۲۶ دی ماه سال جاری برابر است با چهلوششمین سالروزی که محمدرضا پهلوی از ایران رفت و برنگشت تا «شاه رفت» یکی از ماندگاترین تیترها شناخته و در اذهان باقی شود.
شنیدن صدای انقلاب
«مردم! صدای انقلاب شما را شنیدم» را میتوان بارزترین و تاثیرگذارترین جملهای دانست که در طول ۳۷ سال پادشاهی، روز یکشنبه ۱۴ آبان ماه ۱۳۵۷ محمدرضا به مردم گفت و شاید اگر میدانست همین جمله شش کلمهای به مثابه مهر باطل سلطنتش خواهد بود، نمیگفت! اما گفت و دقیقا ۲ ماه و ۱۲ روز بعد از این نطق تاریخی یعنی سهشنبه ۲۶ دی ماه، در فرودگاه مهرآباد سوار بر هواپیما شد و رفت و برنگشت.
اولین فرار شاه چه زمانی بود؟
محمدرضا پهلوی، شاه وقتِ ایران که در بیستوپنجمین روز از مرداد ۱۳۳۲ به طور غیرقانونی حکم به برکناری محمد مصدق از نخست وزیری داده بود، با این ذهنیت که دیگر ادامه سلطنت میسر نیست به کلاردشت و پس از آن به رم رفت تا از طریق ایتالیا به آمریکا سفر کند. نکته جالب اینکه شاه که به قصد خرید مزرعه و مزرعهداری در آمریکا از کشور خارج شده بود، در رم به ثریا (دومین همسر محمدرضا پهلوی) گفت من هیچ پولی برای سرمایهگذاری ندارم که همین باعث شد پس از آنکه در ۳۰ مرداد و بعد از کودتای ۲۸ مرداد به کشور برگشت، مثل گذشته لازم ندید به فکر مالاندوزی نباشد و در واقع پول روی پول گذاشتن از بیتالمال را بعد از بازگشت از اولین فرار شروع کرد تا با ثروت تقریبی ۶۲میلیون دلاری برای همیشه ایران را ترک کند. نکته جالب هم این بود که شاه با وجود علاقه به کلاردشت در شمال، در ۲۵ سالی که از ۱۳۲۲ تا ۱۳۵۷ در ایران بود، با گفتن اینکه «کلاردشت یادآور خاطره تلخ من است» دیگر به آن شهر سفر نکرد.
آخرین قدمها و حرفهای محمدرضا در ایران
صبح بیستوششمین روز دیماه بود که محمدرضا پهلوی دوشادوش فرح در حالی که چهرهاش بسیار پریشان و مضطرب بود، به سمت هواپیما میرفت تا برای آخرین بار در فرودگاه مهرآباد سوار هواپیما شود که باید گفت خودش میدانست این سفر، سفرِ آخر و بیبازگشت او است.
«مدتیست که احساس خستگی میکنم و احتیاج به استراحت. ضمنا هم گفته بودم که تا خیالم راحت بشه و دولت مستقر بشه بعد مسافرت خواهم کرد. مدت مسافرت بستگی به حالت مزاجی من خواهد داشت البته. از الان که نمیتوانم بگم. فکر میکنم از اینجا به آسوان برای استراحت برویم و اولین نقطهی اقامت ما در آسوان خواهد بود. حرفی غیر از حس وضعیت ممکلت و انجام وظیفه بر اساس میهنپرسی ندارم» محمدرضا شاه که که ۳۷ سال پادشاهی در ایران را با بالا و پایینهای زیادی تجربه کرده بود، با گفتن این حرفها سوار بر هواپیما شد و دیگر هیچ وقت به کشور برنگشت...
پهلوی دوم درباره حس و حال آخرین دقیقههای حضور در ایران در کتاب «پاسخ به تاریخ» هم گفته است: نمیتوانم و بر آن نیستم که احساساتم را هنگامی که در شانزدهم ژانویه ۱۹۷۹ به اتفاق شهبانو عازم فرودگاه میشدیم شرح بدهم. احساس میکردم واقعه شومی در شرف وقوع است، زیرا باتجربهتر از آن بودم که درباره آنچه احتمال وقوعش میرفت، تصوری نداشته باشم.