سجاد تبریزی-اطلاعات: عکسهای «هربرت کریممسیحی» از این بابت حائز اهمیتند که زوایای کمتر دیدهشده از آثار باستانی را به نمایش در میآورند، زوایایی که دیدن آن چشم کاوشگر و ذهن رویاپرداز میخواهد و صبر یک عاشق! عکسهایش برای ما حکایتهایی دارند از قصههایی که تاکنون نشنیدهایم، از باریکاندیشی معماران این دیار، از توان آنها در ساخت احجام و از بازی نور با سایه و تاریکی.
هربرت سبک عکاسی خود را «رئال رویایی» میداند، دو مفهوم کاملا متضاد؛ و این جمع اضداد است که در همه آثارش، توجه تماشاگر را به خود جلب میکند، واقعیتی که به یک رویا اشاره دارد، به رویایی از میانرفته و آرمیده در میان تاریخ، در گذر بیرحم زمان.
کریممسیحی ذهنی داستانپرداز دارد، شاید از این روست که تصاویری که از آثار باستانی میگیرد در نگاه اول رازآلودند و اگر تماشاگر نیز ذهنی رویایی داشته باشد توجهش به قصههایی جلب میشود که در سایه و تاریکی، خود را از ما پنهان کردهاند و باریکههای نور، بخشهایی از آن را به نمایش درمیآورد. او شیفته نور است و بدون شک عاشق ایران، عاشق همین غمزههای پنهانی و چشمکهای دلبرانه بناهایی عظیم و کهن که گرد فراموشی و اهمال روی آن نشسته. با این همه، گفتگو با کریممسیحی آسان و جذاب است، از دغدغههایش میگوید و از آنچه در رویای خود دارد.
و چرا هربرت از زادگاهش عکس زیادی ندارد؟
آن چیزی که دوست دارم و لازم میبینم ثبت کنم در تهران نیست. سرعت و روند تکامل در تاریخ تهران، شتاب دارد. من داستانهایی از تهران دارم که مربوط به چند دهه پیش است، ولی چیزی از فضای آنها باقی نمانده. تهران بعد از دوره قاجار، در دوره پهلوی اول تا حدودی عوض میشود. نوستالژی که از تهران داریم در دوره پهلوی دوم از بین میرود و در نیمه دهه 70 و بعد از جنگ، شهر تقریبا یکشکل میشود. گرچه بعضی از نمادهای تهران را به دلیل این که پایتخت بود نگه داشتند، ولی برخی دیگر را به دلایلی یا نابود کردند یا رها کردند تا خراب شود. این شکل برخورد در تاریخ ایران بسیار دیده میشود. پهلوی اول، قاجاریزدایی کرد، پهلوی دوم آنچه را از تهران نوستالژیک در ذهن داریم و من به آن «تهران فرانسوی» میگویم تغییر داد و یک تهران آمریکایی ساخت با معماری چهارگوش مستطیل و پنجرههای بزرگ. بعد از آن نیز بار دیگر تهران شکل عوض کرد.
تهران از نظر من نه کاخ گلستان است، نه نیاوران و نه برج آزادی. تهرانی که من میشناسم دروازه غار و کوچهغریبان بازار است با خانههای یکطبقه گلی، بادگیرهای کوچک و دالانهای تنگ که انتهای آن یک خانه قرار دارد. این معماری اصلی تهران بود.
تقریبا همه عکسهای هربرت از آثار تاریخی ایران است. به نظر او ایران کجاست؟
من عاشق ایرانم ولی آن ایرانی که من میشناسم با آن ایرانی که در مورد آن صحبت میشود متفاوت است. من ایران را از نیل تا هندوستان میشناسم؛ تمدن بزرگی که در این گستره وجود داشته. امروز ما مرز داریم، اما در دورههای تاریخی این مرز سیاسی وجود نداشت، میتوان گفت تنها مرز میان آدمها زبان بود، به این معنی که وقتی از جایی عبور میکردند و زبان مردم را نمیفهمیدند میگفتند اینجا ولایت ما تمام شده است.
گفتگو را سر و ته تمام کنیم، هربرت کیست و کی شروع به عکاسی کرد؟
متولد 1358 تهران، عاشق دیدن و حبس کردن دیدنیهایی که در یک لحظه اتفاق میافتد و دلم میخواهد جاودانه شوند. اولین باری که عکس گرفتم زمانی بود که به دنیا آمدم، اولین پلکی که زدم اولین شاتر را زدم و اولین عکس را گرفتم. اولین عکسم با دوربین سال 1369 بود، با دوربین یاشیکا.
راستش هیچ وقت نفهمیدم کی عکاس شدم، شاید هم عکاس نیستم و صرفا لمسکننده دکمه شاتر باشم. تعریف درستی از عکاسی در ذهن ندارم. شاید بتوانم بگویم من تصویرگر یک رویا هستم. نمیتوانم از آدمها، حشرات و گلها عکس بگیرم، تنها کاری که میتوانم بکنم عکاسی از آثار باستانی است. خودم را مجبور کردهام که دینم را به این سرزمین ادا کنم و تا جایی که میتوانم آنچه را در رویا از ایران دارم در دنیای واقعی پیدا و ثبت میکنم.
متن کامل این گفتگو در ویژهنامه نوروزی اطلاعات منتشر و از امروز در دکههای مطبوعاتی در اختیار علاقمندان است.