دکتر احمد کتابی
داستان «نخجیران و شیر» یکی از دلاویزترین و آموزندهترین داستانهای تمثیلی مثنوی معنوی است که بنا به تصریح مولانا، از «کلیله و دمنه» اقتباس شده است. نظایر این حکایت، با تفاوتهایی چند، در «فیه ما فیه» و نیز در آثار بعضی از سخنوران متقدم بر مولانا و یا متأخر از وی و همچنین در قصه «اصل و سایه» اثر ازوپ، افسانهگوی یونانی متعلق به قرن ۶ ـ ۷ قبل از میلاد، مشاهده میشود. در این مقاله، نخست به شرح مختصر داستان نخجیران و شیر و سپس به تحلیل آن از دیدگاه روان شناختی میپردازیم و به دنبال آن، از قصه مشابه «فیل و برکه آب» مندرج در فیه مافیه هم یاد میکنیم.
۱ـ قصه نخجیران در مثنوی معنوی
داستان نخجیران و شیرِ مثنوی در مقایسه با روایت کلیله و دمنه از این داستان، ویژگی بارزی دارد: روایت کلیله و دمنه «قصهای است ساده و بسیط که جز برخی آرایشهای لفظی و صفتهای دبیرانه و استشهاد به چند شعر تازی و پارسی و مقداری پند و اندرز و مَثل...، هیچ نوع ترکیب و فزونی مطلب در آن راه نیافته است» و در مجموع، حالت قصهگویی و روایتپردازی بر آن غلبه دارد و حال آنکه «در تقریر و نقل مولانا، این قصه موضوع طرح مسائل مهم عرفانی و فلسفی از قبیل توکل و کسب و تأثیر قضا و قدر و به تبع آن، مسأله جبر و اختیار و عدم مناقات تملک و مباشرت امور دنیوی با زهد و توکل و ظهور حق تعالی و سَیلان حقیقت جهان و حرکت جوهری و مجاهده و مخالفت نفس و نکتههای دیگر قرار گرفته است.» ( شرح مثنوی شریف فروزانفر مبدا ص ۳۳۷)
افزون بر اینها، چنانکه شیوه معمول مولاناست، ضمن شرح داستان اصلی، حکایتهای فرعی نیز به مناسبت مورد یا بی مناسبت، در آن گنجانده شده و بدینترتیب بر طول داستان بسیار افزوده شده است تا آنجا که شمار ابیات این قصه به ۴۷۲ بیت بالغ میشود (در نسخه چاپ نیکلسون) و حال آنکه تعداد ابیاتی که به طور مستقیم، به اصل داستان مربوط میشود، شاید به یکچهارم این رقم هم نرسد.
از آنجا که بحث درباره مقدمات فلسفی، کلامی، عرفانی مندرج در این داستان و پرداختن به حکایتهای فرعی آن، از موضوع بحث نوشتار حاضر خارج است و مجالی وسیعتر میطلبد، تنها به ذکر خلاصهای از داستان اصلی و تحلیل روانشناختی آن بسنده میشود.
خلاصه داستان
در مرغزاری، شمار زیادی نخجیر۱ میزیستند. دشواری بزرگی که عیش و آرامش آنها را منغص کرده بود، وجود شیری بود که گاه و بیگاه، غافلگیرانه به آنها حملهور میشد و یک یا چند تن از آنان را میدرید تا آنجا که همه حیوانات پیوسته خود را در معرض خطر و مرگ میدیدند. این احساس تزلزل و ناایمنی، سرانجام کاسه صبر حیوانات را لبریز کرد و آنها را به چارهاندیشی واداشت. آنها پس از رایزنی با یکدیگر، نزد شیر رفتند و به وی پیشنهاد مصالحهای کردند به این ترتیب که هر روز حیوانی را به قید قرعه انتخاب کنند و چاشتگاه برایش بفرستند. در مقابل، شیر هم متعهد باشد که دیگر به آنان حمله نکند.
حیله کردند آمدند، ایشان به شیر
کز وظیفه۲ ما تو را داریم سیر
جز وظیفه در پی صیدی میا
تا نگردد تلخ بر ما این گیا۳
(مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، دفتر یکم، ۹۰۲ ـ۹۰۳)
شیر با اینکه از وفای به عهده نخجیران نامطمئن و مردد بود، عاقبت در گفتگوها و قول و قرارهای مؤکد، با پیشنهاد آنها موافقت میکند.
