مروری بر سرنوشت جلال‌الدین خوارزمشاه 

دکتر آمنه ابراهیمی
 

«شمشیر او پس از مرگش در رودخانه‌ای افتاد و هر سال در شب‌های تار می‌درخشید.» این تکه‌ای است از افسانه‌ای که بعد از جلال‌الدین خوارزمشاه و مقاومتهای مکرر و خستگی ناپذیرش در برابر هجوم دهشتناک مغولان بر زبانها جاری شد. مردی که در افسانه‌های خراسان و آذربایجان یک پهلوان رویین تن است و با خیانت از صحنه کنار زده شده است و در افسانه‌های ترکان نماد مقاومت در برابر مغولان است .در قصه‌های کردی نیز او را به شکل عقابی سفید تصور کرده‌اند که در آسمان ناپدید شده است. جلال‌الدین کسی است که به گفته رشید الدین فضل‌الله همدانی؛ مورخ مشهور دوره مغول؛ در هنگامه‌ی مغول چون باد می‌گریخت و همچون آتش باز می‌گشت و به گفته برخی چنگیز از شجاعت او انگشت حیرت به دهان گرفته بود.

   از نخستین رویارویی‌ها تا پایان ایستادگی‌هایش:
  جلال‌الدین خوارزمشاه؛ آخرین چهره از سلسله خوارزمشاهیان؛ یکبار پدرش محمدخوارزمشاه را در برابر سپاه مغول در دشت قپچاق نجات داده بود. این نخستین رویارویی پدر را آنچنان ترساند که از این پس او با آشفتگی و استیصالِ تمام و در حالی که دل به فال و طالع بینی بسته بود و مدتی سرگردان می‌گریخت، در جزیره‌ی آبسکون از مرض ذات الجنب/ سینه پهلو جان باخت. او را بی‌کفن و لای پیراهنش به خاک سپردند. جلال‌الدین که همراه پدر بود، پس از این به سوی خوارزم رهسپار شد تا بر مسند قدرت قرار گیرد. اما او در ابتدا، کاری در خوارزم از پیش نبرد و وقتی که از خطه‌ی خراسان می‌گذشت و دستجاتی از مغولان را شکست می‌داد، امیدی را در دلها رویاند و باعث شد مردم علیه مغولان وارد عمل شوند و حتی در نیشابور داماد چنگیز را بکشند. از آن سو چنگیز که از او هراسیده بود، دسته‌ای را به رهبری شیکی قوتوگو به مقابله‌اش فرستاد. او این بار هم در نبرد پروان پیروزمندانه بیرون آمد. این پیروزی آنچنان مهم و بزرگ بود که از این پس در اذهان چهره‌ای نجات‌بخش و اساطیری یافت و پشتوانه‌ای شد برای مردم درمانده و مستأصل که در برابر هجوم دهشتناک مغول در پی جان پناهی می‌گشتند. 
با این حال پیروزی جلال‌الدین در پروان پایدار نبود و درگیری سپاهش بر سر غنمیت‌ها و عدم تدبیر جلال‌الدین در مورد مردان همراهش، او را که مغولان به تعقیبش برخاسته بودند، به کناره‌ی سند کشاند. در اینجا عبور معجزه‌وار اسبش از سند، این رود خروشان او را نجات داد در حالی که حرم و کسانش آن سوی رود به دست مغولان افتادند. بدین ترتیب جلال‌الدین مدتی در هند به سر برد و لشکرکشی های بیهوده‌ای را ترتیب داد و بالاخره با جمع آوری سپاهیانی به ایران بازگشت. درگیری‌های او با حاکمان محلی و ادعای برادرش برای سلطنت، در ایران آشفته‌ی آن روزگار چندان ثبات و آرامی پایدار پدید نیاورد. وی مدتی نیز در آناتولی، شام و گرجستان ترکتازی کرد و پس از گذشت مدتها افت و خیز، سرانجام سپاه او در نزدیکی دیار بکر  تارو مار شد. از اینجا به بعد از او و سرنوشتش خبری متقن در دست نیست و سرانجامش در غبار افسانه‌ها و داستانها گم شد.
 یک وجه این افسانه‌سازی و اسطورگی درباره او این است که مرگش باور نشد و پهلوانگیش از یادها نرفت. در واقع  ذهنیت عامه او را به میان قصه‌ها برد تا با یادش؛ هر چند خیالی ودور از دسترس؛ دلگرم شود. گرچه برخی گفتند او را کردی به طمع لباسها و زیور شاهانه‌اش کشته و انتقام کشته شدن کردان را بر دست جلال‌الدین گرفته است و برخی گفتند او آواره سر  همچون شیخ و درویشی در کوه زیسته است. در رسائل و متون تاریخی نیز بازتابی از این قصه پردازی راجع به سرنوشت جلال‌الدین مندرج است. در رساله اقبالیه از رکن الدین علاءالدوله سمنانی آمده که شیخی گفته است سلطان جلال‌الدین در سلک رجال الله درآمد و مدتی در یکی از دهات بغداد به پینه دوزی اوقات گذرانید تا به جوار رحمت الهی پیوست. همین حکایت در تذکره الشعرای دولتشاه سمرقندی نیز نقل شده، آنجا که سمرقندی می‌گوید جلال‌الدین به حلقه درویشان پیوسته و به حرفه پینه‌دوزی مشغول شد و شصت سالی پس از ۶۲۸ه.ق زنده بوده است. 
   اما آنها که مرگ  این پهلوان امیدبخش و نجات دهنده را باور نکردند، همچنان در جای‌هایی گرد جلال‌الدین‌هایی آرمانی جمع شدند تا بار دیگر در برابر مغولان بایستند. یک بار در اسپیدار خراسان در زمان جانشین چنگیز(اکتای) مردی ادعا کرد جلال‌الدین است و مغولی که جلال‌الدین را می‌شناخت متوجه شد که ادعای او دروغ است. شورش این جلال‌الدین طولی نکشید و به دست مغولان سرکوب شد. شورش دیگری نیز در کرمان در نزدیکی ماهان در زمان منگوقاآن روی داد. این بار کسی از یاران نزدیک جلال‌الدین ادعا  کرد که جلال‌الدین است. این فرد می‌دانست که وی چه ویژگی‌هایی داشته و از این رو خود را شبیه او آراسته بود. با این همه این شورش نیز سرکوب و خطرش دفع شد. 
     اما شاید پررنگ ترین حسرت نبود جلال‌الدین؛ غیر از احساسی که در دل مردم ایران موج می‌زد؛ متعلق به ملک اشرف حاکم شام باشد. کسی که  قبلاً تقاضای کمک جلال‌الدین را رد کرده بود. وی در قبال شادی اطرافیانش برای مرگ جلال‌الدین گفت:« به من تهنیت می‌گویید و شادی می‌کنید! به زودی زیان نبودن او را خواهید دید. به خدا قسم که این شکست او سبب داخل شدن تتار به بلاد اسلام خواهد شد. این خوارزمی بر مثال سدی بود در بین ما و یأجوج و مأجوج.  » پهلوانی که یک بار ده شبانه روز با مغولان ستیز کرد و سپاه در همه جا با او بودند و گاه از اسب پیاده می شدند و با شمشیر می  جنگیدند و در همان حال که مشغول جنگ بودند، قضای حاجت می‌کردند. 

فرزندانی که در غبار تاریخ گم شدند: 
  از جلال‌الدین چند فرزند باقی ماند که در تاریخ به انحای مختلف گم شدند و همچون پدر اثری تاریخ ساز  از خود باقی نگذاشتند. گفته‌اند  او پسری داشت که در سه سالگی از دست داد و دختری که مادرش از خانواده‌ی اتابکان فارس بود و سلطانی از سلجوقیان آناتولی از او خواستگاری کرد و جلال‌الدین دختر را بدو نداد. دختر دیگر او در مغولستان بزرگ شد. او را مغولان در بیست و نه سالگی به ملک صالح؛ پسر صاحب موصل؛ به زنی دادند. این دختر از همسری است که در کنار سند در وقت عبور جلال‌الدین به دست مغولان افتاد و آن روز این دختر دو سال بیشتر نداشت. همسر جلال‌الدین به همسری جرماغون درآمد و دختر همراه هلاکو به ایران آمد و در موصل ازدواج کرد. پسر دیگر او منگ طوی شاه بود که به یک روایت به دست مغولان اسیر و گردن زده شده  
است.
بر اساس آنچه آمد باید گفت یاد و خاطره‌ی جلال‌الدین خوارزمشاه، پهلوانی این چنین یکه و تنها و بی‌جانشینی همتراز ،به طرزی افسانه‌وار در یاد مردم ایران مانده است. این ماندگاری حتی در ذهنیت مغولان به طرزی خاص تا به امروز باقی است. چرا که  پیروزی او در پروان آن چنان بوده که هنوز در مغولستان امروزی مغولان فرشته‌ای را که آنها را در برابر جلال‌الدین نجات بخشیده است، ستایش می‌کنند. 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی