طه حسین فراهانی
در روزگاری که داستاننویسیِ نوین ایرانی هنوز در پیچوخم سنت و تجدد، زبان و روایت، رنج و رهایی سرگردان بود، مردی از دل گرما و خاک برآمد که نهفقط داستان گفت، بلکه به داستان جان داد. «هوشنگ گلشیری»، زاده واپسین روزهای زمستان ۱۳۱۶ در اصفهان، در خانوادهای پرجمعیت و کارگری، زندگی را با رنگ فقر و سادگی آغاز کرد. اما سرنوشت او بهسان قهرمانان خاموش ادبیات، از همان آغاز، به کوچ و کشف گره خورده بود.
شش سال بیشتر نداشت که همراه خانواده، بار سفر به آبادان بست؛ شهری گرم و نفتزده که آسمانش از شعلههای مشعلهای پالایشگاه همیشه قرمز بود. پدرش کارگر بنّا، سازنده منارههای شرکت نفت، خانواده را از محلهای به محله دیگر میبرد. گلشیری بعدها نوشت که این جابهجاییها، این کوچهای مدام، او را ساخت: «اقامت در آبادان باید شکلدهنده حیات فکری و احساسی من باشد... همهاش بازی بود و بیخبری... فقر هم بود، اما آشکار نبود، چون همه مثل هم بودیم.»
گلشیری تا کلاس دهم در محلههای کارگری آبادان، از فرحآباد دو تا چهار و دوازده، درس خواند و زیست. در سال ۱۳۳۴ پدرش بازنشسته شد و خانواده ناگزیر به بازگشت به اصفهان شد. او همزمان با تحصیل در دانشگاه، به معلمی روی آورد.
روزها در روستاهای اطراف فلاورجان و نزدیکیهای مبارکه تدریس میکرد و شبها درس میخواند. در همین سالها، نخستین نشانههای درگیری با سیاست و حکومت خود را نشان داد: در سال ۱۳۴۱ به اتهام فعالیت سیاسی زندانی شد، و این سرآغازی شد بر زخمهایی که بارها در زندگیاش سرباز کردند.
با این حال، گلشیری مرد شکست نبود. پس از آزادی، تدریس را از سر گرفت، اما اینبار مراقبتر و محتاطتر. سال ۱۳۴۷ نخستین مجموعهداستانش با نام «مثل همیشه» منتشر شد. مجموعهای که داستانهایش پیشتر در نشریه «جُنگ اصفهان» چاپ شده بودند. اما آنچه گلشیری را به یکباره بر قله ادبیات نوین ایران نشاند، رمان «شازده احتجاب» بود که سال ۱۳۴۸ منتشر شد. این رمان، نهفقط نام او را در میان چهرههای برجسته ادبیات معاصر نشاند، بلکه سرآغاز نگاهی نو در روایت و زبان داستانی ایران شد.
شازده احتجاب، با نثری فشرده، پیچیده و چندلایه، تصویری از فروپاشی یک خاندان اشرافی را در دل تاریخ سیاسی و فرهنگی ایران ترسیم میکرد. گلشیری در این اثر، نهفقط با زبان و ساختار روایی جسورانه، بلکه با درونمایهای از مرگ، زوال، حافظه و استبداد، راه تازهای را در داستاننویسی گشود.
این رمان نقطه عطفی در کارنامهاش شد و بسیاری آن را مهمترین اثر گلشیری و یکی از آثار شاخص داستاننویسی مدرن ایران میدانند. دو سال بعد، «کریستین و کید» را منتشر کرد؛ گامی دیگر در مسیر تجربهگرایی و کشف روایتهای نو.
سال ۱۳۵۲ دومین طوفان سیاسی زندگیاش از راه رسید. بازداشت، بازجویی، کمیته مشترک، و پنج سال تعلیق از تدریس، بخشی از هزینهای بود که گلشیری برای «نوشتن» پرداخت. اینبار هم آغوش تهران پناهگاهش شد. در سال ۱۳۵۳ همراه شماری از دوستان اهل قلم، جلسات هفتگی تشکیل دادند.
جمعهایی که بعدها به کانونی برای آفرینش برخی از درخشانترین آثارش بدل شدند. از دل همین سالها، مجموعهداستان «نمازخانه کوچک من»(۱۳۵۴)و جلد نخست رمان «بره گمشده راعی»(۱۳۵۶)بیرون آمدند. آثاری که تجربه زیسته و ذهن جستوجوگر او را در تار و پود روایت میتنیدند.
در بهمن ۱۳۵۸ رمان بلندبالا و استعاری «معصوم پنجم» را منتشر کرد؛ اثری که همچون آینهای کجتاب، بازتاب سیاست، دین، تاریخ و اسطوره در جامعه ایرانی بود. او در سالهای آغازین دهه ۶۰، همراه نجف دریابندری، باقر پرهام، محسن یلفانی و محمدرضا باطنی، گاهنامه نقد آگاه را منتشر کرد که تلاشی بود برای تداوم نقد مستقل ادبی و اندیشهورز. این گاهنامه تا سال ۱۳۶۳ منتشر شد.
گلشیری بیوقفه نوشت. جبهخانه(۱۳۶۲)، حدیث ماهیگیر و دیو(۱۳۶۳)، مجموعهداستان پنجگنج(۱۳۶۸)که در سوئد منتشر شد، فیلمنامه دوازده رخ(۱۳۶۹)، رمان در ولایت هوا(۱۳۷۰)و آینههای دردار(۱۳۷۱)و مجموعه دست تاریک، دست روشن(۱۳۷۴)،تنها بخشی از کارنامه پربار اوست. در کنار داستان، به نوشتن مقالههای تحلیلی نیز پرداخت؛ از جمله در ستایش شعر سکوت(۱۳۷۴)که جستاری بود در ژرفای شعر و خاموشی.
اما گلشیری تنها نویسنده نبود؛ آموزگار نسلی از نویسندگان بود. از سال ۱۳۶۲ جلسات داستانخوانی هفتگی در خانهاش را آغاز کرد. پنجشنبههایی که میزبان نویسندگان جوانی چون: حسین سناپور، یارعلی پورمقدم، محمدرضا صفدری، آذر نفیسی، عباس معروفی، شهریار مندنیپور و ابوتراب خسروی بود. در این حلقهها، نهفقط داستان، بلکه خود نوشتن، نقد و آگاهی بازتعریف میشد.
گلشیری با مطبوعات نیز پیوندی دیرینه داشت؛ از پیام نوین و فردوسی تا کیهان هفته. پس از انقلاب، همکاری با آدینه و دنیای سخن را آغاز کرد. سردبیری نشریه ارغوان(۱۳۷۰)هرچند تنها به یک شماره انجامید، اما زندهرود(۱۳۷۱–۱۳۷۲)و سرانجام کارنامه، نقطه اوج این مسیر بود.
او در تابستان ۱۳۷۷ سردبیر کارنامه شد و نخستین شماره آن را در دی همان سال منتشر کرد. کارنامه پایگاهی شد برای نویسندگانی که در سالهای پیش مجال بیان نیافته بودند.
در واپسین سالهای عمر، بیماری آرامآرام بر گلشیری چیره شد. آسیبهای مغزی، بستری شدنهای مکرر و در نهایت خاموشی در ۱۶ خرداد ۱۳۷۹ در ۶۲ سالگی در بیمارستانی در تهران. او را در امامزاده طاهر کرج به خاک سپردند؛ جایی که حالا مأمن خاموشی نویسندهای است که تمام عمر از خاموشی گریخت و نوشت و نوشت، تا دیگران را بیدار نگاه دارد.
هوشنگ گلشیری، نویسنده رنج، سکوت، روایت، تبار، و صدای روشنفکری بود که زبان را سلاح خود کرد و هرگز از زخم، ترس نداشت.

شما چه نظری دارید؟