محمد بن سعد کاتب ۶
ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی
نماز
۷ـ عبدالله بن مسعود گوید: پیامبر(ص) نماز میگزارد و چون به سجده میرفت، حسن و حسین بر پشت آن حضرت سوار میشدند و اگر کسی میخواست مانع بشود، اشاره میفرمود که آزادشان بگذارند. چون نماز تمام شد، آن دو را بر دامن خود نشاند و فرمود: «هر کس مرا دوست میدارد، باید این دو را دوست بدارد.»
۸ـ ابوهریره گوید: پیامبر(ص) با ما نماز عشا میگزارد و چون به سجده میرفت، حسن و حسین بر پشتش سوار میشدند و چون میخواست سر از سجده بردارد، آن دو را با دست خود میگرفت و با نرمی بر زمین مینهاد و چون دوباره به سجده میرفت، آنان همان کار را تکرار میکردند. هنگامی که نماز تمام شد، یکی را روی یک ران و دیگری را بر ران دیگر خویش نشاند. من برخاستم و نزدیک رفتم و گفتم: «ای رسول خدا، اجازه میدهید آن دو را ببرم؟» فرمود: نه. در این حال برقی در آسمان درخشید، پیامبر به آن دو فرمود: «پیش مادرتان بروید.» درخشش برق تا هنگامی که آن دو به خانه وارد شدند، ادامه داشت.
۹ـ عبدالله بن شداد گوید: پیامبر(ص) در یکی از نمازها، چون سر به سجده نهاد، حسن یا حسین [مهدی بن میمون گفته است: بیشتر گمان میکنم حسین بود] بر گردن پیامبر سوار شد. رسول خدا سجده خود را چنان طول داد که مردم پنداشتند برای حضرت اتفاقی افتاده است و چون نماز را تمام کرد، گفتند: «ای رسول خدا! چنان سجده را طول دادی که پنداشتیم موضوعی پیش آمده است.» فرمود: «این پسرم مرا غافلگیر کرد، خوش نداشتم شتاب کنم تا کار او سپری شود.»
دوستی
۱۰ـ ابوهریره گوید: پیامبر(ص) فرمود: «هر کس آن دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هر کس آن دو را دشمن بدارد، مرا دشمن میدارد»، یعنی حسن و حسین را.
۱۱ـ ابوحازم گوید: پدرم بیش از ده بار از ابوهریره از پیامبر(ص) روایت کرد که: «هر کس حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هر که آن دو را دشمن بدارد، مرا دشمن میدارد.»
۱۲ـ یعلی عامری گوید: همراه رسول خدا(ص) به میهمانی رفتم؛ پیامبر پیشاپیش قوم حرکت میکرد، ناگاه به حسین برخورد که با پسربچهها سرگرم بازی بود. پیامبر(ص) آهنگ گرفتن او کرد و کودک شروع به گریز کرد و به اینسو و آنسو میگریخت و پیامبر همراه او میخندید. سرانجام او را گرفت، یک دست خود را پشت گردن و دست دیگرش را زیر چانه کودک گذاشت، آنگاه لب بر لب حسین نهاد و او را بوسید و فرمود: «حسین از من است و من از حسینم. هر که حسین را دوست بدارد، خدا را دوست داشته است. حسین سبطی از اسباط است.»
۱۳ـ یعلی عامری گوید: حسن و حسین در حال دویدن و پیشی گرفتن بر یکدیگر به حضور پیامبر(ص) آمدند. رسول خدا هر دو را در آغوش کشید و فرمود: «فرزند مایة بخل ورزیدن و ترسیدن است…»
۱۴ـ ابوسعید خدری گوید: پیامبر(ص) فرمود: «حسن و حسین دو سَرور جوانان بهشتاند.»
۱۵ـ ابنعباس گوید: پیامبر(ص) حسن و حسین را که کودک بودند، تعویذ میفرمود. و چنان بود که گفت: «دو پسرم را بیاورید تا آنان را با همان دعاها که ابراهیم دو پسرش اسماعیل و اسحاق را تعویذ میکرد، در پناه خدا قرار دهم.» آنگاه حسن و حسین را در آغوش گرفت و گفت: «شما را از شر هر شیطان و هر گزنده و هر چشمزخم در پناه کلمات تامّة خدا قرار میدهم.»
مباهله
۱۶ـ ازرق بن قیس گوید: اسقف نَجران همراه عاقب به حضور پیامبر آمد. رسول خدا(ص) اسلام را بر آنان عرضه داشت. گفتند: «ما پیش از تو مسلمان بودهایم.» فرمود: «اسلام سه چیز را از شما منع کرده است: نخست این گفتارتان را که خداوند فرزند برای خود برگزیده است؛ دوم خوردن گوشت خوک؛ سوم سجده کردن برای بت.» آنان گفتند: «پدر عیسی کیست؟» خداوند این آیه را نازل فرمود: «همانا مَثَل عیسی در پیشگاه خدا، چون آدم است که نخست پیکرهاش را از خاک بیافرید و سپس فرمود باش و چنان شد…»(آلعمران،۵۹ـ۶۲). سپس پیامبر آن دو را به مباهله دعوت کرد و خود دست فاطمه و حسن و حسین را گرفت و فرمود: «اینان پسران مناند.» اسقف نجران و عاقب در خلوت، رایزنی کردند و یکی به دیگری گفت: «با او چنین مکن که اگر پیامبر باشد، چیزی برای ما باقی نمیماند.» سپس به حضور پیامبر آمدند و گفتند: ما را نیازی به اسلام و مباهله نیست، آیا پیشنهاد سومی نیست؟» فرمود: «پرداخت جزیه.» پذیرفتند و برگشتند.
۱۷ـ قتاده گوید: چون پیامبر(ص) خواست با نمایندگان مردم نجران مباهله کند، دست حسن و حسین را گرفت و به فاطمه فرمود: «دنبال ما بیا.» دشمنان خدا که چنین دیدند، بازگشتند.
محبوبترین
۱۸ـ از حسین بن علی نقل شده: بالای منبر که عمر بن خطاب بر آن نشسته بود، رفتم و گفتم: «از منبر پدر من فرود آی و بالای منبر پدر خودت برو.» گفت: «پدر من منبر نداشت» و همان بالای منبر مرا کنار خود نشاند. چون از منبر فرود آمد، مرا با خود به خانهاش برد و گفت: «پسرکم! آن سخن را چه کسی به تو آموخت؟» گفتم: «کسی به من نیاموخت.» گفت: «چه خوب است گاهی پیش ما بیایی و بر ما محبت کنی.» و [روزی دیگر] در حالی که دست بر سر خود نهاد، گفت: «این شرفی که میبینی بر سر ما سایه افکنده، نخست خداوند و سپس شما آن را فراهم آوردهاید.»
۱۹ـ عمرو عاص در سایه کعبه نشسته بود، ناگاه متوجه حسین بن علی شد که میآمد، گفت: «این شخص محبوبترین مردم زمین در نظر اهل آسمان است.»
۲۰ـ مردی پیش عمرو عاص آمد و گفت: «بر عهده من آزادکردن بردهای از تبار اسماعیل است، چه کنم؟» عمرو پاسخ داد: «من جز حسن و حسین کسی را از آن تبار نمیدانم.»
۲۱ـ ابن دینار گوید: هر گاه کسی پیش [عبدالله] بن عمر میآمد و میگفت: «بر عهده من آزادکردن بردهای از اعقاب اسماعیل است، چه کنم»، میگفت: «از حسن و حسین بپرس.»
۲۲ـ ابومهزم گوید: همراه ابوهریره در تشییع جنازه بودیم و چون برگشتیم، حسین(ع) خسته شد و در راه بر زمین نشست. ابوهریره شروع به زدودن خاک از پاهای حسین با گوشة جامه خود کرد. حسین فرمود: «تو این چنین میکنی؟» ابوهریره گفت: «آزادم بگذار؛ به خدا سوگند اگر آنچه من درباره تو میدانم مردم بدانند، تو را بر گردن خود سوار میکنند.»
۲۳ـ ابوزیاد مدرک گوید در نخلستان ابنعباس مزدور بودم؛ ابنعباس و حسن و حسین آمدند. نخست در باغ گردشی کردند و اطراف را نگریستند، سپس کنار سنگابی آمدند و نشستند… آنگاه برخاستند و چون مَرکب حسن را آوردند، ابنعباس رکاب گرفت و او را بر مرکب نشاند. پس از آن مرکب حسین را آوردند، همانگونه رفتار کرد. چون آن دو رفتند، گفتم: «تو از ایشان بزرگتری، برای آنان رکاب میگیری و روپوش مرکب را برایشان صاف و هموار میکنی؟» ابنعباس گفت: «آیا میدانی این دو کیستند؟ اینان پسران رسول خدایند. آیا این کار که رکابشان را بگیرم و روپوش مرکوب را هموار کنم، از نعمتهای خدا به من نیست؟»
۲۴ـ رزین بن عبید گوید: خود شاهد بودم که علی بن حسین[ع] پیش ابنعباس آمد و ابنعباس گفت: «درود و خوشامد بر پسر کسی که محبوب من بود.»
*طبقاتالکبری، ج۵ (نشر فرهنگ و اندیشه)

شما چه نظری دارید؟