مجید معارفوند
خطرناکترین چیز در این خانه، ساعت است
با آن عقربههایش
که لایهلایه از من برمیدارد
و به سطل زباله میریزد!
پیشدرآمد:
شعر کوتاه، فراتر از یک گونه ادبی، پاسخی است خلاقانه به زندگی انسان امروزی و شرایط او که شاعر بهواسطه واژه و تصویر، بر پرده ذهن مخاطب به نمایش میگذارد. حال با این نگاه و تمرکز بر ۳ عنصر انسان، زمان، تنهایی در دنیای امروز، خوانشی خواهیم داشت از یکی از اشعار «حمیدرضا شکارسری» که از سرآمدان شعر آزاد کوتاه است.
نگاه اول: انسان امروزی و زمان بهمثابه دشمن
در این شعر، ساعت ابزاری برای نظمبخشی یا برنامهریزی نیست، بلکه موجودی تهدیدگر است. خطری در کمین که انسان معاصر را در چرخه بیوقفه مصرف، تکرار و فرسودگی، گرفتار نشان میدهد و زمان نه تنها در خدمت او نیست بلکه علیه اوست. ساعت در این شعر، موجودی شکارچی است که با عقربههایش لایهلایه شاعر را برش میزند و این اتفاق نه بهیکباره بلکه آرام و بیرحمانه است و شکنجهای مداوم را دربردارد.
نگاه دوم: تنهایی و انزوا در خانه
شاعر از «این خانه» حرف میزند. مکانی آشنا که دیگر پناه نیست و برخلاف تصوری که ما از خانه داریم، به محیطی تهدیدآمیز تبدیل شده است؛ محلی برای فرسایش تدریجی. این تصویر با وضعیت انسان معاصر که روزبهروز تنها و منزویتر میشود، بسیار منطبق است. انسانی که در چهاردیواریِ خودش هم در امان نیست و در خانه توسط شیئ که باید در خدمت او باشد، تهدید میشود. این بیم، نه تنها آرامش شخصی بلکه آسایش محیطی را نیز از او سلب کرده است.
نگاه سوم: ترس از مرگ، آن هم مرگ تدریجی
در این شعر، مرگ، ناگهانی نیست. اتفاقی تدریجی است که لایهلایه شکل میگیرد و شاعر از یک فروپاشی گامبهگام میگوید. ترس وجودی انسان امروزی از مرگی که ساعتبهساعت اتفاق میافتد، ترس از ناپدید شدن بیصدا، بیاثر شدن و تهی شدن لحظهبهلحظه و اینکه عقربهها بخشی از او (من) را به سطل زباله میریزند. این بیان، حس بیمصرف شدن، بیارزش شدن و نهایتاً نابودی را همراه دارد.
نگاه آخر: بی ارزشی وجودی با نماد سطل زباله
«سطل زباله» در این شعر، نماد بیارزشی است. شاعر در این شعر، نهتنها زمان را از دست میدهد، بلکه لایههایی که بهواسطه زجر عقربهها از او برمیدارند، ارزش نگهداری هم ندارد. در واقع هستی و چیستی او تکهتکه و دمادم دور ریخته میشود. این تصویر، یعنی مرگ توام با بیارزش شدن، یکی از تلخترین بازتابهای اضطراب روان انسان معاصر است.
نتیجه:
در جهانی که زمان از ما عبور میکند، این شعر آزاد کوتاه، روایتی تمثیلی از حال انسان معاصر است. انسانی تنها، محصور در زمان، درگیر فرسودگی تدریجی و آمیخته با ترسی پنهان، اما فراگیر از ناپدید شدن توأم با بیارزشی. در این شعر، انتخاب ساعت بهجای مرگ یا نیستی، آن را از حالت کلیشه خارج کرده و در عین سادگی، اثربخشی شاعرانه بالایی به آن بخشیده است.

شما چه نظری دارید؟