مترجم: بابک ارشادی
روایت، یک سلاح است. با روایت میتوان منشاء جهان را توضیح داد، به یک نظام سلسلهمراتبی مشروعیت بخشید یا یک رویداد را تقدیس کرد. مردمان در گذشته و حال، برای تداوم حیات خود به روایتهای یادمانی نیازمند بوده و هستند. «حافظه تاریخی» برساختی است که مردمان از طریق آن، ریشههای خود، مشروعیت خود، معنای تاریخشان و رابطه خود با جهان را درونی میکنند.
تقریبا همه فرانسویها میدانند که ژول سزار، سرزمین گُلها (فرانسه امروزی) را فتح کرد، ژاندارک اورلئان را آزاد کرد و فرانسه حدود ۱۳۰ سال، الجزایر را استعمار کرد اما کمتر کسی میداند که لویی چهاردهم، فرمان ممنوعیت شکنجه را صادر کرده یا در دورانی از تاریخ، رزمندگان اهل اتیوپی که در خدمت سلطان عثمانی بودند در قلب اروپا جنگیدهاند. اگر برخی رویدادهای تاریخی، جزئی از «حافظه جمعی» و برخی دیگر حذف شدهاند، به این خاطر است که حافظه، یک برساخته ذهنی است، نه بازنمایی بیطرفانه گذشته. به عبارت دیگر، علم تاریخ، مجموعه رویدادهای عینی گذشته را در اختیار ما میگذارد اما «حافظه تاریخی» همواره محصول روایتی گزینشی و جانبدارانه از رویدادهاست.
جنگ جهانی دوم در حافظه جمعی فرانسویها
روایت غال، این است: «پس از شکست سریع ژوئن ۱۹۴۰ در برابر ارتش آلمان هیتلری، فرانسه خود را در شرایط دشواری یافت. بخشهای شمالی مستقیما توسط ارتش نازی اشغال شدند و هیتلر، کنترل بخشهای جنوبی را به دولت دستنشانده خود در شهر ویشی به ریاست قهرمان فرانسوی جنگ جهانی اول، مارشال پتن سپرد. علیرغم روند تسلیم و همکاری با هدایت دولت ویشی، در سالهای اشغال (۱۹۴۴-۱۹۴۰) مردم فرانسه بهتدریج راه مقاومت را برگزیدند و نهایتا موفق شدند با مشارکت فعال خود، فرانسه را آزاد کنند.»
حقیقت آن است که این روایت، واقعیتهای تاریخی جنگ جهانی دوم را بازگو نمیکند و آشکارا نشان میدهد غالب شدن آن در اذهان مردم فرانسه، سبب شده حافظه جمعی، «روایت جنگ» را به جای «تاریخ جنگ» بپذیرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم، انحلال جمهوری چهارم فرانسه و تأسیس جمهوری پنجم، تفسیر شارل دوگل و حامیان او از جنگ بر حافظه ملی فرانسویها حاکم شد. با این حال، پس از جنبشهای اجتماعی بهار ۱۹۶۸، «اسطوره مقاومت» که از عناصر اصلی روایت غالب بود به تدریج زیر سؤال رفت و به تبع آن، حافظه تاریخی مردم فرانسه نسبت به جنایاتی که رژیم ویشی در زمان اشغال با همکاری و همراهی نازیها مرتکب شده بود، حساستر شد. طی هشت دهه گذشته، خاطره جنگ جهانی دوم هنوز به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، موضوع بحثهای جدی در باره هویت ملی فرانسوی است.
بازسازی هویت ملی
از یکی از نمایندگان نهضت مقاومت فرانسه نقل شده است: «اگر دوگل وجود نداشت، خودمان خلقش میکردیم». از دوران انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹ به بعد، گرایشی در میان شخصیتهای علمی، دانشگاهی و سیاسی بهوجود آمد که بر اساس آن تاریخ فرانسه را زنجیرهای متوالی و تجدیدشونده از «زوال، سقوط و نوسازی» فهم میکردند. توجه به این چرخه ذهنی برای درک برخی ابعاد خاطره تاریخی فرانسویها از جنگ جهانی دوم مهم است. در روایتی که تحت تأثیر دیدگاههای شارل دوگل و همفکرانش بر حافظه جمعی فرانسه تحمیل شده بود، وقایع تلخ تسلیم و شکست در پاییز ۱۹۴۰، بیانگر انحطاط جمهوری سوم فرانسه بود، حال آنکه دلاوریهای قهرمانانه نهضت مقاومت و آزادسازی نهایی کشور، تبلور تجدید حیات ملی قلمداد میشد.
طی چندین دهه، این روایت در برساخته هویت ملی فرانسوی معاصر ریشه دواند و به طور سازمانیافته در گفتمان سیاسی نیز مورداستفاده قرار گرفت. به عبارت دیگر، حافظه جمعی در مورد دوران جنگ، پس از سال ۱۹۴۴ بر اساس اجماع میان بخشهای خاصی از نخبگان فرانسوی، بهویژه دوگل و حامیانش، تقویت شد و اساس آن تثبیت مشروعیت سیاسی داخلی و احیای «عظمت فرانسه» بر پایه دو اسطوره مهم بود: اسطوره مقاومت و اسطوره نجات ملی.
اسطوره مقاومت
دوگل و همفکرانش پس از آزادسازی کشور از اشغال خارجی به «اسطوره مقاومت» بهای بسیار دادند. این روایت یادمانی در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ به اوج خود رسید و امروزه نیز عاملی فراگیر در حافظه تاریخی فرانسویهاست. دوگل و سایر رهبرانی که پس از جنگ بر سر کار آمدند از خطر احساس خشم و انتقامجویی نسبت به مظنونان به همکاری با دولت دستنشانده ویشی در دوران اشغال آگاه بودند و آن را مانع نوسازی ملی میدانستند. بنابر این به نفع آنها بود که به فرانسویها «آینه واحد و وحدتبخشی از گذشته» ارائه کنند. آنچه در حافظه تاریخی نقش بست این بود که «همه ملت» به نهضت مقاومت در برابر اشغالگران آلمانی پیوسته بودند و دولت دستنشانده ویشی، یک انحراف موقتی به حساب میآمد که تحت تأثیر نیروی خارجی پدیدار شده بود.
نخبگان کشور به این اجماع رسیده بودند که روایت اسطورهای از «مقاومت»، نقاب مناسبی برای پنهان کردن چهره زشت شکست، تسلیم و همکاری با اشغالگر خارجی است. در عین حال این امکان نیز فراهم میشد که همه ابعاد منفی به عوامل خارجی نسبت داده شود و آلمانیها مسئول همه بیعدالتیهای دوران اشغال دانسته شوند. این امر زمینهای را فراهم کرد تا روند پاکسازی پس از جنگ به صورت محدودتری انجام شود و افرادی که با اشغالگران همکاری کرده بودند، بیشتر به جرم خیانت محاکمه شوند تا به خاطر جنایاتی که مرتکب شده بودند.
گفتنی است که کمی بیش از دو هزار نفر پس از جنگ، مدال ویژه مقاومت را دریافت کردند، حال آنکه بیش از صد هزار نفر به همکاری با آلمان نازی متهم شده و برای حدود ۳۲ هزار تن از آنها پرونده قضایی تشکیل شد. البته بر اساس نوعی روند آشتی ملی، بین ۳۰ تا ۴۵ درصد متهمان در همان مراحل اولیه دادرسی تبرئه شدند.
اسطوره نجات ملی
اسطوره دوم که پس از پایان جنگ در حافظه جمعی فرانسویها نقش بست و تا حد زیادی ماندگار شد «اسطوره نجات ملی» بود. در روایت غالبی که در حافظه تاریخی مردم نقش بست، مشارکت نیروهای متفقین در آزادسازی فرانسه، کماهمیت و ناچیز نشان داده شد تا وقایع ۱۹۴۵-۱۹۴۴ را که منجر به پایان اشغال توسط آلمان نازی گردید، منحصرا به خود فرانسویها نسبت داده شود.
شارل دوگل در نطق معروف خود در آگوست ۱۹۴۴ آگاهانه و سرسختانه بر این نکته اصرار ورزید و خطاب به مردم فرانسه گفت: «پاریس آزاد شد! به دست خودش! به دست مردمش! و با حمایت و کمک همه فرانسه.»
اما به جز دوگل و حامیانش، دیگر جناحها نیز به اسطوره نجات ملی احتیاج داشتند. نسبت دادن احیای استقلال ملی به تلاشهای نیروهای متفقین، چیزی نبود که بتواند پایههای متزلزلشده هویت ملی فرانسوی را محکم کند. در حال و هوای اروپای پس از جنگ، گروههای چپگرا نیز بر استیلای اسطوره نجات ملی دامن زدند تا در حافظه جمعی مردم، نقش نظامهای سرمایهداری (آمریکا و بریتانیا) برجسته نشود.
وانگهی در عرصه سیاست خارجی، دوگل در پی حفظ و تثبیت موضع مستقل برای فرانسه بود. در همین راستا پاریس، الحاق بریتانیا به جامعه اقتصادی اروپا را دو بار در سالهای ۱۹۶۳ و ۱۹۶۷ وتو کرد و در سال ۱۹۶۶ نیز شارل دوگل، فرانسه را از ساختارهای فرماندهی نظامی ناتو خارج ساخت.
