دیرزمانی است تصمیم گرفتهام حالا که سنم از مرز ۷۹ سالگی پافراتر گذاشته است و آفتاب عمرم به لب بام رسیده است کاری کنم کارستان تا هم باقیات صالحات باشد و هم در این آخر عمری شهره آفاقم کند! چرا که به گفته دوستان، من که همیشه عمر لاف روشنی اندیشه و فکر زدهام، حتماً صاحب اندیشه و سبک خاص خودم هستم که الان باید رو کنم تا همگان از آن سود ببرند و کمی هم از سنگینی بار مصیبتهایمان بکاهند، از اینرو با استفاده از فن «تجسم خلاق»، خیال سبز خویش را به کار گرفته ام و «فالماس»، این همگنانه طنزآلود را آفریده و پدید آورده ام!
باقر رشادتی ـ فردیس کرج:قبل از هر چیز گفته باشم «فالماس» مرکب از ۲ جزء و یا ۲واژه «فال» به معنی بخت و شگون و «آماس» به معنی برآمدگی و باد پوست است.
راستش را گفته باشم این ترکیب اگر ریشه تاریخی چندین هزار ساله قبل از میلاد هم داشته باشد، زاده و مولود خیال سبز این بنده کمترین است و من نظر به خاستگاه آن در تاریخ معاصر دارم که به شکل یک اپیدمی حاد و مزمن در اجتماع ما درآمده است و امروزه سلامت بیش از دو سوم یا شاید نصف جمعیت آن را به خطر انداخته است.
درباره خاستگاه فالماس، چند دیدگاه متفاوت یا الترناتیوهای قابل تأمل ارائه شده است.
افزایش جمعیت: در اوضاع و احوالی که نرخ رشد بالای جمعیت انبوهی از مشکلات غیرقابل تحمل و غیرقابل کنترل را به وجود میآورد، امکان دستیابی به اسباب و اثاث اولیه زندگی خیلی کم میشود و گاه به صفر میرسد که در چنین وضعیتی در راستای تنازع بقا و لحاظ «برو قوی شو اگر راحت جهانطلبی، که در نظام طبیعت ضعیف پامال است»، پرهیز از آنچه که واقعی، خدایی و انسانی است شایع میشود و گرایش به آنچه که غیرواقعی، غیرخدایی و غیر انسانی است، فراگیر و عرف و عادت شایع میگردد.
توسعه صنعت: بعد از رنسانس صنعتی، پدیده ماشینیزم که پدید آمد، استرس و فشارهای روانی آزار دهندهای با خود به همراه آورد. این سوغاتی تلخ و بدشگون صنعت خواب را برای استراحت و دستیابی به آرامش و آسایش خاطر آدمها ربود، از چشم آنها بازستاند و حقیقت را در رویا و استحاله واگذاشت و هر چه دامنه این استحاله وسیع شد، زمینه رشد هم بیشتر فراهم آمد.
تصویر ذهنی موقعیت: در این الترناتیو، «فال» حرف اول را میزند و از مصرف بسیار بالایی برخوردار میشود و به اصطلاح بازارش میگیرد. برتراندیشان پرخور خودنما که دستان درازی دارند برای مکیدن خون فقیر فقرا، نخست سر آنها را با فال گرم میکنند تا از ایجاد یک تصویر ذهنی قوی که با خواندن کتابهای «رموز موفقیت» ممکن است در مخیله آنها شکل بگیرد، بعداً جلوگیری کنند.
آماس قیمتها: گفته میشود زمانی که تعادل عرضه و تقاضا بهم میخورد، قیمتها باد میکنند و گرفتار تورم یا «آماس »میشوند و به تبع آماس قیمتها، قدرت خرید طیف وسیعی از افراد جامعه که گویا آسیبپذیر و حقوقبگیر هم هستند، به شدت کاهش مییابد که برای ترمیم قسمتی از آسیبهای ناشی از کاهش شدید قدرت خرید اقشار آسیبپذیر، متمسک به فال و یا جادو جنبل میشوند که میتواند بسیار خطرآفرین باشد.
چیستی: «فالماس» یک پدیده ناهنجار اجتماعی است و نشانه یک واقعیت انکارناپذیر ضد ارزشی است که ریشه در خرافات و خرافهپرستی دارد و گریز از تدبیر و پناه به تقدیر است.
جمود فرهنگی تلاشی است بیهوده در جستجوی دفینهای که با ثروت افسانهای خود در آرمانشهر وهم و گمان گمشده است.
بازگشت به مبدأ …
تصوّر میکردم راه همنفس صبح قیامت را که در پیش گرفتهام، قبل از زمینگیر شدن هیکل خاکی غبار، تا نقطه پایان میخواهم رفت و به چشمه نوش خواهم رسید که پایم به سنگ خورد و سیاهروز شدم! پذیرفته بودم که من، بخشی از سرنوشت خویشتن هستم، ولیکن در مبارزه با شرایط و موقعیتهایی که در زندگی خارج از کنترل انسان است و رابطه تنگاتنگی با سرنوشت محتوم و مکتوم او دارند، ناباورانه طعم تلخ شکست را مزمزه کردم. بهوضوح دریافته بودم که انسان در دوره زندگی، رنجهایی را باید تحمل کند؛ اقتضای زندگی آدمی طوری است که او را دچار رنج میکند. خلقت انسان بهذاته، برای او مولد رنج است چون او را از مبداء دور میکند و دور شدن انسان از مبداء او را دچار رنجی شدید خواهد کرد و تا روزی که زنده است، آن رنج دوام میآورد و فقط روزی رنج آدمی خاتمه مییابد که بعد از مرگ به مبداء ملحق شود و به جایی برگردد که از آنجا آمده است.
جلالالدین مولوی سراینده مثنوی معنوی میگوید:
«از نیستان تا مرا بُبریدهاند / از نفیرم مرد و زن نالیدهاند»
ناله و شکایت «نِی»، در کتاب جلالالدین رومی، رنج انسان است که از مبدأ خود دور افتاده است که او را آفریدهاند. «نِی»، در کتاب جلالالدّین رومی، آنقدر از دوری از نیستان رنج میبرد که میگوید: «سینه خواهم شرحه شرحه از فراق / تا بگویم شرح درد اشتیاق»، سراینده مثنوی، احساس رنج انسان را به مناسبت دور افتادن از مبدأ با این بیان مؤثر، از زبان «نِی» میگوید و به عقیده او و کسانی که پیرو مکتب عرفانی مولانا هستند، هیچ چیز نمیتواند رنج انسان را که ناشی از دوری از مبدأ است، از میان ببرد مگر بازگشت به مبداء .
انسان یک سلسله مرگها را پشت سر گذارده تا به مرحله کنونی رسیده است. مرگ همواره به مرحله متعالیترین منتهی میشود، پس چرا باید از آن هراس داشت؟!
ژرفاندیشی در پرتو انوار آفتاب عالمتاب قرآن، من را بر آن داشت تا به زبان انسان در این دنیا پی ببرم، عمل صالح انجام بدهم، با پیروی از حق تقوا پیشه کنم، صبر را فراراه خویش قرار دهم، سنگ دنیا را فرو افکنم؛ از دامنه آرزوها بکاهم؛ خودبین نباشم تا ترس از مرگ در فکر من محو شود. با خاطرات زندگی بسازم و سرگشتهای بیپروایی شوم که پیوسته روزگار طالب مرگ است!

شما چه نظری دارید؟