
به گزارش «اطلاعات آنلاین»،«ناصر فکوهی» استاد برجسته حوزه علوم اجتماعی درباره «تحولات فرهنگی در ایران» با ضمیمه جامعه روزنامه اطلاعات گفت وگویی انجام داده است.
وی در تعریفی از فرهنگ امروز جامعه ایران گفت: در جامعهای که با موقعیتی آنومیک روبهرو شود (نظیر جامعه ما که در مرحله مرزی با یک آنومی جدی است)، در معنایی که امیل دورکیم به این واژه میدهد، نظیر جنگ، انقلاب، شورشهای بزرگ، فروپاشی نظامهای ارزشی، اخلاقی یا اجتماعی، فقر و مصیبتهای بزرگ طبیعی یا تغییرات گسترده شیوه معیشتی و سبک زندگی، ما باید با دقت بیشتری بر روی موقعیتهای فرهنگی بیندیشیم، زیرا ممکن است با فرآیندهایی روبهرو شویم که به جای ایجاد هویت، هویتها را تخریب کنند یا با جوامعی که به جای آن که خود را بسازند، خود را رو به نابودی ببرند. به عبارت دیگر فرهنگ در شرایطی که دورکیم به آن شرایط «اعتدال» میگوید، سازنده و جامعه را به سوی بهتر شدن میبرد، اما در شرایط آنومیک، ممکن است خود به ابزاری تبدیل شود برای یک خودکشی فردی یا جمعی. این نکتهای است که دورکیم در دو کتاب مهم خود، خودکشی (۱۸۹۷) و صور ابتدایی حیات دینی (۱۹۱۲) در کنار سایر آثارش ارائه داده است.
جامعه ایران، از این لحاظ جدای از فرهنگ انسانی نیست.همانگونه که ما واحدهایی چون خانواده، مدرسه، شهر و غیرهداریم و در سطح سیاسی هم واحد کشور، استان، منطقه و…، در سطح پهنه فرهنگی نیز واحدهای تمدنی کوچک و بزرگ داریم. میتوان ایران را از این زاویه دید، هم میتوان آن را یک واحد بزرگ سیاسی (کشور) دانست، هم یک واحد بزرگ تمدنی (تمدن ایران با بیش از سه هزار سال پیشینه)، هم مجموعه بزرگی از واحدهای کُنش اجتماعی در حوزههای مختلف از روابط روزمره تا خانواده، فراغت، هنر، اقتصاد و… البته در اینجا نیز ممکن است شرایطی داشته باشیم که بیشتر ما را به یک موقعیت اتوپیایی نزدیک کند (تعادل و خوشبختی و خیر مطلق حداکثری) و هم به یک موقعیت دیستوپیایی (آنومی، نگونبختی و تنش همگانی حداکثری).
وی در پاسخ به این سئوال که آیا اصلا فرهنگ ایران معاصر را میتوان از چنین زاویهای بررسی کرد؟ گفت:ایران، کشوری است که بخش بزرگ جمعیت آن جوان هستند و این جوانان اغلب سرمایههای اجتماعی و فرهنگی بالایی به حساب میآیند و به همین دلیل نیز در سالهای اخیر بسیاری از آنها توانستهاند بهرغم تمامی مشکلاتی که در مهاجرت وجود دارد راههایی برای مهاجرت به کشورهای دیگر بیابند و موفقیتهای زیادی در سرنوشت خود پیدا کنند، هرچند فکر میکنم این موفقیتها بیشتر به سود کشوری است که روانه آن شدهاند، در این نکته هم شکی ندارم که ما منابع جوان بسیار زیادی داریم که این حرکت مهاجرتی در صورت بهبود وضعیت درونی ما میتواند متوقف شود.
این استاد حوزه علوم اجتماعی درباره این ادعا که برخی از ایرانیان دچار بی هویتی شده اند، گفت: باید همیشه راه عقلانیت و منطق درست را در پیش بگیریم و تاریخ گذشته و معاصررا نه فقط در این کشور، بلکه در سراسر جهان پیشروی خود داشته باشیم. به نظر من، تجربه ایران در صد سال اخیر در گذاری که به ناچار همچون همه کشورهای جهان پیرامونی با فرآیند اروپایی شدن و سپس جهانی شدن از قرن شانزدهم تا امروز داشته، بارها و بارها در دهها کشور تکرار شده و بینهایت مورد مشابه داریم؛ لزوما بدترین مورد نیست.
این امر بدان معنا نیست که بخواهم اوضاع را قابل قبول بدانم یا معتقد باشم بحرانهای کنونی ایران، سخت و هولناک و جدی نیستند بلکه باید بگویم ما در حال حاضر با سختترین بحرانهای هویتی، زیستمحیطی، معیشتی و اقتصادی، انفراد جهانی، دوقطبی شدن جامعه، تخریب نظامهای ارزشی و اخلاق سنتی و عدم ایجاد نظامهای مدنی تعادل و اخلاق اجتماعی، با شهرهایی آلوده از لحاظ محیط زیست، با خطرات گسترده آسیبهای اجتماعی از مواد مخدر گرفته تا از میان رفتن پایههای موردنیاز هر جامعه برای آن که باقی بماند، یعنی باور داشتن به هنر، ادبیات، اخلاق، علم، دین و خانواده سر و کار داریم اما هیچ کدام از اینها نه در تاریخ ما بیسابقه بوده و نه در تاریخ جهان.
وی در پاسخ به این سئوال که آیا وضعیت فرهنگ ایران بحرانی است؟ گفت: بدترین بحرانی که به باور من ما امروز با آن روبهرو هستیم، بحران فرهنگی و از میان رفتن ارزشهای انسانی و فرهنگی است. چندی پیش بخشی از یک برنامه تلویزیونی را در شبکه تلگرامی خودم به نمایش گذاشتم که در آن چند لمپن بهعنوان مجری، فوتبالیست و مدیر، «نویسندگان» را مسخره میکردند. گمان میکنید بیست، پنجاه یا صد سال دیگر آن نویسندگان به یاد آورده میشوند یا این ابلهان که این گونه با ثروت غارتشده فربه شده و گمان میکنند میتوانند به دلیل حساب بانکیشان به ریش مردم بخندند؟
وی درباره نقش سیاستگذاران در مواجهه با مسائل فرهنگ ایرانیان گفت: سیاستگذاران و مسئولان در همه ردهها بدون شک مسئولیت نخست را بر دوش دارند. زیرا خود پذیرفتهاند «مسئول» باشند؛ معنای مسئولیت چنین است. اگر کسی مسئول جلوگیری از حریق در شهر شد یا کسی مسئول بیمارستان شهر شد و بعد شاهد بودیم که شهر دارد کاملا میسوزد و هیچ کس از بیمارستان زنده بیرون نمیآید، تقصیر برعهده کیست؟ آنها که خانهشان سوخته یا بیمارانی که جان باختهاند؟
من مطمئن هستم در میان مسئولان هستند کسانی که تمایل داشته باشند بحرانها را بدون توسل به خشونت حل کنند تا وضع کمی بهتر شود. من معتقد به شیطانی کردن این یا آن سو و سوق دادن جامعه به سوی دوقطبی شدن نیستم و اصولا معتقدم جامعهای که دوقطبی شد، هر دو قطب در آن میبازند.
این استاد دانشگاه در پاسخ به سئوالی درباره این که آیا جامعه یا حاکمان باید مورد نقد قرار گیرند؟ افزود: بدون شک گروهی از مسئولان با فساد، ناکارآمدی، بیکفایتی، سیاستگذاریهای نادرست و غیره باید در درجه اول مورد مؤاخذه باشند. اما بحث من آن است که اولا چگونه باید با این گروهها برخورد کرد که تأثیری داشته باشد؟ اگر پاسخ، خشونت و حذف و تخریب است، میخواهم بگویم تاریخ هرگز چنین چیزی را نشان نداده است که با حذف فیزیکی چند نفر یا حتی چند نهاد، وضعیت بهتری برقرار میشود و عموما ما با عکس این مسأله روبهرو بودهایم. پس اگر چنین نیست چه باید کرد؟
این که ادعا شود هیچ راهی نیست، بحثی است که افراد به دلیل قرار دادن راه حل در یک ظرف زمانی- مکانی مشخص مطرح میکنند، یعنی این که «ما طاقت آن را نداریم که ده یا بیست سال وقتمان را صرف بهبود جامعه کنیم و تازه اندکی تغییر را شاهد باشیم بلکه میخواهیم با یک حرکت تند و ناگهانی به سرعت به جامعه آرمانی خود برسیم» راه به جایی نمیبرد. پاسخ من نیز با کمال تأسف این است که تاکنون کسی نه در این سرزمین نه در هیچ سرزمین دیگری تا جایی که چیزی به نام حافظه تاریخی وجود دارد، از این راه به جامعه بهتری نرسیده است.
وی درباره میزان استفاده از فرهنگ گفت وگو و اقناع جمعی در جامعه گفت: گفتگو لزوما در یک حرکت گفتن و شنیدن و برعکس خلاصه نمیشود؛ وقتی کسی خلاقیت دارد به جای وارد آوردن ضربه به «دیگری» که به هر دلیل قبولش ندارد و آن دیگری هم او را قبول ندارد و حتی به او آسیب زده یا به جای تلافی با مشت و لگد حرفش را زده، کتابش را مینویسد، مقالهاش را منتشر میکند، با مبالغه و امید دادنها یا نومیدی دادنهای بیهوده میجنگد، همه اینها یعنی گفتگو و تنها همین گفتگوها ممکن است مؤثر باشد و چیزی را عوض کند، نه درگیریهای خیابانی یا توسل به قدرتهای بزرگ و دل بستن به کسانی که خودشان بیش از دویست سال است نهتنها کشور ما بلکه کل جهان را به موقعیت کنونی یعنی در آستانه سقوط درون یک ورطه خطرناک رساندهاند.
این استاد حوزه علوم اجتماعی در پاسخ به سئوالی درباره این که چرا نگاه سیاستگذاران فقط طیف محدودی از جامعه را میبیند؟ در این شرایط جامعه باید چه واکنشی داشته باشد؟ گفت: متأسفانه همین طور است. وقتی بیکفایتی و کارنشناسی، وقتی فساد و ریاکاری حرف اول را بزنند، وقتی به اسم «ایدئولوژی»، دزدی و دروغ و تبهکاری توجیه شود، وقتی به اسم دفاع از حق، خود را در سراسر جهان به انزوا بکشیم و دولتهای غربی را – که گروهی از مسئولان، خودشان هم فرزندانشان را برای تحصیل و زندگی روانه آنجا کردهاند، چون اطمینان دارند که امکان رشد و موفقیت فرزندانشان در آن کشورها بیشتر از کشورهای کمونیستی پیشین و دیکتاتوری و مافیایی کنونی مثل چین و روسیه است- مقصر بدانیم و کشورهای دیکتاتوری را دائما به عنوان «دوستان»خود معرفی کنیم، سیاست اعلام شده جمهوری اسلامی که بر بالای سردر وزارت امور خارجه نوشته شده از نخستین روز «نه شرقی، نه غربی» بود و نه «فقط شرقی و نه غربی». سیستم، حتی درون خود هم به سخنان انعطافآمیز و از سر دغدغه برای حفظ خویش توجه نمیکند و تمام ذهنیت خود را با پارانویای از میان بردن ظاهری اعتراض و مخالفت و عدم تمکین به دستورات تحمیلی پر کرده است.
متن کامل این گفت وگو را در ضمیمه جامعه امروز روزنامه اطلاعات بخوانید.
