سعید سعیدی: آقای رضوانی از مشتریان قدیمی و وفادار خواروبارفروشی است؛ که در گذشتهای دور به عنوان پیمانکار در اداره آب کار میکرده است؛ و هر چند روز یکبار با دوچرخهاش، که جز جداییناپذیر آمد و شد اصفهانیها در شهر است؛ در مغازه حاضر میشود.
او که در خانه باغ بزرگی ساکن است؛ از میوههای نوبرانه حیاط خانهاش در تابستان و پاییز حلقه دوستان را بیبهره نمیگذارد، اما در نوبتی از حضورش کار منحصر به فردی انجام داد و در خورجینی که همیشه میوه در آن میگذاشت؛ این بار یک «فشارسنج خون» با خود به همراه آورده بود! او همچون یک دانشآموخته پرستاری با مهارت فشار خون همه را اندازه گرفت، و چه اقدام سنجیدهای انجام داد، زیرا اغلب افراد دچار افزایش یا کاهش فشار خون بودند، و جالب اینکه در هر مورد، توصیههای غذایی و رفتاری نیز تجویز میکرد!
تقریبا در انتهای طبابت آقای رضوانی بودیم؛ که صدای «علی قناری» (اصفهانیهای شیرین سخن این کلمه را با کسره در ق ادا میکنند.) از پیادهرو به گوش رسید. علی قناری جوان زنده دل و شوریده احوالی است که مختصر ناراحتی به لحاظ روحی دارد و تنها دلخوشی او همین پرسه در کوچه و خیابان و ترنم ترانههایی است که بیشتر آنها ریشه در گذشته دارد، گذشتهای که هنوز پس ذهن او زنده است. بیشتر مغازهداران نیز او را به داخل دعوت میکنند تا او با خواندن قطعاتی، عوالم جوانیشان را در آنها برانگیزد.
آقای رضوانی به محض شنیدن صدایش، به سرعت او را به داخل مغازه آورد: و بیمقدمه شروع به گرفتن فشار خون وی کرد، که در کمال تعجب همه، او تنها کسی در جمع بود که فشار طبیعی داشت! علی که بیتاب بود و عجله داشت هر چه زودتر مغازه را برای تهیه دارو مادرش ترک کند، فرصت هنرنمایی نیافت، آقای رضوانی تا دم در او را همراهی کرد و با مهارت، چندین تراول در جیب او گذاشت.
اما این همه ماجرا نبود. زیرا نزد اصفهانیهای مقتصد هر چیز حساب و کتابی دارد و آقای رضوانی در کمال شوخطبعی و شیرینزبانی، مبلغی را که در جیب علی قناری گذاشته بود؛ در میان جمع سرشکن کرد و تحت عنوان حقالزحمه گرفتن فشار خون از حاضران گرفت که البته همگی نیز با طیب خاطر از عمل خیری که او انجام داده بود، از هر حیث راضی به نظر میرسیدند.
ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم گوش این طایفه، آواز گدا نشنیده است

شما چه نظری دارید؟