عهـدها کردند با شـیر ژیان
کاندرین بیعت نیفتد در زیان
قِسم۴ هر روزش بیابد بیجگر۵
حاجتش نبـوَد تقاضـای دگر
(همان، ۹۹۴ ـ ۹۹۶)
سرانجام روزی قرعه فال به نام «خرگوش» بیچاره زده میشود. خرگوش که خطر مرگ را قطعی و نزدیک دید، حیلهایاندیشید و ...
گفت: ای یاران، مرا مهلت دهید
تا به مَکرم از بلا بیرون جهید
(همان، ۱۰۰۰)
بدیهی است که حیوانات باور نمیکردند موجود کوچک و ضعیفی مثل خرگوش بتواند از عهده مقابله و دفع حیوان بزرگ و پرقدرتی نظیر شیر برآید. از این رو به مخالفت پرداختند و وی را به غرور متهم کردند و اینکه پا یش را از حد خود فراتر گذارده است.
قوم گفتندش که: ای خر! گوشدار
خویش را اندازة خرگوش دار
(همان، ۱۰۰۵)
خرگوش مدعی میشود که خداوند راه نجات از شر شیر را به او الهام کرده است.
گفت: ای یاران! حقم الهام داد
مر ضعیفی را قویرایی فتاد
(همان، ۱۰۰۸)
حیوانات تا حدی قانع میشوند و از او میخواهند راهی را که برای دفع شیر اندیشیده است، برایشان توضیح دهد؛ ولی خرگوش زیرک برملا کردن حیلهای را که برای نابودی شیر در نظر گرفته است، به مصلحت نمیبیند.
گفت: هر رازی را نشاید باز گفت
جفت طاق آید گهی، گه طاق جفت
در روز موعود، خرگوش عمداً رفتن به نزد شیر را بسیار به تأخیر میافکند تا گرسنگی و خشم بر وی چیره شود. شیر که تأخیر خرگوش را نشانه نقض عهد حیوانات تلقی میکند، سخت خشمگین میشود و به محض دیدن خرگوش، غرشکنان بر او نهیب میزند. خرگوش با قیافهای مظلوم و عذرخواه میگوید: «ای ملک! امانم ده که مرا تقصیری نیست. من به همراه خرگوشی که جثهاش سهبرابر من است، عازم درگاه شما بودم که شیری راه برابر من بست و به جبر و عنف، خرگوشی را که حیوانات به عنوان تحفة اضافی، برای شما فرستاده بودند، گروگان گرفت و افزون بر این، تحقیر و توهین زیادی هم نسبت به شما روا داشت!» شیر که از شنیدن این سخنان تحریکآمیز از شدت خشم دیوانه شده بود، میگوید: این شیر گستاخ را به من نشان بده:
تا سزای او و صد چون او دهم
ور دروغ است این، سزای تو دهم
(همان، ۱۱۸۲)
خرگوش شیر را بر سر چاهی میبرد و از وی میخواهد که او را در آغوش گیرد تا بتواند مخفیگاه دشمن را نشان دهد. شیر در حالی که خرگوش را در بر گرفته است، به درون چاه نظر میافکند.
چونک در چَـه بنگریدند اندر آب
اندر آب از شـیر و او درتافت تاب۶
شیر عکس خویش دید از آب، تفت۷
شکل شیری در برش خرگوشِ زفت۸
چونک خصم خویش را در آب دید
مر ورا بگذاشت وندر چه جهید
(همان، ۱۳۰۵ـ ۱۳۰۸)
افتادن در چاه همان و رفع شر شیر همان!
نتیجهگیری و تحلیل روانشناختی
پیداست مراد مولانا از شیری که به درون چاه مینگرد و تصویر خود را بر سطح آب دشمن تلقی میکند، وصف حال کسانی است که ناخودآگاه عیوب و نقایص خود را در وجود دیگران میبینند و حالات و خصایص خود را بدانها منتسب میکنند. عیبجویی اینان از سایرین، در واقع عیبجویی از خویشتن است و تهاجمشان بر دیگران، به منزله تهاجم بر خود.
شیر خود را دید در چَه وز غلو۹
خویش را نشناخت آن دم از عدو۱۰
عکس خود را او عدو خویش دید
لاجرم بر خویش شمشیری کشید
(همان، ۱۳۱۷ـ ۱۳۱۸)
آنچه مولانا در اینجا هوشمندانه بر آن مهر تأکید مینهد، همان مقولهای است که در روانشناسی نوین به آن «مکانیسم دفاعی فرافکنی» (projection) میگویند؛ یعنی عیب و ایراد خود را ناآگاهانه متوجه و منتسب به دیگران کردن.
مبالغه نیست اگر بگوییم در کمتر کتابی در زمینه روانشناسی جدید، «فرافکنی» به این روشنی و شیوایی و در عین حال دقت، توصیف و تحلیل شده است.
به کلام مولانا در ابیات پایانی داستان توجه کنیم که یکسره حکمت و عبرت است و از فرط وضوح و گویایی، نیازمند کمترین توضیح و تفسیری نیست:
ای بسا ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد در ایشان، ای فلان
اندر ایشان تافته هستی تو
از نفاق و ظلم و بدمستی تو
آن تویی، وان زخم بر خود میزنی
بر خود آن ساعت تو لعنت میکنی
در خود آن بد را نمیبینی عیان
ورنه دشمن بودهای خود را به جان
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
شیر را در قعر پیدا شد که بود
نقش او آن کِش۱۱ دگر کس مینمود
ای بدیده عکس بد بر روی غم
بد نه غم است، آن تویی از خود حرم
مؤمنان آیینة همدیگرند
این خبر می از پیمبر آورند
پیش چشمت داشتی شیشهی کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
گر نه کوری، این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو، مگو کس را تو بیش
(همان، ۱۳۱۹ ـ ۱۳۳۰)
شایان ذکر است که مولانا در یکی از حکایتهای دفتر ششم مثنوی، ضمن یادآوری ماجرای شیر و خرگوش، باز درباره غفلت آدمیان از مشاهده و توجه به نقص و عیوب خویش و تمایل ناخودآگاهشان به نسبت دادن آنها به دیگران هشدار میدهد.
(دفتر ششم، ۳۱۴۴ ـ ۳۱۵۲)
۲ـ حکایت فیلی که از مشاهده تصویر خود وحشت زده شده بود.
در کتاب «فیه مافیه»، از آثار منثور مولانا، حکایتی تمثیلی مشاهده میشود که از جهاتی، به قصه نخجیران بیشباهت نیست. در این تمثیل کوتاه، از فیلی سخن میرود که برای خوردن آب به سر برکه ای میرود. فیل که بنا به فرض داستان، از چگونگی هیکل و چهره خود خبر ندارد، از مشاهده تصویرش بر سطح آب، یکه میخورد و از آن موجود هولانگیز میگریزد؛ ولی نمیداند که در واقع، از خود میگریزد: «فیلی را آوردند بر سر چشمهای که آب خورَد. خود را در آب میدید و میرمید. او میپنداشت که از دیگری میرمد؛ نمیدانست که از خود میرمد!» (فیه مافیه، تصحیح کریم زمانی، ص۲۳)
تمثیل یادشده، همانند داستان نخجیران و شیر، پیامهای اخلاقی و تربیتی آشکاری دارد. مولانا با ارائه تمثیل مزبور، درصدد القای این اندیشه است که آدمیان نیز همانند آن فیل، پیوسته مستعد و در معرض آنند که عیبها، کمبودها و خویها و کارهای ناشایست خود را به دیگران نسبت دهند: «همه اخلاق بد از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر، چون در توست، نمیرنجی؛ چون آن را در دیگری میبینی، میرمی و میرنجی!» (همان، ص۲۴)
مولانا جهان را به منزلة آیینهای تلقی میکند که انسانها نقش خود را در آن میبینند و بر مبنای آن، ناخودآگاه درباره دیگران داوری میکنند: «اگر در برادر خود عیب میبینی، آن عیب در توست که در وی میبینی. عالم همچنین۱۲ آینه است. نقش خود را در او میبینی که: المؤمنُ مِرآۀُ المؤمن.۱۳ آن عیب را از خود جدا کن؛ زیرا آنچه از او میرنجی، از خود میرنجی.» (همان، ص۲۳)
پینوشت:
۱ـ نخجیر (نخچیر) حیوانی که آن را شکار کنند، شکار کوهی (شرح مثنوی شریف، فروزانفر، جزء دوم از دفتر اول، ص۳۵۹)// ۲ـ جیره، مقرری// ۳ـ چرا، علف خواری// ۴ـ جیره// ۵ـ بیدردسر، بدون خون جگر// ۶ـ انعکاس تصویر// ۷ـ گرمی و حرارت و نیز تعجیل در شتاب (گوهرین، فرهنگ مثنوی)// ۸ـ فربه// ۹ـ فرط تنفر و خشم از دشمن (استعلامی، شرح مثنوی)// ۱۰ـ دشمن// ۱۱ـ کوتاه شدة «که اَش»// ۱۲ـ همچون// ۱۳ـ مؤمن آینه مؤمن است.

شما چه نظری دارید؟