یکی از دغدغه های استاد شهید، شرح و تبیین مقوله بسیار مهم «اسلام و مقتضیات زمان» بود که به طرزی شایسته طی دو جلد به آن پرداخته اند و با گذشت زمان، هنوز بسیار خواندنی و شایان توجه است. نوشتار زیر بخشی از آن مطالب است.
برای روشنفکران مسلمان در عصر ما که از نظر کیفیت زبدهترین طبقات اجتماعی میباشند و از نظر کمیّت خوشبختانه قشر قابل توجهی به شمار میروند، مهمترین مسئله اجتماعی «اسلام و مقتضیات زمان» است. دو ضرورت فوری، مسئولیتی سنگین و رسالتی دشوار بر دوش این طبقه میگذارد:
یکی ضرورت شناخت صحیح اسلام واقعی به عنوان یک فلسفه اجتماعی و یک ایدئولوژی الهی و یک دستگاه سازنده فکری و اعتقادی همه جانبه و سعادت بخش؛
و دیگر ضرورت شناخت شرایط و مقتضیات زمان و تفکیک واقعیات ناشی از تکامل علم و صنعت از پدیدههای انحرافی و عوامل فساد و سقوط.
برای یک کشتی که میخواهد اقیانوسها را طی کند و از قارهای به قاره دیگر برود، وجود قطب نما برای جهت یابی و هم لنگر محکم برای محفوظ ماندن و غرق نشدن و زیر پا گذاشتن جزر و مدها ضروری است، همچنان که شناخت وضع و موقعیت جغرافیایی دریا در هر لحظه امری حتمی است. ما باید از طرفی اسلام را به عنوان یک راهنمای سفر و یک لنگر محکم و نگهدارنده از غرق شدن در جزر و مدها، و هم شرایط خاص زمان را به عنوان مناطق و منازل بین راه که باید مرتباً به آنها رسید و گذشت کاملاً بشناسیم تا بتوانیم در اقیانوس متلاطم زندگی به سرمنزل مقصود برسیم.
از نظر گروه نامبرده، در اینجا مشکل لاینحلی وجود ندارد. فقط آشنا نبودن با حقایق اسلام و یا تمییز ندادن میان عوامل توسعه و پیشروی زمان و میان جریانها و پدیدههای انحرافی که لازمه طبیعت بشری است، ممکن است مسئله را به صورت معما جلوه دهد.
ولی افرادی هستند که این مسئله را واقعاً به صورت یک معمای لاینحل و یک تضاد آشتیناپذیر مینگرند و معتقدند «اسلام» و «مقتضیات زمان» دو پدیده غیرمتوافق و ناسازگارند و از این دو حتماً یکی را باید انتخاب کرد: یا باید به اسلام و تعلیمات اسلامی گردن نهاد و از هر گونه نوجویی و نوگرایی پرهیز کرد و زمان را از حرکت بازداشت، و یا باید تسلیم مقتضیات متغیر زمان شد و اسلام را به عنوان پدیدهای متعلق به گذشته، به بایگانی تاریخ سپرد. روی سخن در این مقاله با این گونه افراد است.
استدلال این گروه این است که «اسلام» به حکم اینکه دین است، بهویژه که دین خاتم است و دستوراتش جنبه جاودانگی دارد و باید همانطور که روز اول بوده برای همیشه باقی بماند، یک پدیده ثابت و لایتغیر است. و اما «زمان» در طبع خود متغیر و کهنه و نوکن است. طبیعت زمان، اقتضای دگرگونی دارد و هر روز اوضاع و احوال و شرایط جدیدی خلق میکند مغایر با شرایط پیشین. چگونه ممکن است چیزی که در ذات خود ثابت و لایتغیر است، با چیزی که در ذات خویش متغیر و سیّال است، توافق و هماهنگی داشته باشد؟ آیا ممکن است تیرهای برق و تلفن که در منطقه معینی در کنار جادهها نصب میشوند، با اتومبیلهایی که مرتباً از جادهها عبور میکنند و در دو لحظه در یک نقطه نیستند، توافق و هماهنگی داشته باشند؟ آیا ممکن است جامهای که برای یک کودک دوساله دوخته میشود، تا بیست سالگی او مورد استفاده قرار گیرد، در حالی که جامه در طول بیست سال همان است که بوده و تن کودک ماه به ماه و سال به سال رشد میکند و بر ابعادش افزوده میگردد؟!
باید اعتراف کرد که مشکلی است و ارائه راه حل صحیح آن، چندان آسان نیست. این مشکل آدمی را به یاد مشکلی میاندازد که فلاسفه الهی تحت عنوان «ربط متغیر به ثابت» و «ربط حادث به قدیم» طرح کرده و راه حل آن را ارائه کردهاند. مشکل فلاسفه از آنجا پیدا میشود که علت متغیر باید متغیر و علت ثابت باید ثابت باشد و همچنین علت حادث باید حادث و علت قدیم باید قدیم باشد، پس چگونه است که همه متغیرها و حادثهای جهان، در نهایت امر به یک علت ازلی غیرقابل تغییر منتهی میگردد؟ فلاسفه «رابطی» کشف کردهاند که از وجههای ثابت و ازلی است و از وجههای متغیر و حادث، و معتقدند که اوست پیونددهنده متغیرها و حادثها به ذات قدیم و کامل ازلی.
اینجا طبعاً این پرسش در ذهن مطرح میشود که آیا در مسئله «اسلام و مقتضیات زمان» نیز که یک مسئله اجتماعی است، پای یک «رابط» در میان است؟ اگر چنین است، آن رابط چیست و از چه مقولهای است؟
مغالطه
حقیقت این است که در استدلال فوق درباره عدم امکان توافق میان اسلام و مقتضیات زمان، نوعی مغالطه به کار رفته است، هم در ناحیه اسلام و هم در ناحیه مقتضیات زمان. اما از ناحیه اسلام، از آن نظر که جاودانگی قوانین اسلام و نسخ ناپذیری آن که امری قطعی و از ضروریات اسلام است، با قابلیت انعطاف که امری است مربوط به سیستم قانونگذاری اسلام و خود اسلام خود به خود با مکانیسم مخصوص که از مختصات سیستم قانونگذاری اسلام است، به وجود میآورد، یکی فرض شده است و حال اینکه این دو تا کاملًا از یکدیگر جدا هستند.
قدرت شگرف جوابگویی فقه اسلامی به مسائل جدید هر دورهای نکتهای است که اعجاب جهانیان را برانگیخته است. تنها در زمان ما مسائل جدید رخ ننموده است؛ از آغاز طلوع اسلام تا قرن هفتم و هشتم که تمدن اسلامی در حال توسعه بود و هر روز مسائل جدید خلق میکرد، فقه اسلامی بدون استمداد از هیچ منبع دیگر، وظیفه خطیر خویش را انجام داده است. در قرون اخیر بیتوجهی مسئولین امور اسلامی از یک طرف و دهشت زدگی در مقابل غرب از طرف دیگر، موجب شد که این توهم پیش آید که قوانین اسلامی برای عصر جدید نارساست.
اما از ناحیه مقتضیات زمان: مغالطهای که از این ناحیه به کار رفته، از آن جهت است که چنین فرض شده که خاصیت زمان این است که همه چیز حتی حقایق جهان را نیز فرسوده و کهنه نماید و حال آنکه آنچه در زمان کهنه و نو میشود، ماده و ترکیبات مادی است. یک ساختمان، یک گیاه، یک حیوان، یک انسان محکوم به کهنگی و زوال است؛ اما حقایق جهان ثابت و لایتغیر است. آیا جدول فیثاغورس به حکم اینکه بیش از دو هزارسال از عمرش میگذرد، کهنه شده است؟ آیا گفتة سعدی: «بنی آدم اعضای یک پیکرند» چون هفتصدسال از عمرش میگذرد، منسوخ و غیرقابل عمل است؟ آیا به دلیل اینکه عدالت و مروت و وفا و نیکی چندین هزارسال است که دهان به دهان میگردد، مندرس شده است؟ بلکه گفتن اینکه جدول فیثاغورس عمر چندهزارساله دارد و گفته سعدی عمر هفتصدساله، غلط است. محتوای جدول فیثاغورس و شعر سعدی، حقایقی ازلی و ابدی میباشند و آنان بازگوکنندة آن حقایقاند و بس.
میگویند: «قوانین عصر برق و هواپیما و فضانورد نمیتواند عیناً همان قوانین عصر چراغ نفتی و اسب و قاطر باشد.» جواب این است که: شک نیست که در عصر برق و هواپیما مسائل جدیدی رخ مینماید که باید پاسخ خودش را بازیابد، ولی هیچ ضرورتی ایجاب نمیکند که الزاماً چون برق به جای چراغ نفتی و هواپیما به جای الاغ آمده است، باید مسائل حقوقی مربوط به اینها از قبیل خرید و فروش و غصب و ضمان و وکالت و رهن هم یکسره تغییر کند و یا چون والدین و فرزندان و زوجین اعصار گذشته الاغ سوار بودهاند و پدران و مادران و فرزندان و شوهران و زنان عصر ما هواپیماسوارند، پس الزاماً باید حقوق والدین بر اولاد و حقوق اولاد بر والدین و حقوق زوجین بر یکدیگر در عصر ما به کلی دگرگون شود.
اسلام راه است نه منزل و توقفگاه
اسلام از خود به عنوان «راه» (صراط مستقیم) یاد میکند. غلط است که بگوییم چون منزلها عوض شود، راه هم باید عوض شود. در هر حرکت منظم، دو عنصر اساسی وجود دارد: عنصر تغییر مواضع که متوالیاً صورت میگیرد، و عنصر ثبات راه و مدار حرکت.
ثانیاً آیا تنها اسلام است که به عنوان یک ایدئولوژی و یک فلسفه اجتماعی و یک راهنمای سفر و حرکت و تکامل مدعی جاودانگی است؟ آیا مکتبهای اجتماعی دیگر که خود بیش از همه سنگ اصل تغییر را به سینه میزنند و هر پدیدهای را ناپایدار میدانند، خود آن مکتب را نیز متغیر و ناپایدار میدانند؟ جهان بینی مارکسیسم بر اصل تغییر و عدم ثبات طبیعت بنا شده است؛ ولی هرگز مارکسیستهای اصیل، مارکسیسم را به عنوان پدیدهای کهنه و متعلق به قرن گذشته تلقی نمیکنند؛ هرگز نمیگویند به دلیل اینکه شخص کارل مارکس دوران جوانی را پشت سر گذاشت، پیر شد و سپس مرد، مارکسیسم هم محکوم به پیری و مرگ است. برعکس از مارکسیسم به عنوان اصولی پولادین و خلل ناپذیر یاد میکنند.
لنین درباره مارکسیسم میگوید: «نمیتوانید حتی یکی از فرضیات اساسی یا یک جزء ذاتی از فلسفه مارکسیسم را حذف کنید، بدون آنکه ترک حقیقت واقعی کرده باشید و بدون آنکه در آغوش دروغهای ارتجاعیون بورژوا قرار گرفته باشید. فلسفه مارکس مانند یک قطعه محکم پولاد است.»۱
چرا؟ آیا استثنایی در جهان رخ داده است؟ یا خیر، مارکسیسم از آن جهت این ادعا را دارد که یک فلسفه است نه یک پدیده، و به علاوه فلسفهای است که به حسب ادعای خود قوانین واقعی زندگی بشر را شناخته است. بدیهی است که مارکسیسم نمیتواند این ادعا را در انحصار خود قرار دهد. هر فلسفة اجتماعی میتواند این ادعا را اظهار کند و دلیل خود را ارائه دهد. هیچ مکتب اجتماعی را به دلیل شناسنامه و تاریخ تولد نمیتوان محکوم به زوال و فنا دانست.
روح قوانین اسلامی
از این رو اگر بخواهیم درباره اسلام و مقتضیات زمان قضاوت کنیم، تنها راه این است که با معارف اسلامی آشنا شویم و روح قوانین اسلامی را درک کنیم و سیستم خاص قانونگذاری اسلامی را بشناسیم تا روشن شود که آیا اسلام رنگ یک قرن معین و عصر مشخص دارد و یا از مافوق قرون و اعصار، وظیفه رهبری و هدایت و سوق دادن بشر را به سوی تکامل بر عهده گرفته است.
البته نظریهای درباره تاریخ وجود دارد که میتوانیم آن را «مادیت تاریخ» بنامیم؛ یعنی اینکه تاریخ از نظر ماهیت، یک موجود صد درصد مادی است؛ نیرویی که موتور تاریخ را به حرکت میآورد، روابط اقتصادی جامعه بشری است و سایر شئون حیاتی اعم از فرهنگی و دینی و قضایی و اخلاقی، تابعهای متغیری است از روابط اقتصادی و روسازیهایی است بر روی این زیرسازیها و طبعاً با دگرگونی روابط تولیدی و اقتصادی، همه شئون زندگی دگرگون میگردد. اگر این نظریه درست باشد، جبراً و الزاماً با تکامل ابزار تولیدی و روابط اقتصادی همه چیز باید تغییر کند.
اکنون مجال نقد این نظریه نیست. همین قدر میگوییم این نظریه نتوانسته است توجیه درستی از تاریخ بیابد و هم نتوانسته تأییدی از صاحب نظران مستقل الفکر و غیرمقلد به دست آورد. تاریخ، ساخته انسان و روابط انسانهاست.
در انسان و در روابط انسانی، عناصر پایدار زیادی وجود دارد که ثبات و بقای خود را علی رغم تغییرات روابط اقتصادی حفظ کرده است.
اکنون نوبت آن است که در مختصات سیستم قانونگذاری اسلام بحثی به عمل آوریم، همان مختصاتی که سبب شده بدون آنکه اجازه بدهد نسخ و تبدیل در اصل قوانین اسلام رخ دهد و بدون آنکه بگذارد کوچکترین آسیبی به جاودانگی آن برسد، آن را نرم و قابل انعطاف و انطباق با صور متغیر زندگی ساخته است.۲
پی نوشت ها:
۱.بعثت و ایدئولوژی، ص۴۲، نقل از کتاب مادیت و انتقاد تجربی.
۲. ادامه این مبحث را باید در کتاب بسیار خواندنی «اسلام و مقتضیات زمان» دنبال کرد.
شما چه نظری دارید؟