سه‌شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۷:۱۲
نظرات: ۰
۰
-
حالا ما با ۲ آمریکا روبرو هستیم؛ ترامپ با پوتین چه می‌کند؟

استراتژی گسترش ناتو به شرق پس از پایان جنگ سرد به یاری جناح «دولت پنهان» در آمریکا طراحی شد. این جناح که متشکل از جنگ‌طلبان هر دو حزب دموکرات و جمهوری خواه که سخت مدافع منافع مجتمع اقتصادی- نظامی آمریکا بودند، در سیاست گذاریهای دولت های آمریکا نقش مهمی داشتند.

محسن مسرّت - روزنامه اطلاعات| متحدان اروپایی ناتو هرگز تا این اندازه از سوی یک دولت آمریکایی دچار شوک غیرمنتظره، آن‌گونه که در کنفرانس امنیتی مونیخ ۲۰۲۵ شاهد آن بودیم، نشده بودند. ابتدا «پیت هگست»، وزیر دفاع جدید آمریکا، در آستانه کنفرانس، جهان را با این اظهار نظر غافلگیر کرد که جنگ اوکراین می‌تواند پایان یابد، به شرطی که اوکراین اولاً از مناطق اشغال‌شده در شرق این کشور چشم‌پوشی کند و ثانیاً درخواست عضویت در ناتو را کنار بگذارد.

سپس در نخستین روز کنفرانس، «جی‌دی ونس»، معاون رئیس‌جمهوری آمریکا، متحدان واشنگتن را به‌شدت مورد انتقاد قرار داد و آنها را متهم کرد که آزادی بیان را نادیده می‌گیرند. او سپس عمداً با آلیس وایگل، رهبر یک حزب راست‌افراطی در آلمان، دیدار کرد. تنها یک هفته پس از این اظهارات شگفت‌آور، مارکو  روبیو، وزیر امور خارجه آمریکا، با سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه، در ریاض دیدار کرد تا نشست بین ولادیمیر پوتین و دونالد ترامپ  برای همکاریهای همه جانبه باروسیه و تجدید روابط میان این دو کشور را آماده کند که پایان دادن جنگ اوکراین یکی از آنها بود. نهایتا در ۲۸ فوریه، ولودیمیر زلنسکی، رئیس‌جمهوری اوکراین در کاخ سفید در مقابل دوربین‌ها به‌شدت تحقیر شد. این رویداد نه‌تنها زلنسکی، بلکه به‌احتمال بسیار زیاد کل اتحادیه اروپا را در شوک فرو برد و این پیام را به همه‌ی بازیگران اروپایی رساند که از واشنگتن باد تازه‌ای می‌وزد.

سیاست های «دولت پنهان» در آمریکا 

می‌توان با نگاه طنز آمیز گفت که دونالد ترامپ با نمایش‌های سیاسی خود، متحدان اروپائی آمریکا را که برای دهه‌ها چشم‌بسته از سیاست خارجی واشنگتن پیروی کرده بودند، با نتیجه‌ اعمال خودشان مواجه کرد.

این وضعیت از منظر نگارنده بخصوص برای آن دسته از متحدانی که سیاست گسترش ناتو به شرق را، حتی بر خلاف منافع امنیتی خودشان، حمایت کرده بودند، به شدت دردناک به نظر می آید.

در حقیقت، استراتژی گسترش ناتو به شرق پس از پایان جنگ سرد به یاری جناح «دولت پنهان» در آمریکا طراحی شد. این جناح که متشکل از جنگ‌طلبان هر دو حزب دموکرات و جمهوری خواه که سخت مدافع منافع مجتمع اقتصادی- نظامی آمریکا بودند و در سیاست گذاریهای دولت های آمریکا نقش مهمی داشتند، این سیاست را از هنگام پیروزی جورج دبلیو بوش در سال ۲۰۰۱ به‌عنوان رکن اساسی سیاست خارجی آمریکا تعریف کرد.

جنگ اوکراین به‌وضوح نتیجه‌ی ادامه‌ سیاست گسترش ناتو به شرق است. پیش درآمد تاریخی این جنگ را می توان حادثه کودتای معروف به میدان «کیف» در سال۲۰۱۴ دانست که سقوط دولت «ویکتوریانوکوویچ» طرفدار روسیه را دربر داشت و برنامه های تدوین شده ابتدا پیوستن اوکراین به اتحادیه اروپا و در مرحله بعدی پیوستن اوکراین به ناتو را شامل می شد. «جو بایدن» همراه با متحدان اروپایی آمریکا به‌ویژه دولت آلمان، با تمامی توان وبه بهانه «دفاع از ارزش‌های غربی و آزادی»، از جنگ اوکراین با این انگیزه حمایت کردند که روسیه تضعیف و حتی در جنگ با شکست مواجه شود.

لوید آستین، وزیر دفاع وقت آمریکا، در نشست گروه تماس اوکراین در پایگاه هوایی «رامشتاین» آلمان، چندماه پس از شروع جنگ در فوریه ۲۰۲۲هدف این سیاست را چنین بیان کرد: «ما اوکراین را تا زمانی که روسیه دیگر قادر به حمله‌ی نظامی به هیچ کشوری نباشد ( یعنی ارتش روسیه زمینگیر شود)، حمایت خواهیم کرد». «انالنا بربوک»، وزیر امور خارجه آلمان حتی فراتر رفت و گفت: «روسیه به نابودی کشیده خواهد شد».

در مقابل، دونالد ترامپ در مبارزات انتخاباتی خود علیه کامالا هریس (نامزد دموکرات‌ها) بارها اعلام کرد که در صورت پیروزی، جنگ اوکراین را فوراً  متوقف خواهد کرد زیرا این جنگ پروژه‌ی «دولت پنهان» است که برای آمریکا هیچ سودی ندارد. در حقیقت و با دید جامع می توان گفت که دنیا پس از پیروزی ترامپ با دو آمریکا روبرو شده است. یکی آمریکای «دولت پنهان» و دیگری آمریکای با راهبرد «اول آمریکا» است.

لازم است که این واقعیت به طور جدی مد نظر قرار گیرد که با ظهور ترامپ و جریان ترامپیسم در ایالات متحده صف بندی سیاسی جدیدی در ساختار این کشور بوجود آمده است. دیگر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه در مقابل یکدیگر آنگونه که در تاریخ این کشور معمول بود قرار ندارند. بلکه با اتکاء به شواهد مهمی می توان گفت که در حال حاضر دو جناح طرفدار «دولت پنهان» و طرفدار راهبرد «اول آمریکا» در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند.

چهره‌های برجسته جناح «دولت پنهان» مانند جان بولتون، دیک چنی ، پل ولفوویتس، ویکتوریا نولند و دیگران که همگی از اعضای حزب جمهوری‌خواه هستند، حتی در هنگام  انتخابات اعلام کردند که از دونالد ترامپ حمایت نخواهند کرد و رأی خود را به کامالا هریس خواهند داد. این دو جناح هردو از راهبردهای متفاوتی دفاع می کنند، اما هر دو با یکدیگر یک وجه مشترک قاطعانه دارند و آن هم ادامه سلطه گری ایالات متحده و مستحکم نمودن موقعیت آمریکا به عنوان تنها قدرت هژمونیستی در جهان تک قطبی می باشد.

جناح «دولت پنهان» (Deep State) در ایالات متحده بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد سیاستی را در پیش گرفت که هدف آن انزوای اقتصادی و سیاسی روسیه در جهان و تبلیغ ایده روسیه به‌عنوان دشمن اصلی غرب در جهان غرب و دنیای جنوب بود . این سیاست، که حمایت کامل متحدان اروپائی و آسیائی آمریکا را به همراه داشت، برای تثبیت نظم تک‌قطبی تحت سلطه آمریکا طراحی شده بود. جنگ های گوناگون در یوگسلاوی در ۱۹۹۹و سپس از ۲۰۰۱ به بعد در افغانستان، در عراق، در لیبی، در سوریه و تبدیل درگیری هسته ای با ایران به یک چالش جهانی جزو اقدامات خرابکارانه این جناح مسلط در آمریکا بود که سبب کشته شدن میلیونها انسان در یوگسلاوی و بخصوص درخاورمیانه شد.

اما گسترش ناتو به شرق به معنی ورود کشورهای عضو سابق بلوک شرق و همبسته با اتحاد جماهیر شوروی که در حال حاضر با روسیه هم مرز می باشند به سازمان نظامی ناتو نیز به رکن مهمی از راهبرد طرفداران "دولت پنهان" تبدیل شد. بدین منوال آمریکا موفق شد در سه دهه اخیر با ایجاد پایگاه های نظامی در مرزهای گوناگون فدراسیون روسیه و استقرار موشکهای بالستیک در این کشورها، حلقه تحدید هسته ای  روسیه را هربار تنگ تر کند.

اما ورود اوکراین به ناتو از منظر روسیه و رهبر سیاسی آن ولادیمیر پوتین به عبور خط قرمز این کشور تعبیر شد، زیرا با ایجاد پایگاه نظامی ناتو در اوکراین و استقرار موشکهای بالیستیک در مرز غربی روسیه در۵۰۰ کیلومتری مسکو، آمریکا می توانست روسیه را به موقعیت شاخ مات هسته ای در آورد. مسکو هدف پنهانی این راهبرد جناح ضد روسی «دولت پنهان» را به تهدید بسیار شدید امنیتی علیه روسیه تعبیر نمود و پس از اینکه از طریق هشدارهای جدی موفق به جلوگیری از این پیشروی خطرناک نشد، در فوریه ۲۰۲۲ دست به حمله نظامی به اوکراین زد که بدون شک اقدامی در راستای پایمال نمودن حقوق بین الملل است.

 راهبرد «اول آمریکا» ترامپ 

جناح نوظهور ترامپیسم با راهبرد «اول آمریکا» بدنبال اقدامات هرچه سریعتر که به حداقل رسانیدن هزینه ها و حد اکثر نمودن سود برای آمریکا منجر شود، می باشد. از دیدگاه دونالد ترامپ به‌عنوان یک سرمایه دار کار کشته، سیاست تقابل نظامی با روسیه باعث افزایش هزینه‌های نظامی آمریکا می‌شود و در عین حال مانع بزرگی نیز برای سرمایه‌گذاری شرکت‌های آمریکایی در معادن غنی  روسیه شده است. علاوه بر آن دفاع از امنیت  اروپا و قراردادن اروپا زیر چتر هسته ای آمریکا شامل هزینه های سنگینی برای آمریکا می شود که می توان در صورت عادی سازی روابط با روسیه آنها را صرفه جویی کرد.

لذا ترامپ علنا و در اسرع وقت اعلام نمود که اروپا در آینده خود مسئولیت امنیت برای خود را به عهده بگیرد و آمریکا دیگر حاضر به تقبل هزینه امنیت اروپا نخواهد بود. البته شاید ترامپ نادیده بگیرد که اروپا در مقابل ایجاد امنیت  تبعیت بی چون و چرا وهمه جانبه از آمریکا را عملا در دستور کار خود قرار داده و از این طریق به تثبیت هژمونی آمریکا در جهان کمک بزرگی کرده است.لذا  آمریکا در صورت کنار گذاردن ایجاد امنیت برای اروپا، یکی از ارکان بسیار مهم سلطه گری در جهان را از دست خواهد داد.

اگر اروپا مسئول ایجاد امنیت نظامی برای خود شود، معلوم نیست که در این صورت چرا از سیاستهای سلطه گری آمریکا در جهان حمایت کند و برای نمونه چرا به ثبات دلار به عنوان پول جهانی کمک کند و چرا در عوض پول قدرتمند خود یعنی یورو را به عنوان پول جهانی دوم رونق ندهد. در هرصورت باید در آینده منتظر اینگونه عکس العمل ها از جانب اروپا در قبال راهبرد "اول آمریکا" ی ترامپ بود. بنابراین کاملا ضروری بنظر می رسد که صف بندی جدیدی سیاسی در آمریکا را که ما پس از موفقیت ترامپ در انتخابات شاهد  آن هستیم، در تحلیلهای سیاسی ملاحظه کنیم، زیرا در غیر اینصورت قطعا با اشتباهات بزرگی روبرو خواهیم شد، همانگونه که تغییر سیاست دولت جدید ایالات متحده در مقابل روسیه و اروپا همه دولت‌ها، رسانه‌ها و تا حدی حتی کارشناسان امنیتی و صاحب نظر کشورهای اروپایی را کاملاً غافلگیر و حتی متحیر کرد.همگی آنها پس از رسوایی ۲۸ فوریه در کاخ سفید، بیشتر به گمانه‌زنی در مورد آنچه که واقعاً در واشنگتن اتفاق افتاده بود پرداختند و نتیجه گیری های منطقی از آن واقعه اهمیتی ندادند.

آنها در این زمینه هنوز هم در ابهام به سر می برند و به نظر می‌رسد که تا کنون هم مواضع سیاسی ترامپ را جدی نمی‌گیرند و به‌طور ناامیدانه تلاش می‌کنند تا این تغییرات جدید از واشنگتن را تحت عناوین رمزآلودی از قبیل اینکه «ترامپ غیرقابل پیش بینی» است و او «فردی نامنظم و غیر قابل اطمینان است» کم‌اهمیت جلوه دهند.آما با توجه به صف بندی جدید و منطق راهبرد "اول آمریکا" می توان چرخش غیرقابل تصور ترامپ به سمت همکاری با فدراسیون روسیه را درک نمود و توضیح داد. این چرخش از منظر نگارنده اگر چه به دنبال کسب منافع کوتاه مدت ایالات متحده می باشد، با عملکرد در جهت راهبرد "اول آمریکا" کاملا مطابقت دارد و همان‌طور که در ادامه نشان داده خواهد شد، از انسجام فکری نیز برخوردار است.

از این منظر، همکاری با روسیه می‌تواند برای آمریکا دو مزیت عمده داشته باشد: اول کاهش وابستگی در تأمین منابع طبیعی استراتژیک به جمهوری خلق چین از طریق سرمایه گذاری در تولید مواد معدنی در روسیه و دوم نیز ایجاد شکاف میان مسکو و پکن و ممانعت از اتحاد استراتژیک این دو کشور بزرگ هسته ای است.

اما برای تحقق این اهداف ترامپیست ها، می بایست ابتدا جنگ اوکراین در اسرع وقت خاتمه یابد و سپس تضمین های امنیتی برای اوکراین و حتی هزینه‌های بازسازی این کشور به عهده‌ی اروپا گذاشته شود. این سیاست ترامپ اتحادیه اروپا را به موقعیت بحرانی کشانده است، به‌طوری‌که دولتهای اروپایی اکنون با افزایش هزینه‌های نظامی سرسام آور روبرو هستند. دراین فاصله دولت ترامپ به‌طور کامل حمایت نظامی از اوکراین را متوقف کرد تا نشان دهد که در رسیدن به هدف برقراری آتش بس در جنگ اوکراین کاملاً جدی است. 

راهبرد همکاری با روسیه 

همانطوری که در بالا آورده شد جناح « دولت پنهان» در ایالات متحده پس از پایان جنگ سرد بشدت سیاست بحران زا و آتش افروز ضد روس و محاصره هسته ای روسیه را دنبال کرد که تشدید رقابت تسلیحاتی جهانی به نفع مجتمع نظامی- صنعتی ایالات متحده و بسیاری اهداف دیگر از جمله جنگ اوکراین از آن بیرون آمد.

از منظر استراتژی «اول آمریکا»ی دونالد ترامپ، این سیاست هرچند رقابت تسلیحاتی را تشدید کرده و منافع اقتصادی قابل‌توجهی را برای مجتمع نظامی-صنعتی آمریکا تضمین می‌کند، اما همزمان هزینه‌های قابل‌توجهی ازجمله هزینه‌های امنیتی متحدان آمریکا، به‌ویژه در اروپا که ایالات متحده مجبور بود در ازای وفاداری و پیروی کورکورانه آنان بپردازد را نیز به همراه دارد.علاوه بر این، این استراتژی تقابلی، راه را برای سرمایه‌گذاری شرکت‌های آمریکایی در بهره‌برداری از منابع گسترده روسیه که شرکت‌های فناوری آمریکا به‌شدت به آنها نیاز دارند مسدود کرده بود.

لذا از منظر راهبرد "اول آمریکا" و هدف دسترسی فوری به  منابع افزایش ثروت از طریق همکاری با فدراسیون روسیه، دونالد ترامپ راهبرد عکس راهبرد تقابلی جناح "دولت پنهان" را دنبال نمود و به‌جای تحریم دائمی روسیه، همکاری با این کشور را در دستور کار خود قرار داد که بتواند از مزایای اقتصادی و ژئوپلیتیکی آن برای آمریکا استفاده نماید، ازجمله اینکه این راهبرد کاهش وابستگی به واردات مواد خام استراتژیک از جمهوری خلق چین و علاوه برآن هم امکان واقعی ایجاد شکاف میان روسیه و جمهوری خلق چین را در بر دارد.اینکه آیا این اهداف می‌توانند به همان گونه ای که دولت جدید آمریکا تصور می‌کند، محقق شوند یا نه، موضوعی جداگانه است.

در هر صورت ایده همکاری با روسیه از منظر سیاست "اول آمریکای" دونالد ترامپ از دو جهت منطقی به نظر میرسد.نخست صرفه‌جویی در هزینه‌های نظامی و گسترش روابط اقتصادی سودآور با روسیه است. بدین منظور ابتدا باید جنگ اوکراین هرچه زودتر خاتمه یابد حتی با قبول شرایطی که مورد نظر پوتین می باشد و ثانیاً تضمین امنیت اوکراین پس از پایان جنگ است که احتمالا ًبازسازی آن به عهده متحدان اروپایی خواهد بود یعنی منافع برای آمریکا تامین و هزینه ها برای اروپا گذاشته شود. 

ادامه دارد 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی