محمد صالح علا در ضمیمه ادب وهنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: صدای پرنده ها، صدای رودخانهها، امواج اقیانوسها، دریاها، آبشارها، بادها، صدای شوریدن شاخۀ درختها، آواز دلنشین کسانی که دوستشان داریم، آن حرفها در کافهها، صدای هم زدن حبّه قندها در نسکافههامان، حرفهایی که میشنویم، صدای خانواده، دوست ها، همسایه، هموطنان جان و ... همه بخشی از آهنگ ماست.
اما آهنگ ما انتهایی دارد، مثل همۀ آهنگها که آخری و انتهایی دارند. من نمیدانم انتهای آهنگ من کدام نت است، چه روزی است، آخرین نت من صدای کدام شستی است، شستی سفید است یا سیاه، شب است یا روز، چند شنبه است، چه ماهی، کدام فصل؟
فقط میدانم با این ۸۸ کلاویه، با همین شستیهای محدود میتوانم آهنگی باشکوه و بیکران بنوازم. آهنگی که آهنگ من باشد، آهنگی خوشایند. آهنگی که آیندگان آن را زمزمه کنند. آهنگی که در غیاب نوازندهاش شنیده شود هنگامی که نیستم. آهنگی الهامبخش که ما هر روز در حال نواختن بر شستیهای سیاه و سفیدیم.
شستیهای این پیانو روزها و شبها هستند و ما سازندۀ آهنگ زندگی خودمانیم. آهنگی که گره از ابروی دلتنگیها بگشاید، عاشقها را بیقرار کند که این شستیهای سیاه و سفید محدودند. معدودند، اما ما نامحدود. ما بیکرانیم.
وقتی کلاغها روی تنهاییام نشستهاند، قارقار میکنند؛ به خود میگویم نگاه کن ببین در یک پیانو شستیها یک آغاز و یک پایانی دارند. هر پیانو ۸۸ شستی دارد؛ ۵۲ شستی سفید و ۳۶ شستی سیاه. یعنی شستیهای پیانو بیکران نیستند.
اما او، آن که مینوازد، بیکران است. شستیها هم بیکران میشوند، اگر شما نوازندهاش باشید و این مفهوم خوشایند زندگی است. چرا من با این شستیها که در اختیار دارم، نتوانم آهنگ خودم را بزنم؟ آهنگی عاشقانه، شورانگیز، ماندگار.
شاید روی چهارپایۀ عوضی نشستهام. البته شستیها را محبوب ازلی ـ ابدی ما پیش رویمان گذاشته است. او شستیها را انتخاب میکند، همۀ هستی را مینوازد و ما هر روز ضربهای بر یکی از شستیهای آهنگ خود مینوازیم و هستی را سرشار از موسیقی زیبای بودن خود میکنیم.
محمد صالح علا در ضمیمه ادب وهنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت:
صدای پرنده ها، صدای رودخانهها، امواج اقیانوسها، دریاها، آبشارها، بادها، صدای شوریدن شاخۀ درختها، آواز دلنشین کسانی که دوستشان داریم، آن حرفها در کافهها، صدای هم زدن حبّه قندها در نسکافههامان، حرفهایی که میشنویم، صدای خانواده، دوست ها، همسایه، هموطنان جان و ... همه بخشی از آهنگ ماست.
اما آهنگ ما انتهایی دارد، مثل همۀ آهنگها که آخری و انتهایی دارند. من نمیدانم انتهای آهنگ من کدام نت است، چه روزی است، آخرین نت من صدای کدام شستی است، شستی سفید است یا سیاه، شب است یا روز، چند شنبه است، چه ماهی، کدام فصل؟.
فقط میدانم با این ۸۸ کلاویه، با همین شستیهای محدود میتوانم آهنگی باشکوه و بیکران بنوازم. آهنگی که آهنگ من باشد، آهنگی خوشایند. آهنگی که آیندگان آن را زمزمه کنند. آهنگی که در غیاب نوازندهاش شنیده شود هنگامی که نیستم. آهنگی الهامبخش که ما هر روز در حال نواختن بر شستیهای سیاه و سفیدیم.
شستیهای این پیانو روزها و شبها هستند و ما سازندۀ آهنگ زندگی خودمانیم. آهنگی که گره از ابروی دلتنگیها بگشاید، عاشقها را بیقرار کند که این شستیهای سیاه و سفید محدودند. معدودند، اما ما نامحدود. ما بیکرانیم.
وقتی کلاغها روی تنهاییام نشستهاند، قارقار میکنند؛ به خود میگویم نگاه کن ببین در یک پیانو شستیها یک آغاز و یک پایانی دارند. هر پیانو ۸۸ شستی دارد؛ ۵۲ شستی سفید و ۳۶ شستی سیاه. یعنی شستیهای پیانو بیکران نیستند.
اما او، آن که مینوازد، بیکران است. شستیها هم بیکران میشوند، اگر شما نوازندهاش باشید و این مفهوم خوشایند زندگی است. چرا من با این شستیها که در اختیار دارم، نتوانم آهنگ خودم را بزنم؟ آهنگی عاشقانه، شورانگیز، ماندگار.
شاید روی چهارپایۀ عوضی نشستهام. البته شستیها را محبوب ازلی ـ ابدی ما پیش رویمان گذاشته است. او شستیها را انتخاب میکند، همۀ هستی را مینوازد و ما هر روز ضربهای بر یکی از شستیهای آهنگ خود مینوازیم و هستی را سرشار از موسیقی زیبای بودن خود میکنیم.
هر روز بخشی از آهنگی است که ما مینوازیم. آهنگی که خودمان میسازیم، ساختهایم. هر روز ما نُتی است. آن روز که به دنیا میآییم، آن روز که به مدرسه میرویم، مدرکی میگیریم یا نمیگیریم، سر کاری میرویم. آن روز که نگاه میکنیم، عاشق میشویم، همسری انتخاب میکنیم و ... که روزها شستیهای پیانویی هستند که ما لاینقطع با آنها بخشی از آهنگ مان را مینوازیم
آن روز که به دنیا میآییم، آن روز که به مدرسه میرویم، مدرکی میگیریم یا نمیگیریم، سر کاری میرویم. آن روز که نگاه میکنیم، عاشق میشویم، همسری انتخاب میکنیم و ... که روزها شستیهای پیانویی هستند که ما لاینقطع با آنها بخشی از آهنگ مان را مینوازیم