گل عنبر پورکاظم یا مامان گلی زنی اهل اصفهان می گوید:« نمی شد بگم نرو جبهه مملکت چی می شد اونوقت؟» و از زبان بی بی زینب پوربقایی اهل بندرعباس نقل شده «از مادرم صحبت نمی کنم چون غمم نمی ذاره،انگار تنم رو می کَنن.» زنی دیگر که کرمانی است و در کرج زندگی می کند همه پولهایش را بخشیده تا دعا کنند پسرش از جنگ به سلامت برگردد و دیگری فاطمه هرمزی که فرزندان و نوه ها  او را ننه خطاب می  کنند می گوید:« مادرم دیگه خواب می خوام چکار؟» 
اینها نمونه هایی از حرف دل و چکیده زیست زنانی است که در این آب و خاک زیسته اند و برای فرزندانشان و برای وطن مادری کرده اند. این جملات پرمعنا که پژواکی از امید و زنده بودن و گاه غم و اندوه زیستن در جامه مادری فداکار را با خود دارد مربوط است به کتابی با عنوان« هفت خانه آن ورتر» که به کوشش صابر ابر گردآوری و تألیف شده است. 
این اثر مملو است از حرف دل زنانی که درد و رنج عشق ورزیدن بی دریغ را بر خود هموار کرده اند و چشم دوخته اند به آینده ای که با مادربودگی می تواند مثل دانه پاشیدن بر خاک این سرزمین با امید به سبز شدن همراه باشد.  کتاب  را که ورق می زنم حظی لطیف و عشقی عمیق به سرزمینم و مادرانش در رگهایم جاری می شود. بعد از خود می  پرسم که من پژوهشگر تاریخ تا چه اندازه می توانم  نقشمندی این زنان را در تاریخ سرزمینمان روشن کنم و تا کجا می توانم از آنها بنویسم؟ و با تأملی پاسخ می دهم هر یک از این زنان خود بخش و پاره ای از تاریخ سرزمین مایند و در کنار هم پازل تاریخ زنان را تکمیل می کنند. در واقع می توان تک تک آنها را همچون راویان تاریخی خاموش دانست که تا سالها می توانند در کانون توجه ما مورخان بویژه پژوهشگران مطالعات تاریخ زنان باشند چرا که  آنها قهرمانانی خاموشند که پشت سکوتشان دنیایی از سختیها، اندیشه ها و امیدها و دلمشغولی ها و اندوه ها نهفته است دنیایی که سزاوار دیده شدن و مطالعه است.

دشواریها، صبوریها و جهان نگری ها
    در کوچه پس کوچه های هر شهر و روستای ایران و در دل خانه ها پشت پنجره ها و سایه آدمهای آن سوی پرده ها و عطر خوش غذاهایی که کوچه و خیابان را پر کرده و می کند  قصه هایی جاری است. در این میان در کنار مادران هر خانه که بنشینی می توانی  قصه هایی را بشنوی و اگر اهل تأمل باشی می توانی روزمرگی ها، سختی ها و صبوریها و وسعت نگاه هر یک را از پس حتی یک جمله درک کنی.
 صابر ابر در کتابی که بدان اشاره شد این کار را کرده است؛ پای اجاق خانه ها و در کنار مادرانی که آشپزی می کنند و زیر لب شعر و ترانه می خوانند و از معنای زندگی و   زن بودن به ویژه مادربودگی صحبت می کنند او تلاش داشته تا معنایی از فرهنگ و هویت فرهنگی را در درون سپهر خانه ها و با انواع پخت و  پزها جایی که کمتر کسی تا به حال در آن در پی جستجوی هویت و زندگی بوده ارائه کند. 
مثلا در قائم شهر مکرمه قدمی رو به مؤلف کتاب از سختی زندگیش گفته است:  آنقدر هیزم فوت کردم و دود خوردم که قلبم ضعیف شد و این تنها نمونه ای است  از خروار خروار دشواری و تحلیل جسم و جان زنانی است که برای زنده نگه داشتن شعله زندگی از پا ننشسته  اند و جان و سلامتی خود را نثار کرده اند.  کسانی که مثل صغری طلانی (ننه حاجی) هم جای مرد و هم جای زن در زندگی نقش ایفا کرده اند. زنی که مدتها از شوهر بیمارش پرستاری کرده و شش بچه بزرگ کرده و با کشاورزی و دامداری مدتها در روستایی خشت و گلی از شیراز زندگی کرده و تک پسرش پنهان از چشمش به جبهه رفته و مادر را در پی خود کشانده است. 
   در این میان برخی از زنان جملاتی دارند ساده و  تأمل برانگیز و واجد نوعی جهان نگری زنانه در بستر خانه، از آن جمله است نینا پیرزنی اهل ساری، او جمله نابی دارد دلگرم  کننده، گویی گرمی نان  گندم این برکت خداداد و عطر آن، حضور خدا را در دل و جان این زن جاری می کند. او می گوید: «وقتی نون می پزم فکر می کنم وصلم به خدا.» علاوه بر او زنان دیگری در این اثر نوعی خدامحوری را در نگاهشان به زندگی و امید به آینده ارائه کرده اند؛ «اگه بنده بخیله خدا که نیس»  این جمله حرف  دل زنی است به نام کنیز عباس پناهی از هرمز که خدا را در نظر دارد و ناقد عمل انسانی است که می تواند در صحنه زندگی  صفات ناپسند داشته باشد. و فرخ لقا ستوده نیا اهل یزد بر این باور است که آدم وقتی به بن بست می رسه خدا قوی ترش می کنه.  روشن است که بر اساس چنین رگه هایی از اندیشه هاست که دوام و بقای حیات اجتماعی از درون کانون خانواده بوسیله زنان تا امروز محقق شده است.
 و این جمله  بخشش مادرانه را متجلی می کند بخششی که در وجود هیچ کس دیگر نیست: «مادر برای اولادش خیلی فراموشکاره خیلی زود فراموش می کنه.» گوینده زنی است از بابلسر به نام فخرالسادات حسنی. و فیروز هشیار فرد اهل انزلی می داند که مادر به یک معنا یعنی امید بچه ها او می گوید:« من امید بچه هامم». 
آن یکی که پسر سی و شش ساله اش را از دست داده و از او یادگاری به اسم ریحانه بر جای مانده می گوید: «دیدم ریحون روی خاکش دراومده سمت قلبش فهمیدم حسرت ریحانه رو داره.» او ناخودآگاه به طرزی نمادین از نقش تاریخی- اساطیری زن  در پیوند با هستی و خاک و گیاه با خبر است و آن را در زندگی و حتی دنیای پس از مرگ می بیند.  زنی دیگر به نام  مریم عزتی از اردبیل  همسان با نقش زن در دل اساطیر که نماد زندگی و زایندگی است.  زنده بودنش را در میانه طبیعت بی دیوار ممکن می داند. گویی روح آزادش حصاری را بر نمی تابد و سعی در یکی شدن با زمین و گیاه دارد.  
  اما تجربه زیست در جنگ هشت ساله  و مصائبش زنانی را در تاریخ سرزمینمان تصویر می کند که شجاعت و امیدی مثالین در دل دارند. خاتون پور عوض زنی است با چهره ای باصلابت که نوعی دلیری در چشمهایش پیداست او می گوید: «جنگ را دیده باشی ترس رو فراری می دی.» او اهل اهواز است شهری که جنگ را  زندگی کرده است. 
دیگری امیدی دارد به درازای امیدواری مادران زیسته در دشواریهای جنگها در تاریخ و صبری به مثال ایوب عالیه محمدیان : « پسرم که رفت جنگ همین جا بودم الان می ترسم عوض کنم خونه رو بیاد بلد نباشه. »و دیگری از مصائب جنگ می گوید:« جنگ خوابمون رو برد.» جمله ای از  زهرا عباسی مامان زری زنی اهل تهران شهری که مدتی زیر موشکباران روزها و شبهای هولناکی را  پشت سر گذاشت.

 زنانی دیگر از جنس عاطفه و عشق:
   فاطمه بدری طرف زاده اهل اهواز  تصمیم بر آن گرفته که رخت عزای برادر را از تن درنیاورد. انگار دیگر زندگی برای او تیره و تار است و معنایی ندارد و سراسر یاد عزیزی است که دیگر نیست، زندگی ای همراه با نماد رنگ سیاه. 
و شاه زنان ملک شاهی در شهر کرمانشاه چشمش را نذر سلامت فرزند کرده است. عاشقانه و ایثارگرانه. اما این جان نثاری مادرانه در سخن اکرم دادمهر زنی اهل تبریز نیز خودنمایی می کند آن گاه که بر زبان می آورد که:« آدمها باید به خاطر بچه ها همه آتیش ها رو لگد کنن.» اما این سخنان زنانه و مادرانه گاه فراتر از کانون خانواده به زیست نوع انسان نیز مبدل می شود. آنجا که شیرین دینداریان زنی زرتشتی اهل یزد از این باور خود می گوید که:« اگه وجدان داری عملت درسته اگه نه هیچی دیگه.»
و گاه دغدغه های زنان برای بهتر بودن و شدن، به عشق به درس و کتاب منتهی می شود.  عشقی که در کنار خانه داری، زنده و تپنده در جان برخی از زنان جاری است. در این باره ماه طلعت مهرداد فر می گوید کتابهای امتحانم رو می  گذاشتم پشت سینک ظرف می شستم و درس می خوندم.و آن دیگری همه معنا و بود و باشش را در زندگی با حضور همسرش می خواهد،  زنی با نام مریم صیادی که می گوید:« وقتی محرابی رفت پژمرده شدم.»
****
 بر اساس آنچه آمد باید گفت که تاریخ نه فقط تاریخ فرمانروایان و حاکمان که تاریخ مردم ناپیدا در منابع رسمی و سلسله ای نیز هست. خیل عظیم مردمی که در هزارتوی حوادث درهم تنیده گم شده اند و آرزوها و آمال، دردها و کامیابی و ناکامی هایشان در قصه ها و ترانه ها و لالایی ها برجای مانده است، بخش مهمی از ناگفته های تاریخ را در سینه دارند. و در این میان نقش زنان به عنوان راویان قصه های خانه و کوی و برزن مهم می نمایاند. زنانی که در سپهر زنانه خود در نقش مادر در حافظه ها باقی مانده اند ، ناقل فرهنگ و ارزشها بوده اند و غم ها و رنج هایشان را در خفا فروخورده اند تا در تندباد حوادث بی رحم از شعله لرزان زندگی حفاظت کنند. زنانی دل نگران که همواره دغدغه  ها و اضطراب ها و اندوهشان را با طعم و بوی خوش غذا و خشک کردن سبزی ها و گیاهان معطر و تزئین ساده خانه، طاقچه ها و رف ها و اجاق ها و دیوارها و سفره ها پس زده اند و دل به زندگی و مهر انسانی و مادرانه داده  اند و در تنهایی و سکوت خود شعر و ترانه و قصه ساخته اند، عشق ورزیده اند به زندگی و کسانشان و به میهن و آینده اش،  خاطره های خوش را مرور کرده و برای ساختن خاطراتی بهتر و عطرآگین تر دست به زانو زده  اند و طبیعی است که در این ساختنها گاه ناامید و بی رمق هم شده  باشند؛ مثل طلعت خسروی که گفته است:« اگر سرحال نباشم پسرم سریع از غذاها می فهمه.» زنانی که نه خانه نشین یا خانه دار که نخستین معلمان کودکان بوده اند و نگهبانان فرهنگ اصیل ایران و اسلام، آشپزانی خلاق و مادرانی  درمانگر و معمار روابط انسانی در خانه و جامعه. زنانی که در قلمرو خانه ها در روزمرگی و تنهایی و خاموشی ، کانون خانه را برای فرزندانشان زنده نگه داشته اند و حیات جامعه را تا امروز رقم زده اند.

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی