با انتقال ثروت بیکران به مسلمانان و خاصه قریشیان در جریان فتوحات، طبقه جدیدی پدید آمد که دیگر حرف خلیفه را نمی خواند.
یعنی خلیفه کنترلش را بر جامعه از دست داد؟
میتوان اینگونه گفت. خلیفه دوم خود نیز به این وضعیت واقف بود. نقل است که گفته بود: «من اینان را خسته کردهام و آنها نیز مرا خسته کردهاند. خدایا، جانم را بگیر!» این نشان می دهد که جامعه، بهویژه نخبگان، دچار دگرگونی شده بودند که البته طبیعی هم بود. خلیفه دوم که شناخت دقیقی از متن جامعه داشت، احساس میکرد که در آینده، قدرت به بنیامیه خواهد رسید. یکی از نشانههای این احساس، گفتگویی است که با سعید بن عاص ـ از شخصیتهای برجسته بنیامیه ـ داشت. سعید نزد خلیفه رفت و گفت: «خانوادهام پرجمعیت است و خانهام کوچک. زمینی بده تا خانهام را توسعه دهم.» خلیفه گفت: «فردا برای نماز صبح بیا.» پس از نماز، قطعهای زمین و در امتداد خانهاش، به او داد و گفت: «میتوانی دیوار خانهات را تا اینجا بیاوری.» سعید گفت: «کم است، بیشتر بدهید.» خلیفه گفت: «در آینده دیگرانی خواهند آمد که به تو بیش از این خواهند داد!»
این نشانهای است از آنچه او پیشبینی میکرد؛ چون در جامعهای که نهادهای قدرت هنوز شکل نگرفته، قدرت غالباً نصیب گروههایی میشود که انسجام درونی بالاتری دارند. این انسجام را بنیامیه داشتند. بنیهاشم نیز بودند؛ اما آن انسجام لازم را نداشتند. افزون بر این، تمایل قریشیها به بنیامیه بهمراتب بیش از بنیهاشم بود. حتی نوعی دشمنی هم با بنیهاشم در بین آنان دیده میشد. حضرت علی(ع) نیز از این مسئله شکایت داشت. پس از بیعت مردم با ایشان، گلایه میکنند: «مگر من با قریشیها چه کرده ام که با من چنین رفتار میکنند و مخالفت میکنند؟!» شبکه بنیامیه قویتر بود. در مجموع، این احساس و این واقعیتها بود که احتمالاً خلیفه دوم را به سمت ایجاد شورای ششنفره سوق داد.
گویا تمایل خلیفه دوم نیز این بود که قدرت به بنیامیه واگذار شود؛ چون شورای ششنفره به شکلی طراحی شده بود که در نهایت به خلافت عثمان می انجامید. به هر حال بنیهاشم بیش از دو دهه از قدرت دور بودند و تجربه حکمرانی نداشتند؛ اما امویها تجربه، ساختار و انسجام درونی داشتند.
این تعبیر که بنیهاشم تجربه حکمرانی نداشتند و بنیامیه داشتند، درست نیست. در میان بنیهاشم، دو شخصیت برجسته وجود داشت: یکی عباس و دیگری علی بن ابیطالب، ولی فرد اصلی و محوری علی بن ابی طالب بود. امام از هر نظر برتری داشت: پسرعموی پیامبر(ص) بود، داماد حضرت و مورد وصایت پیامبر بود، و ویژگیهای برجستهای در شجاعت، تقوا و همراهی با پیامبر داشت که در او جمع شده بود؛ اما مشکل اصلی جای دیگری بود. قریشیها با علی بن ابی طالب به دلایل متعدد دشمنی داشتند. یکی از مهمترین دلایلش این بود که در جنگهای صدر اسلام، بسیاری از بزرگان قریش به دست حضرت کشته شده بودند. این دشمنیها از جنس «ثار» یا خونخواهی بود.ابن ابیالحدید جمله جالبی دارد، میگوید: «تمام مخالفتهایی که قریش با پیامبر داشتند و در آن زمان نمیتوانستند آشکار کنند، پس از رحلت حضرت، همه آنها را علیه علی بروز دادند!» این سخن بسیار دقیقی است؛ بنابراین مسئله نداشتن سابقه حکمرانی نبود، بلکه خصومت شخصی و تاریخی با امام بود. بسیاری از قریشیها نهتنها دل خوشی از او نداشتند، بلکه حتی بعضی «پدرکشتگی» هم داشتند. گروهی دیگر مثل زبیر، با آنکه در ابتدا با امام بودند، بعدها دچار احساس رقابت شدند، مخصوصاً در ماجرای جنگ جمل. خود حضرت فرمود زبیر به علت پسرش عبدالله از ما جدا شد.
بنابراین نه اینکه امام صلاحیت یا تجربه نداشت، بلکه اوضاع اجتماعی و سیاسی و بهویژه دشمنی قریشیها موجب شد که خلافت به او نرسد. در مقابل، بنیامیه انسجام بالایی داشتند و بیشتر قریشیها نیز با آنها موافق بودند. پس به طور طبیعی یعنی بر اساس روابط قدرت و ائتلافهای موجود ،خلافت به آنها رسید.
روی کار آمدن خلیفه سوم چه تأثیری بر موقعیت بنیامیه داشت؟
بدون آنکه وارد بحث کیفیت انتخاب او شویم، همین مقدار باید گفت که خلافت او، نقطة آغاز حضور جدی امویان در صحنه قدرت است. این موضوع دلایل متعددی دارد. نخست آنکه این خلیفه ذاتاً فردی فامیلگرا بود. او از خاندان امیه بود. نکته دیگر اینکه در میان امویان، ازدواجهای درونخاندانی بسیار رایج بود و ازدواجهای زیادی میان خویشاوندان نزدیک صورت میگرفت. خلیفه نیز که از دل همین ساختار برخاسته بود، گرایش و وفاداری زیادی به خاندان و عشیره خود داشت. اگر بخواهیم او را با خلفای پیشین مقایسه کنیم، تفاوتها کاملاً آشکار است؛ مثلاً خلیفه اول نسبت به قبیلهاش (تیم) و حتی نسبت به فرزندش عبدالرحمن ـ که شخصیت رشید و بانفوذی بود ـ چندان عنایتی نداشت. حتی طلحه، پسرعموی خلیفه، با او روابط چندان گرمی نداشت؛ چنانکه با خلیفه دوم هم چندان صمیمی نبود و از انتخابش انتقاد کرد.
خلیفه دوم نیز همینطور بود، بیتوجه به نزدیکیهای خونی و قبیلهای؛ او حتی در موردی فرزندش را که تخلف کرده بود، سخت مجازات کرد. اما خلیفه سوم برعکس، بهشدت اهل رعایت خویشاوندان بود. برای روشن شدن موضوع، بگذارید یکی دو نمونه بیاورم. حاکم بصره ابوموسی اشعری، یمنی بود. در بصره و کوفه، گروه زیادی از ساکنان، از قبایل یمنی بودند و طبیعی است که ابوموسی به دلیل این پیوند قومی، میان آنان محبوبیت داشت. ضمن اینکه معلم قرآن بود و مورد احترام مردم. او از زمان خلیفه دوم و چند سالی در زمان خلیفه سوم حاکم بصره بود؛ اما بعد عزل شد با آنکه مردم از او راضی بودند و بهجایش، عبدالله بن عامر را گذاشت؛ پسردایی خلیفه که جوانی کمسنوسال بود، گفتهاند حتی بیست سال هم نداشت؛ یعنی یک فرد باتجربه و جاافتاده را کنار گذاشتند و جوانی را جانشینش کردند. ابوموسی اعتراض کرد و گفت: «مردم از من راضیاند، چرا باید کنار بروم؟» خلیفه گفت: «میخواهم حق خویشاوندی را ادا کنم!» این پاسخ، خود گویای همهچیز است.
در مورد مصر نیز همین جریان تکرار شد. عمرو بن عاص از کار برکنار شد و بهجایش عبدالله بن ابیسرح منصوب شد؛ برادر رضایی خلیفه. این شخص ازجمله کسانی بود که پیامبر(ص) با او مشکل داشت و در دوران خلفای پیشین، حتی اجازه ورود به مدینه را هم نداشت. در تاریخ آمده که راندة پیامبر بود! اگر این انتصابات خویشاوندگرایی نیست، چیست؟ از ابوسفیان نیز نقل مشهوری در تاریخ مانده، گرچه برخی ممکن است آن را نپذیرند؛ اما این سخن با خُلق و خوی او کاملاً همخوان است. میگویند وقتی سالخورده و نابینا شده بود، به بنی امیه توصیه کرد: «حکومت را در میان خودتان بچرخانید»؛ یعنی قدرت را در دست خاندان خود نگه دارید. او که هم از بزرگان قریش بود و هم جهاندیده، خوب میدانست چگونه باید معادلات قدرت را به نفع خویشاوندان چرخانید؛ و واقعاً همینگونه هم شد. در دوران خلیفه سوم، امویان نهتنها از نظر سیاسی، بلکه از نظر مالی نیز رشد چشمگیری یافتند. یکی از شاخصترین شخصیت های این دوران، مروان بن حکم بود. او نهتنها داماد، بلکه عملاً همهکارة خلافت شد و نفوذش فراتر از نسبت خانوادگی بود. تأمین مالی «جنگ جمل» نیز از سوی خاندان بنیامیه صورت گرفت. یکی از مثالهای بارزش عبدالله بن عامر است؛ همو که شتر گرانقیمتی خرید و به همسر پیامبر داد، شتری که نام جنگ از آن گرفته شده است. مروان و عبدالله بن ابیسرح و دیگر افراد اموی نیز منابع مالی گستردهای داشتند و در واقع هزینه این جنگ عمدتاً از جیب بنیامیه تأمین میشد.
ادامه دارد
شما چه نظری دارید؟