامید و رنج‌دیده و متحیر و راکد خود را به جریان می‌انداخت و به رویش و استغلاظ و استحکام می‌رساند. شاید همین حرکت و پیوند و نیروگرفتن روزافزون و مستمر بود که باعث تعجب و کنجکاوی برخی و نگرانی برخی دیگر و حتی مزاحمت‌های گاه‌به‌گاه برای او شد.  
صفایی تا می‌توانست، مقابل کسانی که خانه و دستانش را بسته می‌خواستند و پیغام می‌دادند: «بساط مهمان‌نوازی و رفیق‌بازی را جمع کن»، ایستاد و می‌گفت شما می‌بینید افرادی داخل خانه من می‌آیند که بعضاً صد عیب دارند و نمی‌بینید که پس از مدتی و هنگام رفتن، ده عیب از آنها کم شده و در مسیر اصلاح و رشد پیوسته قرار گرفته‌اند! می‌گفت اینها بیشتر لایق رفاقت هستند تا برخی از شما که سالهاست می‌شناسمتان و در عین عالم بودن، هنوز آن دو تا عیبی را که سالها پیش داشته‌اید، دارید! معتقد بود پایین‌ترین آدمها با حرکتشان به رشد می‌رسند و بالاترین آدمها با ماندنشان دچار خُسر و انحطاط می‌شوند. می‌گفت: «کفر متحرک به اسلام می‌رسد و اسلام راکد پدربزرگ کفر است» و معیارش در رفاقت و دوری و نزدیکی با آدمها نه کفر و دین، که همین پایبندی به حرکت و اشتیاق و تلاش برای رفتنشان بود. او تا جایی که می‌توانست، پذیرای مراجعان و میهمانان روزافزونش می‌شد و البته از رفیقانی که ساخته بود، امید همراهی و همکاری بیشتر داشت. در اندک فرصت‌ها هم جایی خلوت پیدا می‌کرد تا مطالعه و نوشتن‌هایش را پی بگیرد، گاهی شعری بسراید و اغلب نماز بگزارد و مناجات کند تا نیروی معنوی خود را برای روزی تازه و رفیقان تازه بازیابد و البته حتماً حافظ بخواند و برای همه دعا کند حتی آنها که طعن و لعنش می‌کردند! 
سنت اگزوپری در روزهایی پر از فاصله و تخاصم رؤیای خودش را در بازیابی دوستی‌هایی فارغ از خط‌کشی‌های رایج تصور می‌کرد، به این امید که در سایه بخشش و تفاهم و عشق از فقر و جهل و خشونت‌های زمانه‌اش بکاهد، رؤیایی که صفایی برای تحققش فکر کرد و «مسئولیت و سازندگی» را نوشت و دست به کار اجرایش شد. این روزها جای خالی چنین متفکری خالی می‌نماید؛ نویسنده‌ای که از دوستی بنویسد، استادی که برای شاگردانش چای دم کند، و یار شفیقی که رفاقت را تمام نماید. حجت‌الاسلام والمسلمین علی صفایی حائری هیچ‌وقت از رفقا و رفاقت‌هایش دست نکشید و سحرگاه ۲۲ تیر ۱۳۷۸ در مسیر زیارت امام رضا علیه‌السلام به ابدیت پیوست. 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی