دکترجلال خالقی مطلق
بخش اول
نگاهی به مراتب آفرینش یا موضوع جهانشناسی در اثر حماسی حکیم ابوالقاسم فردوسی
در میان آثار منظوم ادب فارسی، شاهنامه جزو نمونههای معدودیاست که پیش از آن که به ستایش پیامبر اسلام بپردازد، به تفصیل از مراتب آفرینش یا موضوع جهانشناسی سخن رانده است. بنابر جهانشناسی شاهنامه به کمک توانشهایی که خداوند به آدمی داده است، چون خرد و جان و گمان و چشم، نمیتوان خداوند را دریافت...
به پیر ادب فارسی استاد ذبیحالله صفا :
جز این دعات نگویم که رودکی گفتهست:
هزار سال بزی، صد هزار سال بزی!
«منوچهری»
در میان آثار منظوم ادب فارسی، شاهنامه جزو نمونههای معدودیاست که پیش از آن که به ستایش پیامبر اسلام بپردازد، به تفصیل از مراتب آفرینش یا موضوع جهانشناسی سخن رانده است.
این مبحث در مقدمة شاهنامة ابومنصوری۱ نیست. بنابراین، دور نیست که در «خدای نامه» نیز ذکری از آن نبوده، بلکه از اعتقادات فلسفی خود فردوسی باشد. بنابر بینش جهانشناسی شاهنامه۲ مراتب آفرینش چنین است:
یک ـ خداوند
دو ـ خرد
سه ـجان
چهار ـ گوهران: آتش،باد ، آب ، خاک
پنج ـ سپهر
شش ـ زمین: کانی، رستنی، جنبنده، مردم
یک ـ خداوند
بنابر جهانشناسی شاهنامه به کمک توانشهایی که خداوند به آدمی داده است، چون خرد و جان و گمان و چشم، نمیتوان خداوند را دریافت:
زنام و نشان و گمان برتر است نگارندة بر شده گوهر است
به بینندگان آفریننده را نبینی، مرنجان دو بیننده را
نه اندیشه یابد بدو نیز راه که او برتر از نام و از جایگاه
خرد را و جان را همی سنجد او در اندیشة سخته کی گنجد او؟
(دیباچه، ۴ ـ ۶ و ۱۰)
نگنجد جهانآفرین در گمان که او برتر است از زمان و مکان
(چاپ مسکو، ۷/۲۵۲/۵۹۱)
از اینرو ستودن خداوند، یعنی تعیین صفت برای او نیز ممکن نیست:
ستودن نداند کس او را چو هست میان بندگی را ببایدت بست
بدین آلت رای و جان و زبان ستود آفریننده را کی توان؟
(دیباچه، ۹ و ۱۱)
ستودن مر او را ندانم همی از اندیشه جان برفشانم همی
(داستان کاموس،۴)
ببین ای خردمند روشن روان که چون باید او را ستودن توان
همه دانش ما به بیچارگیست به بیچارگان بر بباید گریست
(داستان اکوان، ۲ ـ۳)
بلکه باید به هستی و یکتایی خداوند مقر بود و لب از چون و چرا بست:
به هستیش باید که خستو شوی ز گفتار بیکار یکسو شوی
(دیباچه،۱۲)
تو خستو شو آن را که هست و یکیست روان و خرد را جز این راه نیست
(داستان اکوان،۴)
جز او را مدان کردگار بلند کز او شادمانی و زو مستمند
(داستان کاموس، ۱۲)
و گواه بر هستی خداوند و قدم یا دیرینگی او، و یا به اصطلاح فلسفی دقیق تر: بی کرانگی او، هستی آفرینش است:
خداوند کیوان و گردان سپهر فروزندة ماه و ناهید و مهر
(دیباچه، ۳)
خداوند کیوان و بهرام و شید از اویم و نوید و بدویم امید
از او گشت پیدا مکان و زمان پی مور بر هستی او نشان
ز گردنده خورشید تا تیره خاک دگر باد و آتش همان آب پاک
به هستی یزدان گوایی دهند روان تو را آشنایی دهند
(داستان کاموس، ۳، ۵ـ۷)
همان بیکران در جهان ایزد است...
(چاپ مسکو، ۷/۴۰۴/۱۷۵۴)
در مشرق زمین، فلسفة استدلالی ارسطو در چند مورد از جمله در مورد اثبات صانع، حتی در میان مشتائیان چون ابونصر فارابی و ابوعلیسینا نیز پیروی پیدا نکرد. فردوسی نیز از مخالفان جدی اثبات صانع به استدلال است:
ایا فلسفهدان بسیارگوی بپویم به راهی که گفتی: مپوی!
سخن هر چه با هستِ توحید نیست به ناگفتن و گفتن او یکیست
تو را هر چه بر چشم برنگذرد نگنجدهمی در دلت با خرد
(داستان اکوان، ۵ ـ ۸)
به سخن دیگر، از دید فردوسی، ایزد را نه به چشم خرد، نه به چشم دل و نه به چشم سر میتوان دریافت. بلکه باید به هستی و یکتایی او به دلیل هستی آفرینش مقر بود و او را پرستید.۳
بر طبق این نظریه، هر چه در جهان از نیک و بد بر آدمی میگذرد، جز به خواست خداوند نیست و هرگونه اعتقاد به سعد و نحس کواکب شکیاست در یکتایی و توانایی ایزد. دربارة پرواز کیکاوس به آسمان که به فریب دیو میخواست به راز ایزد و کم و چون آفرینش به چشم سر آگاه گردد:
چه دارد همی آفتاب از تو راز؟
که چون گردد اندر نشیب و فراز؟
چگونهست ماه و شب و روز چیست؟
بر این گردش چرخ سالار کیست؟
آمده است:
دل شاه از آن دیو بیراه شد روانش از اندیشه کوتاه شد
گمانش چنان بُد که گردان سپهر ز گیتی مرا او نمودهست چهر
ندانست کاین چرخ را مایه نیست ستاره فراوان و یزدان یکست
همه پیش فرمانش بیچارهاند که با شورش و جنگ و پتیارهاند
جهانآفرین بینیاز است از این ز بهر تو باید سپهر و زمین
(داستان هاماوران، ۳۷۰ ببعد)
دو ـ خرد
غایت آفرینش خداوند خرد است و خواست از آن همان است که در فلسفه «عقل کلی»اش مینامند:
نخست آفرینش خرد را شناس
(دیباچه، ۲۶)
و خرد بهترین دادة ایزد است: خرد بهتر از هر چه ایزدت داد
(دیباچه، ۱۷)
به کمک خرد، آدمی نیک و بد را از یکدیگر باز میشناسد و در نتیجه در این جهان به نیکبختی و در آن جهان به رستگاری میرسد:
خرد رهنمای و خرد دلگشای خرد دست گیرد به هر دو سرای
از او شادمانی و زویت غمی ست وُ زویت فزونی و هم زو کمی ست
خرد تیره و مرد روشنروان نباشد همی شادمان یک زمان
چه گفت آن سخنگوی مرد از خرد که دانا ز گفتار او برخورد:
کسی کاو خرد را ندارد به پیش دلش گردد از کردة خویش ریش
هشیوار دیوانه خواند ورا همان خویش بیگانه داند ورا
از اویی به هر دو سرای ارجمند گسسته خرد پای دارد به بند
(دیباچه، ۱۸ ـ ۲۴)
همة صفات ستوده در آدمی ثمرة کار بستن خرد است:
خرد دارد ای پیر بسیار نام رساند خرد پادشا را به کام
یکی مهر خوانند و دیگر وفا خرد دور شد، درد ماند و جفا
زبانآوری راستی خواندش بلنداختری، زیرکی داندش
گهی بردبار و گهی رازدار که باشد سخن نزد او پایدار
پراکنده این است نام خرد از اندازهها نام او بگذرد
تو چیزی مدان کز خرد برتر است خرد بر همه نیکویی ها سر است
(چاپ مسکو ۷/۴۰۵/۱۷۵۷ به بعد )
به کمک خرد میتوان دانش آموخت و بسیار رازها پرده برگرفت:
توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود
(دیباچه، ۱۴ )
خرد جوید آگنده راز جهان که چشم سر ما نبیند نهان
چاپ مسکو، ۷/۴۰۵/۱۷۶۳
ولی، چنان که در بخش پیشین رفت، خرد را به پشت این پرده راه نیست:
سخن هر چه زین گوهران بگذرد نیابد بدو راه جان و خرد
از این پرده برتر سخن گاه نیست ز هستی مراندیشه را راه نیست
(دیباچه، ۷ و ۱۵)
سه ـ جان
در شاهنامه در شرح مراتب وجود، خلاف دیگر مکتبهای فلسفی، پس از وصف خرد به وصف گوهران پرداخته و جای ویژهای به وصف جان نداده است. ولی از سوی دیگر از جان یا روان که همان نفس کلی باشد، به کرّات در کنار خرد نام برده است:
به نام خداوند جان و خرد...
خرد را و جان را همی سنجد او...
خرد را و جان را که داند ستود...
(دیباچه، ۱ و ۱۰ و ۲۸ )
تو بر کردگار روان و خرد
ستایش گزین تا چه اندر خورد
تو خستو شو آن را که هست و یکیست
روان و خرد را جز این راه نیست
(داستان اکوان، ۱ و ۴)
که جان و خرد بیگمان کردهاند سپهر و ستاره برآوردهاند
(داستان کاموس،۱۱)
بر طبق فلسفه اخوان صفا «نفس کلی... نسبت به عقل کلی منفعل است و جنبة قابلیت دارد. در حالی که عقل نسبت به نفس دارای جنبة فاعلیّت است».۴ از نظر ابوعلی سینا نیز«نفس انسان ذاتاً عالم به اشیا نیست... بلکه نفس صورت اشیا را از عقل فعال که واهب الصور است دریافت کرده و به وسیله این افاضه از اشیا آگاهی مییابد».۵
در شاهنامه نیز به نظیر چنین عقیدهای بر میخوریم:
خرد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان
خرد چشم جان است چون بنگری
که بیچشم شادان جهان نسپری
نخستآفرینش خرد را شناس
نگهبان جان است و آن سه پاس
(دیباچه، ۲۰ و ۲۵ ـ ۲۶)
با این حال، به نظر میرسد که در شاهنامه، جان یا روان که غالباً با صفات روشن، آگاه، بیدار و غیره همراه است، در کنار خرد از اهمیت ویژهای برخوردار است. این اهمیت به ویژه در وقت خواب دیدن ظاهر میگردد.
بر طبق شاهنامه، خواب بهری از پیغمبری، یعنی داشتن ارتباط با حقایقیاست که در بیداری بر آدمی بسته است و در خواب به وسیلة روان ـ البته روشن و آگاه و بیدار ـ برقرار میگردد:
نگر خواب را بیهده نشمری یکی بهره دانی ز پیغمبری
ستاره زند رای با چرخ و ماه سخنها پراگنده گردد به راه
روانهای روشن ببیند به خواب همه بودنیها چو آتش بر آب
(چاپ مسکو، ۸/۱۱۰/۹۶۷ به بعد)
چهار ـ گوهران
خلاف عقیدة ارسطو و پیروان او که جهان را قدیم یا دیرینه میدانستند، بر طبق جهانشناسی شاهنامه و مطابق با نظر متکلمان و برخی دانشمندان دیگر چون ابوریحان بیرونی،۶ جهان حادث یا نو پدید است و یا چنان که فردوسی میگوید: خداوند از ناچیز چیز آفرید و این خود دلیل بر توانایی اوست.
خداوند برای آفرینش جهان، نخست چهار ماده یا گوهر آفرید. این چهار گوهر و ترتیب قرار گرفتن آنها از بالا به پایین عبارتند از: آتش، باد یا هوا، آب، و خاک.
از آغاز باید که دانی درست سر مایة گوهران از نخست
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید بدان تا توانایی آمد پدید
وز او مایة گوهر آمد چهار برآورده بی رنج و بیروزگار
یکی آتش بر شده تابناک میان بادو، آب از تیره خاک
نخستین که آتش ز جنبش دمید ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
و زان پس از آرام سردی نمود ز سردی همان باز تری فزود
(دیباچه، ۳۴ ـ ۳۹)
فردوسی ترتیب قرار گرفتن چهار گوهر را آورده است، ولی از طبایع آنها فقط به طور کلی از چهار طبع گرم و خشک و سرد و تر نام برده است و از دو طبع هر گوهر رسماً یاد نکرده است. فقط در داستان رستم و سهراب، یکجا به دو طبع خاک (و نیز شاید به دو طبع هوا) اشاره کرده است:
بدو گفت: نرم ای جوانمرد، نرم
زمین سرد و خشک و سخن چرب و گرم
(داستان رستم و سهراب، ۶۴۷)
در مصراع دوم، بیشتر دستنویسها به جای سخن ضبط هوا دارند و در این صورت ضبط دستنویس واتیکان مورخ ۸۴۸ درست است: هوا تر و گرم. ولی در هر حال جای شکی نیست که فردوسی نیز مانند دیگر فلاسفه آتش را گرم و خشک، هوا را گرم و تر، آب را سرد و تر، و زمین را سرد و خشک میدانست.
پنج ـ سپهر
در اثر به هم پیوستن این چهار گوهر، سپهر و دوازده برج۷ و هفت ستاره۸ پدید آمد:
چو این چا رگوهر به جای آمدند ز بهر سپنجی سرای آمدند
گهرها یک اندر دگر ساختند دگرگونه گردن برافراختند
پدید آمد این گنبد تیزرو شگفتی نمایندة نو به نو
در او ده و دو برج۹ آمد پدید ببخشید داننده چونان سزید
ابر ده و دو هفت شد کد خدای گرفتند هر یک سزاوار جای
(دیباچه، ۴۰ ـ ۴۴)
شش ـ زمین
بر طبق جهانشناسی شاهنامه، زمین در مرکز جهان ساکن گردید و هفت ستاره به دور زمین به گردش افتادند و از پس آن نخست «جماد» و سپس رستنی و از آن پس جنبنده پدیدار گشت:
فلکها یک اندر دگر بسته شد بجنبید چون کار پیوسته شد
چو دریا و چون دشت و چون کوه و راغ زمین شد بکردار روشن چراغ
ببالید کوه آبها بردمید سر رستنی سوی بالا کشید
زمین را بلندی نبُد جایگاه یکی مرکزی تیره بود و سیاه
ستاره به سر بر شگفتی نمود به خاک اندرون روشنایی فزود
همی برشد ابر و فرود آمد آب همی گشت گرد زمین آفتاب
گیا رُست با چند گونه درخت به زیر اندرآمد سرانشان ز بخت
ببالد، ندارد جز این نیرویی نپوید چوپویندگان هر سویی
از آن پس چو جنبنده آمد پدید همه رستنی زیر خویش آورید
سرش زیر نامد بسان درخت نگه کرد باید بدین کار، سخت
خور و خواب و آرام جویدهمی و زان زندگی کام جویدهمی
نه گویا زبان و نه جویا خرد ز خاشاک ها خویشتن پرورد
نداند بد و نیک فرجام کار نخواهد از او بندگی کردگار
چو دانا توانا بُد و دادگر ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر
(دیباچه، ۴۵ ـ ۵۸)
در این ابیات اشارهای به آفرینش جمادات و معدنیات نرفته است. در دستنویس فلورانس مورخ ۶۱۴ قمری، متوجه این نقص شدهاند و پس از بیت ۵۱، یعنی در محلی نامناسب، بیت زیر را افزودهاند:
ز کان بعد از آن گوهر آمد پدید از آن سان که دادآفرین آفرید
پس از آفرینش رستنی، حیوان آفریده و حیوان در مرتبة آفرینش بر گیاه فضیلت و بر او تسلط دارد، ولی چون دارای خرد نیست از شناخت بد و نیک معذور است و مسؤولیتی هم در برابر خداوند ندارد. پس از آفرینش جانور نوبت به آفرینش آدمی میرسد:
کز این بگذری مردم آمد پدید شد این بندها را سراسر کلید
سرش راست برشد چو سرو بلند به گفتار خوب و خرد کار بند
پذیرندة هوش و رای و خرد مرا او را دد و دام فرمان برد
ز راه خرد بنگری اندکی که معنی مردم چه باشد یکی
مگر مردمی خیره خوانی همی جز این را نشانی ندانی همی
تو را از دو گیتی برآوردهاند به چندین میانجی بپروردهاند
نخستینت: فکرت، پسینت، شمار تو مر خویشتن را به بازی مدار!
ادامه دارد
پی نوشت:
۱ـ مقدمة قدیم شاهنامه، به تصحیح میرزا محمد قزوینی، در: بیست مقاله، به کوشش عباس اقبال، تهران ۱۳۳۲، ج ۲، ص ۳۰ ببعد.
۲ـ ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، دفتر یکم، نیویورک ۱۳۶۶/۱۹۸۸، دفتر دوم ۱۳۶۹/۱۹۹۰؛ دفتر سوم (زیرچاپ). از این چاپ با ذکر نام بخشها و داستانهای شاهنامه، و از شاهنامه چاپ مسکو با ذکر محل چاپ نقل شده است.
۳ـ در شاهنامه به این مطلب فراوان اشاره شده است. همچنین در گرشاسپنامه (به کوشش حبیبی یغمایی، چاپ دوم، تهران، ۱۳۵۴) گرشاسپ از برهمن میپرسد که چون خداوند از خرد و روان برتر است، پس چگونه میتون او را شناخت؟ برهمن در پاسخ او میگوید که آفرینش گواه بر هستی خداوند و یکتایی اوست:
خدای از خرد برتر است و روان به چه چیز دانستن او را توان؟
بر همن چنین گفت کز رای پاک همه چیزی از چرخ تا تیره خاک،
به هستی، یزدان سراسر گواست گوایان خاموش گویند راست...
ز گردش شود کردگی آشکار نشان است پس کرده بر کردگار...
چو هستیش دیدی یکی دان و بس دویی دور دار و دو مشنوز کس
(گرشاسپنامه، ۱۳۳/۳۴ به بعد)
۴ـ حسین نصر، نظر متفکران اسلامی دربارة طبیعت، چاپ سوم، تهران ۱۳۵۹، ص ۹۵. نیز نگاه کنید به:
ذبیحالله صفا، اخوان الصفا، تهران ۱۳۳۰.
ذبیحالله صفا، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، تهران ۱۳۳۱.
۵ـ حسین نصر، همانجا، ص۳۰۶.
۶ـ حسین نصر، همانجا، ص ۱۸۴ ببعد.
۷ـ دوازده برج عبارتند از: بره/حمل، گاو/ ثور، دو پیکر/ جوزا، خرچنگ سرطان، شیر/اسد، دوشیزه (جوان زن، خوشه)/ سنبله، ترازو/ میزان، کژدم/ عقرب، کمان (تیرانداز)/ قوس، بز/ جدی، ریزندة آب/ دلو، ماهی/ حوت.
۸ـ هفت ستاره عبارتند از: ماه/قمر، تیر/عطارد، ناهید/زهره، خورشید (مهر)/شمس، بهرام/مریخ، اورمزد/مشتری، کیوان/زحل.
۹ـ در شاهنامه چند جا به جای برج صورت فارسی بخش آمده است (داستان کاموس، بیت ۹۰۴ و داستان جنگ بزرگ کیخسرو، بیت۲۵۶۴). در زبان پهلوی دوازده برج و هفت ستاره دواز دهان و هفتان نام دارد.

شما چه نظری دارید؟