چرا بیمه تکمیلی بازنشستگان، تکمیل نیست؟
اکبر علیزاده اعتمادی: بازنشستگان فقط از یک حقوق ثابت برخوردارند و بر خلاف شاغلان، از بسیاری مزایا نظیر سبدهای کالای فصلی یا مناسبتی، حق ماموریت، عیدی تا سقف ۳ برابر حداقل حقوق، اضافه کاری، حق ناهار، ایاب و ذهاب، و البسه بهرهمند نیستند و این در حالی است که آنان در دورهای از عمر خود به سر میبرند که رسیدگی به مسائل درمانیشان باید در اولویت و در سطحی بسیار بالاتر قرار گیرد، اما متاسفانه، به مصداق «هر سال دریغ از پارسال»، مشکلات و محرومیتهای آنان در زمینه درمانی و بیمه تکمیلی همچنان رو به افزایش است و مهمترین چالشها و دغدغههای آنان در این زمینه عبارتند از:
ـ افزایش سالانه و مستمر تعرفه ویزیت پزشکان.
ـ سهم فرانشیز بالای داروها.
ـ محدودیت سقف تعهدات بیمه تکمیلی در پرداخت هزینههای آزمایشهای پزشکی، درمانهای سرپایی و انواع عملهای جراحی.
بازنشستگان بارها خواستار بازنگری جدی در قراردادهای بیمه تکمیلی و افزایش پوششها، متناسب با هزینههای واقعی درمانی شدهاند که انتظار میرود مسئولان ذیربط و شرکتهای بیمه، رفع این دغدغههای اساسی را با جدیت دنبال کنند و گامهای عملی برای بهبود وضعیت درمانی و رفاهی این قشر شریف و زحمتکش بردارند.
از فضیلتهای فراموش شده...
تقدیر شما
تلاش شما است!
باقر رشادتی: آنقدر زیاد آه نکشید که آه امانتان را ببرد و در خوزلان دل ویرانهتان دوده ببندد! دچار هوای سرد و برف و بارانی یأس نشوید. راهتان را در گسترهی غم کم نکنید. پایههای دیوارههای دلتان را، آوار ننمایید. نشانههای خود را در دیگران نجویند. عقل از پس رسیده به درد نمیخورد. خود کرده چه تدبیر سازد؟ پنجرههای زیادی برای نفسکشیدن پیشرو باز میشوند. با فریب خویشتن، به زندگی ادامه ندهید. هر آنکس که یک بار گول بخورد، هزار بار راه گم میکند. با خواهشهای هزاررنگ و هزار آهنگ در عرض یک ساعت، انگار هزار آدم هستید: به محض آغاز، پایان را نشانه نگیرید و با بردباری موانع را از سر راهتان بردارید. تقدیر شما، رنج و سعی شما است!
خیال سبز رسیدن
به نور خدا!
زندانی زندگی هستم و راه خلاصی از این زندان نمیدانم! روزنه ای که از زندان زندگی به «بهار آزادی» باز گشوده شده است، اندازه عبور من نیست و بوی غور زندگیای را که با دست خود ساختهام، اندک اندک ریشه در رگهایم میدواند و گمان میبرم طولی نخواهد کشید که راه نفس کشیدنم بسته شود!
آتش در ژرفای وجودم زبانه میکشد و شعلههای آن لحظه لحظههای زندگیم را میسوزاند!
ققنوس خاکستر جان سوختهام، پر پرواز گشوده است و شوق دیدار دارد. میاندیشم او حتی میتواند از هزار لای بسیار مانعهای پیش رو هم بگذرد تا در آبی آسمان، رد خدا را بگیرد که خیال سبز رسیدن به نور خدا، آرامم میکند. انگار همین امروز از زندان زندگی رهایی خواهم یافت، تاریکی زندان زندگی با رسیدن به نور خدا، صبح سپید یلدا است.
کودکی و درختان آلبالو و گیلاس!
شوهر خواهر بزرگم باغبان بود. تابستانها که مدارس تعطیل میشد و موسم چیدن آلبالو و گیلاس فرا میرسید، خودم را قاطی کارگران فصلی میوهچین میکردم تا با یک تیر ۲ نشان بزنم، اول اینکه به شوق وافر بالارفتن از درخت برسم. دوم اینکه یکی دو نفر دوست باب میل خویش پیدا کنم.
در یکی از این روزهای آلبالو و گیلاس چینی بود که از بالای درخت به زمین افتادم و بعدهاخواهرم مریم میگفت وقتی به من خبر دادند گفتم که حتماً از خدا و رسول اکرم (ص) کمک خواسته است که خوشبختانه «پروین خانم» سر بزنگاه و درست بموقع به دادم رسیده بود.آشنایی من با ستاره «هفت خواهران» مربوط به آن سالهای دور زمان کودکیام بود!

شما چه نظری دارید؟