شاهرخ تندروصالح

ای حادثه غریب معمول!
به تصوری عام محور، نوشتن در روزگار تاخت و تاز تکنولوژیِ در دسترس و میانداری هوش مصنوعی، اگر کاری بیهوده نباشد، باری سنگین و سخت است که به مقصد رساندنش از صعب ترین گره های حرفه نویسندگی است. اما از آنجا که نویسندگی در حوزه فرهنگ عمومی ما ایرانیان، آن چنان به رسمیت شناخته نشده و به تبع نیز فاقد مختصات حقوقی و حرفه ای است،به ناگزیر مساله ای «دلی» و متصل به علائق شخصی شمرده می شود: باریکه راهی که در نظامِ انگیزشی ترازوی توسعه،جایگاهی والا دارد. 
چرا که امکان ِ معماری و شکل بخشیدن به سازه های روزآمد ِدانش و فرهنگِ مکتوب را در خود می پروراند. به عبارتی،نوشتن و نویسندگی ،هر چند عاملی آن چنان  پول ساز و انگیزه بخش به حساب نمی آید، اما در جورچین برنامه ریزی و طرح های آمایش توسعه ، فاقد رتبه و درجه ای قابل محاسبه است و با این حال همچنان از مرتبه ای حیاتی – حیثیتی برخوردار بوده و همین مرتبه جادویی، نوشتن را همطراز بر مسند دانایی می نشاند: نوشتن ،حوصله نجیب ِ «شدن» است.
و «شدن»، نبضِ زنده موضوع و مفاهیمی است  که در زندگی معمول ِ ما جاری اند. حال آیا در چنین وضع و روزگاری، می توان با نوشتن  از رنج در مقامِ حادثه غریب ِ معمول، نکته ای قابل قبول به مخاطبان عرضه داشت؟
گستره رنج 
ظاهر موضوع ِ زندگی ،کلنجار رفتن پیوسته آدمیان با ناشناخته هایی از جنس کبودِ رنج و ویرانی است . جبر، چتر سنگین سایه خود را بر همه چیز گسترده و زندگی، امروز، چندان ارزش زیستن ندارد. این جمله ای است که هر روز به شکل های مختلف و لحن های متفاوت آن را می شنویم  . می شنویم و با گزیده شدن از نیش زهرآلود آن عبور می کنیم . به امید این که پَر تیر و تبر ِ آن، به ما نگیرد و زخم و زیلی مان نکند.
 در کنار دو موضوع نوشتن و جبر زندگی، اختیار انتخاب ِ موضوعی در گستره رنج، جذابیتی انکارناشدنی دارد. چرا؟ چون کنجکاوی، نخستین چاهی است که ما، به انتخاب ، خود را در آن یله می سازیم. چرا؟ چون لذت رنج سقوط و همدردی با ساقط شده در سقوط، در رگ و ریشه ما خانه دارد و این همه، سابقه ای منعکس در ادبیات پارسی را به خود اختصاص داده است.
 هر شاعر و سخنوری به گونه ای و از زاویه ای به موضوع رنج، غرقه شدن در آن و راه و روش های بیرون کشیدن خود از گرداب رنج پرداخته است. وقتی نوشتن از این موضوع با نیّت کاستن از رنج همنوعانم را برگزیدم، می پنداشتم که یا بایستی به شیوه قدما از دوزخ رنج به پردیس گنج گریز بزنم و یا  با صرف کردن ناله و آه عاشقانه و مظلومانه و خود مظلوم پنداری، از رنج هیولایی خونریز بسازم و دیگران را از افتادن به ورطه رازآلود و بی بهای آن برحذر دارم.
 باری، هرچه بیشتر به این مفاهیم درآویختم، کمتر به آنچه که می پنداشتم رسیدم. بازگشتم و از خود پرسیدم: رنج هایی که ما آدمیان این روزگار، دل در لهیب آنها می  افکنیم، از کجاست و چرا ما مبتلایان به زخمِ رنج، گاه و بسا بسیار گاه، خود آستان گشای ورود رنج به زندگی هامان هستیم؟ به راستی، رنج از کدام روزنه بر زندگی ما هجوم می آورد؟

ناگهان مهربانی!
می گویند هر پرسش، نیمی از پاسخ  درست را در خود دارد. گویا در طبیعت زندگی ما ایرانیان، رنج، آمیختگی بنیادینی با تک تک ما ایرانیان دارد و هر موضوعی برای خود حامل رنج هایی عظیم و کمرشکن برای ما نیز هست. از دم ِ صبح که چشم به روی زندگی باز می کنیم تا شباهنگام که چشم بر جهان می بندیم، رنج ها یکی پس از دیگری، ما را در خود می تابانند. گویی ما بدون رنج، زندگی کردن را بلد نیستیم. گویی این تحفه آزرده خاطری با ما الفتی از جنس زنجیره های کوروموزوم  دارد و زیستن ما بدون رنج، هیچ مفهومی نخواهد داشت. آیا چنین است؟ آیا ما رنج را انتخاب می کنیم یا رنج به ما هجوم می آورد؟
صورت های عمومی رنج و بازنمایی آن در آثار ادبی ما ایرانیان، سه بُعد فردی،اجتماعی و جهانشناختی دارد. هر کدام از این ابعاد، پوشش دهنده ساحتی گسترده از تجربه عاطفی شاعران  در زندگی به شمار می آید. اما در یک نگاه کلی، رنج های امروزی آنچنان سنخیتی با رنج های گذشتگان ما ندارد. گویی که انسان امروز تافته ای جدابافته در نظام هستی شناختی است و هر لحظه و هر روز، رنج و غمی نو بر او ورود می کند. حال آنکه می دانیم رنج هایی با منشاء فردی، دوا و درمانی شایسته فرد دارند و علاج  رنج  های اجتماعی را بایستی در نهادهای اجتماعی جُست و رنج های جهانشناختی، گستره ای به پهنای زمان و زمانه را پوشش می دهد و هیچ  فردی به تنهایی قدرت بیرون زدن از ممکنات رنج را ندارد. 
 
گرده افشانی رنج در نقاطِ کورِ دایره مهرورزی
ازجمله ویژگی های هویتی که برای ما ایرانیان بر می شمُرند، یکی همین زودجوشی ،مهربانی،گشاده رویی،شادخواهی و تلاش در رفع فوری مشکلات دیگران است. صفتی حیرت انگیز و ناگهانی که چون آذرخش، بارقه وارظهور می کند، خطی از آتش جذبه  برجا می گذارد و مسیر خود را تا اعماق تاریک همدلی امتداد می دهد. برخی افتادن ما در سنگلاخِ رنج ها را برآمده از همین ویژگی می انگارند و به تبع، مشکلاتی که به نوبه خود رنج  هایی گران با هزینه هایی حیثیتی حیاتی را برای ما تراشیده است. اگر چنین باشد، اگر رنج های ما برساخته امرار احساسات سیلابی ما باشد،اگر نقاطِ کورِ دایره مهرورزی ما یله در سراشیبی سقوط به اعماق رنج باشد، آن وقت چه؟...
 چگونه می توانیم در هجوم رنج های فردی، اجتماعی و جهانی، دوزخی ِ رنج های بیهوده  خود و دیگرنباشیم و احساسات مان را  از دسترس هجوم و تلف و چپاول، به زاویه امن مدارا و اخلاق همزیستی بسپاریم و از حراج احساسات ِ قهرمان ِ رنج شکن خود به نفعِ رهگذران زود آشنا و دیریاب و  مشتریان ارزان تر از مفت بپرهیزیم و....

این مبحث ادامه دارد

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی