اعتماد نوشت: مخاطرات طبيعي به يك تهديد جدي براي بقاي بناهاي تاريخي ايران تبديل شده است. زلزله، سيل، بارشهاي موسمي، رانش زمين و فرونشست بر اثر خشكسالي، بلاي جان ميراث تاريخي ايران است اما كارشناسان فرهنگي ميگويند مداخله بشر در ساختار طبيعت و اقليم ميتواند تاثير ويرانگر مخاطرات طبيعي را چند برابر افزايش بدهد. در حالي كه به دنبال كاهش بارندگي از ابتداي دهه 1370 در ايران، فصل خشكسالي در كشور آغاز شد اما تحليل فعالان فرهنگي اين است كه ايران، تنها كشور گرفتار خشكسالي نبوده ولي احتمالا، تنها كشوري است كه به جاي راهكارهاي موثر براي كاهش تاثيرات خشكسالي، به روشهاي مخربتر متوسل شده است.
بهترين مثال در اين زمينه، غرق شدن بخشي از محوطه تاريخي و باستاني «پاسارگاد» در اثر احداث و آبگيري سد سيوند است. از ابتداي دهه 1380 و به دنبال جدي شدن اقدامات براي تكميل پروژه سد سيوند روي رودخانه سيوند، كارشناسان و فعالان ميراث فرهنگي با ابراز نگراني بابت تعرض جدي به حريم «پاسارگاد» هشدار دادند كه آبگيري اين سد، ان هم در 50 كيلومتري شهر پارسه (تخت جمشيد) و در 10 كيلومتري پاسارگاد و با توجه به اينكه اين رودخانه در فاصله محوطه باستاني تخت جمشيد و پاسارگاد جريان دارد، آسيب جدي براي محوطه تاريخي پاسارگاد خواهد داشت چون آبگيري سد در اين دشت آبرفتي و مرطوب شدن هوا، يك تهديد جدي براي سازههاي سنگي محوطه و آرامگاه كوروش است.
فعالان ميراث فرهنگي ميگفتند كه كاوش در اين محوطه باستاني، هنوز به پايان نرسيده و فعلا از جمله ارزشمندترين يافتهها در اين منطقه تاريخي كه قدمت برخي مكشوفههايش به بيش از 7500 سال ميرسد، بخش باقي مانده از «جاده شاهي» و يادگار دوره هخامنشي است اما ناشناختههاي فراوان در اين منطقه، با آبگيري سد سيوند، براي هميشه نابود خواهد شد. با وجود اين هشدارها، سد سيوند كه مراحل ساخت ان از ابتداي دهه 1370 آغاز شده بود، فروردين 1386 در يك مراسم رسمي آبگيري شد و بخش مهمي از ميراث ملي و جهاني ايران را نابود كرد.
استفاده بيرويه از سفرههاي آب زيرزميني و بيتوجهي به تبعات تخليه اين ذخاير ارزشمند، يكي ديگر از دلايل و بلاهايي بوده كه در دهه اخير بر سر آثار تاريخي كشور آمده است. پيامد بذل بدون برنامه سفرههاي آب زيرزميني و چشم دوختن به رانت سدسازي و حفر چاههاي غيرمجاز به بهانه «رونق كشاورزي» و تداوم كشت غيراصولي، اين بوده كه امروز مساحت وسيعي از كشور، دچار «فرونشست» شده است. پارسال در آخرين گزارشهاي كارشناسان اعلام شد كه «ميزان فرونشست زمين در ايران بيش از ۹۰ برابر ميانگين كشورهاي توسعه يافته است. درحال حاضر ۳۰۰ دشت و 360 منطقه و حدود 380 شهر با وسعت بيش از 150 هزار كيلومتر مربع در استانهاي اصفهان، تهران، كرمان، خراسان رضوي، البرز، فارس، يزد، همدان، مركزي، چهارمحال و بختياري، آذربايجان شرقي، زنجان، قم، اردبيل، كردستان، آذربايجان غربي، خراسان شمالي و كرمانشاه و بيش از 40 ميليون نفر از جمعيت كشور با بحران فرونشست مواجهند.»
فروردين پارسال، علي بيتاللهي، مدير بخش زلزله و خطرپذيري مركز تحقيقات راه، مسكن و شهرسازي كشور در هشدار بابت «تاثيرات مخرب فرونشست بر ميراث فرهنگي و تاريخي كشور» اعلام كرد: «طبق جديدترين مطالعات انجام شده، وسعت پهنهبندي فرونشست زمين در ايران به حدود ۱۵۸ هزار كيلومترمربع ميرسد كه حدود ۱۰ درصد از مساحت كشور را دربرميگيرد. استان اصفهان، از نظر تعداد شهرها و ميزان بافت فرسوده، در پهنهبندي فرونشست داراي رتبه نخست است و فرونشست، حدود ۲ ميليون و ۸۰۰ هزار نفر در محدوده كلانشهر اصفهان و اطراف آن را تهديد ميكند و خطرپذيري فرونشست در اصفهان براي بخشهاي مختلف مانند جمعيت و آثار ميراثي آن ۲۰ برابر خراسان رضوي است. در اصفهان ۳۲۸ مسجد و بيمارستان، ۲۵۸ مدرسه، ۱۹ مركز فرهنگي و 9374 پل در معرض اثر فرونشست زمين قرار دارند.»
از ابتداي دهه 1390 كه اعلام شد شهر پارسه (تختجمشيد - پرسپوليس) در معرض فرونشست قرار گرفته، معلوم شد كه ارگ بم تنها اثر تاريخي ايران نبوده كه به دليل مخاطرات طبيعي از دست رفته بلكه بناهاي ديگري در كشور كه تاريخ و هويت ملي اين سرزمين با برپايي انها شكل گرفته هم با خطر ويراني مواجهند.
سيداحمد محيط طباطبايي؛ كارشناس ميراث فرهنگي در تحليل تاثير مخاطرات طبيعي بر ميراث تاريخي ايران با توجه به شرايط خاص كشور از نظر قرار گرفتن روي كمربند زلزله و سيل خيزي و تغييرات اقليمي ميگويد: «سرزمين ايران، سرزميني با ويژگيهاي طبيعي و تاريخي مخصوص به خود است. در كشور ما عوامل غيرقابل پيشبيني به عنوان يك امر دائمي وجود داشته. روي كمربند زلزله هستيم و با طغيان رودخانهها مواجهيم و در بستر ناآرامي زندگي ميكنيم. ما در يك تجربه زيستي 10 هزار ساله ياد گرفته بوديم چطور با طبيعت خودمان كنار بياييم. از زماني كه به تدريج از گذشته و حافظه و خاطره تاريخيمان جدا شديم و فكر كرديم پياده كردن آنچه در جاهاي ديگر و با اقليمهاي ديگر بر اساس تجربه خودشان انجام ميدهند، در ايران هم مثبت است، شاهد به هم ريختگي و از دست رفتن سرمايههاي طبيعي و تاريخي خودمان شديم.از زماني كه فكر كرديم كاشفان جديد اين سرزمينيم و گذشته براي ما هيچ ارزشي ندارد، تخريب و نابودي ميراث تاريخي ما آغاز شد و هر يك از اين مزيتها براي ما به يك تهديد تبديل شدند. شهر بم يك باغشهر است كه از گذشتههاي دور در طول سال به دفعات با پديده زلزله مواجه بوده اما اين باغها امواج زلزله را از خود عبور ميدادند و به همين دليل، در اين شهر هيچ وقت بناي مرتفع ساخته نميشد. تهران يك سرزمين رسوبي است كه آبهاي كف زمين، بايد از طريق كانالها بيرون بيايد و به همين دليل هم شبكه قنات در تهران ايجاد شده بود اما وقتي اين شهر را نميشناسيم، وسط چنين شهري خط ميكشيم و مترو راه مياندازيم و شبكه آبي را از بين ميبريم و در يك شاهكار، چشمه علي كه به مدت 8 هزار سال و حتي در سالهاي بيآبي، آب داشت را ميخشكانيم. اين اتفاقات، يعني بيتوجهي به فرهنگ و بيتوجهي به آن چيزي كه در پيرامون ما است. رودخانه را خشك كرديم، اقليم را بر هم زديم، تالاب را از بين برديم، فرونشست زمين به وجود آورديم و براي تمام عمارات تاريخي اصفهان بحران ايجاد كرديم و دليل همه اينها فقط يك چيز است؛ چون زايندهرود آب ندارد. افرادي به ميراث فرهنگي بيتوجهند كه آينده برايشان مهم نيست. اين افراد، نميخواهند براي بچههايشان چيزي باقي بگذارند. فردي به ميراث فرهنگي توجه ميكند كه نگران آينده است.»
قصه « گلسنگها »
ديروز مهناز اشرفي، رييس پژوهشكده ابنيه و بافتهاي تاريخي فرهنگي خبر داد كه طي 30 سال گذشته، 67 اثر تاريخي كشور كه در فهرست ميراث جهاني ثبت شده بودند، به دليل آتشسوزي تخريب و دچار آسيب شدهاند در حالي كه وقوع حريق در اين بناها به دليل اختلالات الكتريكي، استفاده از وسايل گرمايشي نامناسب، اقدامات مرمتي گرمازا، سيگار كشيدن، نبود سيستم اطفاي حريق، رعد و برق، نبود آگاهي و آموزش بوده است.
سيدمحمد بهشتي، كارشناس ميراث فرهنگي، در توضيح مخاطراتي كه طي سالهاي اخير به دليل سوءمديريتهاي گسترده به تهديد جدي بقاي بناها و محوطههاي تاريخي ايران تبديل شده ميگويد: «نقاط قابل زيست در ايران، همواره خطرناكترين نقاط كشور بوده. وقتي اطلس نقاط زلزلهخيز يا نقاط سيل خيز كشور را ميبينيد، متوجه ميشويد كه اين نقاط كاملا بر هم منطبقند؛ هر جا سيلخيزتر است، زلزله خيزتر هم هست و اتفاقا، اين نقاط با اطلس پراكندگي جمعيت هم منطبق است؛ هر جا سيل خيزتر و زلزلهخيزتر است، جمعيت بيشتري هم دارد. در طول تاريخ و تا زماني كه اهل اين سرزمين دچار اختلال در اهليت نشده بودند، به تهديدهاي سرزمين توجه ميكردند و به همين دليل هم كمتر خسارت ميديدند. اما در دوره جديد، شرايطي بدون ملاحظه اين تهديدات ايجاد شد كه بارزترينش، رعايت نكردن حريم گسلها و حريم مسيلها و رودخانههاست و البته امروز هم خسارت اين بيتوجهي را شاهديم. علاوه بر اين، دخالتهاي ما در اكوسيستم، ما را در وضعيت بسيار خطرناكي قرار داده چنانكه در بيش از 300 دشت مستقر بر سفرههاي آب زيرزميني، به دليل تخليه اين سفرهها شاهد فرونشست هستيم. در شهر اصفهان تا سال 1335 در ساحل زايندهرود فقط 70 هزار هكتار زراعت بوده و امروز اين وسعت به 500 هزار هكتار رسيده در حالي كه آب زايندهرود كمتر شده و براي جبران اين كمآبي، به سفره آب زيرزميني دشت اصفهان هجوم بردهايم كه نتيجه طبيعي چنين اتفاقي، فرونشست است. امروز همه دشتهاي ما در معرض فرونشست هستند و فرونشست هم قابل جبران نيست. اصفهان ما به دليل فرونشست در حال نابودي است. اصفهان واقعي كجاست؟ همان محل آثار تاريخي اما آثار تاريخي اصفهان، امروز در معرض تهديد است. اگر به ميدان نقش جهان و به عمارت عاليقاپو و به مسجد شيخ لطفالله و به بازار و به مسجد شاه اصفهان خسارتي وارد شود، اصفهان ديگر وجود ندارد و فقط يك لكه سكونتگاهي است كه اين را شايد در بيابان هم بشود ساخت. البته در كل كشور با همين وضع مواجهيم چون در كل كشور يك رفتار ثابت داريم . جلوي سدها را باز كرديم كه كمي آب به درياچه اروميه برسد و حالا كه آب درياچه چند سانت بالا آمده، به سر درياچه منت ميگذاريم و حواسمان نيست كه تا به حال، حق اين درياچه و حق اهالی آذربايجان و حتي حق اين نسل و همه نسلهاي آينده را زير پا گذاشتيم چون با خشك شدن درياچه اروميه، امكان زيست در بخش عظيمي از آذربايجان غيرممكن ميشود. ارزشهايمان اين گونه در حال نابودي است. اين شيوه 70 ساله مواجهه با سرزمين قابل تداوم نيست چون كل اكوسيستم ايران، چه در خوزستان و چه در فارس و چه در آذربايجان، اين شيوه و اين رفتار جامعه را جواب كرده در حالي كه بايد ميآموختيم كه زيستن در اين سرزمين چه اقتضائاتي دارد اما بدون رعايت اين اقتضائات، آن چه تحت عنوان توسعه رقم زديم را پيش ميبريم و هنوز هم به همين شيوه عمل ميكنيم.»
مهدي زارع، استاد پژوهشگاه بينالمللي زلزله ضمن تاييد آسيبپذيري آثار و ميراث تاريخي ايران به دليل مخاطرات طبيعي اين سرزمين ميگويد: «شهر تاريخي طبس، در زلزله 25 شهريور 1357 به طور كاملا تخريب شد و تمام بناهاي شهر از بين رفت و ديگر قابل برگشت نبود و شهري كه بعد از زلزله و در سالهاي 1362 و 1363 ساخته شد، يك شهر جديد بود. در چنين شرايطي، برگرداندن بناهاي تاريخي نيازمند صرف بودجههاي وسيع است كه مشابهش را در مورد مسجد كبود تبريز شاهد بوديم. مسجد كبود تبريز در زلزله 1780 ميلادي تقريبا به طور كامل تخريب شد و فقط نيمه دروازه مسجد باقي ماند اما در سال 1352 شمسي بودجههايي براي بازسازي مسجد اختصاص يافت و از اواخر دهه 1360 شمسي بازسازي مسجد با كمك نقشههايي كه باستانشناسان و معماران متخصص ارائه دادند آغاز شد و حدود 30 سال طول كشيد و تكميل شد. مثال ديگر، ارگ تاريخي بم است كه در زلزله سال 1382 بعضي نقاط ارگ تا حدود 70 درصد و بعضي نقاط خيلي بيشتر تخريب شد اما طي سالهاي بعد و با صرف هزينههاي گسترده، بخشهايي از ارگ بازسازي شد اما هنوز هم بخشهاي زيادي از تخريب زلزله 1382 باقي است.
زارع اشاره ميكند كه جز در دفعاتي مشخص، به ياد ندارد كه مرمت و بازسازي بناهاي تاريخي تخريب شده يا حتي نگهداشت و حفاظت ابنيه باستاني، در جريان همكاري گروهي متخصصان تمام رشتههاي معماري و سازهاي و هنري صورت گرفته باشد چون در ايران هيچ سند مدوني براي اين همكاري گروهي وجود ندارد و ميگويد: «پروتكلي براي اين كار نداريم كه به صورت گروهي براي بازسازي بناهاي تاريخي برويم. براي بازسازي ارگ بم، يك كنفرانس بينالمللي برگزار شد و سازمان ميراث فرهنگي، كارگاههايي در مجموعه ارگ ايجاد كرد كه متخصصان رشتههاي مختلف در همان كارگاهها مشغول به كار بودند و حداقل تا 10 سال اول بعد از زلزله، كار به صورت منسجم و منظم و با رعايت پروتكلهاي بينالمللي مرمت انجام شد و البته نمونه اين مرمت اصولي را در ارگ عليشاه تبريز هم مشاهده كردم. در سالهاي بعد از 1357، بخشي از سالن ارگ 700 ساله را خراب كردند تا محوطهاي براي برگزاري نماز جمعه ايجاد كنند اما در سالهاي بعد، براي مرمت دروازه ارگ، استانداردهاي بازسازي رعايت شد. جز اين چند نمونه، مطمئن نيستم كه در تمام موارد بازسازي و مرمت بناي تاريخي، چنين استانداردهايي به طور منظم رعايت شده باشد و مثلا معلوم نيست كه آيا براي مرمت برج طغرل تهران همچنين مراعاتي صورت گرفته يا خير چون آنچه من به چشم ديدم، در محدوده ري و چشمه علي و برج طغرل، بارها تجاوز به حريم محوطه و بناي تاريخي رخ داده از جمله اينكه قبر جديد در اين محل ساختهاند و بزرگراه امام علي هم از كنار اين محوطه و ابنيه تاريخي رد شده و چه بسا بخشهايي از محوطه هم زير بزرگراه دفن شده باشد كه احتمالا جواب به اعتراض نقض حريم بناي باستاني و قاجاري اين خواهد بود كه ميخواستيم بزرگراه بزنيم!»