سلطه «اسطوره مقاومت» و «اسطوره نجات ملی» بر حافظه تاریخی فرانسویها منحصرا ناشی از اجماع ضمنی میان حامیان دوگل و نیروهای چپگرا نبود، زیرا برخی از روشنفکران سرشناس نظیر ژان پل سارتر و آلبر کامو نیز به طور غیرمستقیم به استفاده ابزاری از میراث «نهضت مقاومت» کمک کردند.
یک پرانتز عجیب در تاریخ فرانسه
در دهههای طولانی که از جنگ جهانی دوم گذشته، رابطه میان حافظه تاریخی فرانسویها و خاطره تسلیم و همکاری با دشمن -تقریبا همیشه- رابطهای پرآشوب بوده است. در این دوران، برخی مورخان و محققان فرانسوی تلاش کردند جای مشخصی برای رژیم ویشی و عملکرد مارشال پتن در تاریخ جمهوری فرانسه دست و پاکنند. به این ترتیب، آنها دوران مارشال پتن و رژیم ویشی را یک «پرانتز عجیب در تاریخ فرانسه»، یک «انحراف در تکامل جمهوری فرانسه» یا نتیجه شوم اختلافات سیاسی فرانسه بین دو جنگ جهانی قلمداد میکنند.
البته اسطورههای مقاومت و نجات ملی که بلافاصله پس از پایان جنگ، توسط شارل دوگل و همفکرانش تبلیغ شدند، نوعی خلاء فکری بهوجود آوردند که سبب شد خاطره حکومت ویشی تا حد زیادی در حافظه تاریخی فرانسویها کمرنگ شود اما پس از کنارهگیری دوگل از مقام ریاستجمهوری در سال ۱۹۶۹، چالشهای بزرگی برای روند «فراموشی» پدید آمد: خاطره عمومی درباره دوران اشغال دگرگون شد، این تصور که همه ملت فرانسه در مقاومت علیه آلمانیها متحد بودهاند ترک برداشت و این ادعا که پتن، «سپر» و دوگل، «شمشیر» فرانسه بودند به شدت زیر سؤال رفت. توجه فرانسویها کمکم به این واقعیت جلب شد که مارشال پتن و رژیم ویشی، بهراستی و به تمامی با آلمان نازی همکاری کرده بودند.
پس از جنبش بزرگ دانشجویی و کارگری در سال ۱۹۶۸، فضای فرهنگی و اجتماعی فرانسه به شدت تغییر کرد. ضمن آن که پس از کنارهگیری دوگل، رادیو و تلویزیون دولتی و مطبوعات فرانسوی نیز از سانسور دولتی رهایی پیدا کردند و امکان ارائه دیدگاهی دقیقتر و واقعبینانهتر در مورد دوران اشغال فرانسه و رژیم سرسپرده ویشی بهوجود آمد. به این ترتیب، فرایندی که هدفش به فراموشی سپردن خاطره همکاری گسترده با دشمن بود تا حد قابل ملاحظهای از کار افتاد.
در سالهای ۱۹۸۰، یادآوری واقعیتهای دوران اشغال، رشد کرد و به صورت «کاهش عمومی عزت نفس ملی» هویدا شد. گسترش مهاجرت خارجیها به فرانسه و بحثهای طولانی و پرتنش در مورد هویت ملی، شکافهای اجتماعی را عمیقتر ساخت که به نوبه خود، ارائه تصویری یکپارچه از گذشته را دشوارتر میکرد. بازخوردهای منفی ناشی از این تنشها رابطه میان حافظه تاریخی فرانسویها و موضوع هویت ملی را تا حدی مخدوش کرده است.
یادآوری دوران اشغال و همکاری با دشمن حتی سبب شد که تلاشهای سازنده و مثبت نیروهای فرانسوی که در تلاشهای جنگی متفقین مشارکت میکردند در سایه قرار بگیرد؛ حال آنکه این موضوع تأثیر قابل ملاحظهای در ترمیم تصویر اروپایی و جهانی فرانسه در دوران پس از جنگ داشته است.
بههرحال، آشتی با گذشته همیشه آسان نیست و تلاش برای دستکاری حافظه تاریخی فرانسویها در مورد جنگ جهانی دوم سبب شده تا در دوران پسامدرن کنونی، رابطه سازنده بین گذشته ملی و آینده ملی تا حدی مخدوش شود. نتایج منفی این مشکل بهویژه در زمینه هویت ملی، آشکار شدهاند. مستندساز فرانسوی، مارسل افولس (۲۰۲۵-۱۹۲۷) میگفت: «اگر از ما فرانسویها دعوت کنند تا با ماشین زمان به گذشته سفر کنیم، بعید میدانم که این پیشنهاد را بپذیریم.»
منبع:
۱- La mémoire historique est un enjeu d’influence, Revue Conflits.
۲- La mémoire collective de la Seconde Guerre mondiale en France, Revise Sociology.

شما چه نظری دارید؟